Tuesday, June 29, 2010

نداریم

فیلم شاهزاده ی پارس تو مراکش فیلم برداری می شه. مملکته داریم؟

پريود پينگينگ

اي كاش گوگل ريدر يه قابليتي داشت براي وبلاگنويسان زن كه موقع عادت ماهانه شان كه مي شد بهت هشدار مي داد "وبلاگ نويس مورد نظر پريود شده و احتمالا خيلي پست هاي انتقادي جالبي نوشته." يا يه چيزي تو این مايه ها.

نسيان

بينايي را چه كسي قدر مي داند به جز نابينا. آنهم بعد از شفايش مگر يكي يا دو ماه. به به چه خوب گفتم من خدايا.

Monday, June 28, 2010

تا بحث تساوی زن و مرد میاد بعضی اُزگل ها (امشب شب ازگلهاست) همچین انگار مچ گرفتن سریع مثال عملگی میارن که آره عملگی چی زن عملگی می تونه بکنه؟ هر چی فکر می کنم ببینم تو چه شغلی زن ها ممکن است کم بیاورند واقعا هیچ شغلی به جز عملگی به ذهنم نمی رسه. اون هم فکر می کنم واقعا برازنده ی مردهاست و زن ها نه تنها حس بدی ندارند بلکه خیلی خوشحال هم هستند نسبت به قبضه ی کامل و مونوپولی این شغل به دست مردان عزیز. می خوام بدونم شغل دیگه ای به جز عملگی داری مثال یا نه؟ اُزگل؟

ای آنکه زیر پنجره ی تنهایی من

دود می کنی هر شب یه جوینتی
با یک پینک فلوید و شاید هم الویی
آیا نمی گویی با خودت بی معرفت
که شاید باشد سفرکرده ای
خسته دلی، پیری
آن بالا بالا ها
که وقتی جوان بود
می زد و جی می زد
و جی می زد و باز هم می زد
و با این جی های تو هی هر شب دلش بخواهد به آن دنیای خوب گذشته برگردد ریدم تو این شعرم چه کس شری شد
دوباره؟

بزنم شل و پلش کنم

یکی نیست به اینایی که تیریپ آهنگ فقط خارجی بر می‌دارن و همه آهنگ های ایرونی رو مسخره می کنن بگه آخه اُزگل یه دفه شعر این آهنگای خارجی که خودت گوش می دی رو به فارسی ترجمه کن ببینم از جوادی یساری بهتر در میاد یا نه.

یعنی آدم اینقدر ایزوله؟

که خونه ی طویله اش رو که داره بعد از ۳ ماه که یکی رو دعوت کرده تمیز می کنه موقع جارو کشیدن سر جارو تصادفی می خوره به دکمه ی انسرینگ ماشین اش:
"یو هو تونتی فایو نیو مسجز. مسج وان تیوزدی فورتینت آو اپریل... الو ...جان زنده ای؟ زنگ زدم حالت رو بپرسم..."
و باز هم بی تفاوت به جارو زدنش ادامه می ده.

Friday, June 25, 2010

پارادوکس خوشحالی

خوشحالی و رضایت از بودن روندیست که نهایتا به موفقیت یک فرد می انجامد. بر عکسش اینکه آدم ناراحتی باشی و موفق شوی ظاهرا خیلی کم اتفاق می افتد. اما اینکه چطور می توان خوشحال بود وقتی هنوز به موفقیت دست پیدا نکردی خودش سوال بزرگی است.

Thursday, June 24, 2010

راس امور

این چه مجلسی است؟! مجلس باید در راس امور باشد!
مجلس در راس امور خواهد بود. حالا ببینین.
مجلس در راس امور است. حتی در راسِ راس دوم امور.
مجلس و راس دومِ امور باهمدیگر در راس امورند.
مجلس گاهی که راس جدید امور تمایل داشته باشد می تواند راس دوم امور باشد.
مجلس اصلا در راس امور نباشد بهتر است. قاطی پاطی می شود.
مجلس گه می خورد که در راس امور باشد اصلا.
GOTO LINE 1

Wednesday, June 23, 2010

پشه

وزن خودش را که ۶۰ کیلو بود به وزن کل جهان که ۱۰ به قوه ی ۵۵ بود تقسیم کرد و نتیجه گرفت که ۱۰ به قوه ی منفی ۵۳ عدد نسبتا مناسبی است برای ولی امر کل مسلمین جهان بودن.

Tuesday, June 22, 2010

شما یادتون نمیاد

اون زمان که داس ۳ و اینا بود، آخر خلاف ما تو مدرسه رد و بدل عکس‌هایی بود که بهش می گفتیم «گیف». "گیف داری کامران؟ نه بابک گیف ندارم. نوید تو چی گیف جدید نداری؟ آره دارم ۵ تا گیف دارم می خوای؟..." مثل الان نبود که اچ دی مچ دی باشه و هر یه دونه پشم ۵۰۰ تا پیکسل داشته باشه. اینجوری نبود که... آلت تناسلی تو این عکس های «سوپر» نهایتا سه چهار تا پیکسل بیشتر نداشتند. در واقع عکس نبودند تصورات بچه‌های تینیجر بودند.

وحید بایسیکل ران

والا من راست و دروغش رو نمی دونم اما می گن دلیل اینکه وحید آنلاین ۲۴ ساعته بیداره این بوده که یک شب تصمیم می گیره دو ساعت بگیره بخوابه؛ تا چشماش گرم می شه کابوس میاد به خوابش که یک پست رو می خواد شر کنه هی دکمه اش رو می زنه قرمز نمی شه. هی می خواد لایک بزنه دکمه اش رو می زنه زرد نمی شه هی نت می خواد بنویسه سند نمی شه... بعد از این کابوس هولناک تصمیم می گیره که هیچ وقتِ هیچ وقتِ هیچ وقت نخوابه دیگه.

Sunday, June 20, 2010

قانون بقای ظرف نشسته

در خانه ی مجردی میزان ظرف نشسته ثابت است و فقط از مکانی به مکان دیگر یا از نوعی به نوع دیگر تبدیل می شود.

Saturday, June 19, 2010

چقدر نه گفتن به دیگران سخت است. چقدر عذابم می دهد.

مذهب

"نمی فهمم برای چه وقتمان را با بحث راجع به مذهب تلف می کنیم. اگر صادق باشیم (که دانشمندان باید هم همینطور باشند) باید بپذیریم که مذهب جنگلی است از گزاره های غلطی که هیچ پایه و اساسی در دنیای واقعی ندارند. همین ایده ی خدا اصلا محصول خیالات و تصورات انسان است. کاملا قابل فهم است که چرا انسانهای اولیه، که خیلی بیشتر از ما در معرض خطر نیروهای طبیعی بودند، به خاطر ترس و وحشتشان می بایست به این نیروهای طبیعی شخصیت می بخشیدند. اما در حال حاضر که علت خیلی از این وقایای طبیعی را می دانیم دیگر چه دلیلی وجود دارد برای چنین راه حل هایی. من واقعا نمی فهمم که چطور «خدای قادر و توانا» می تواند کوچک ترین کمکی به ما کند. فرض وجود چنین خدایی تنها منجر به سوالات مبهم دیگری می شود نظیر اینکه چرا خدا جلوی این همه بدبختی و بی عدالتی را نمی گیرد یا مانع سواستفاده قوی ترها از ضعیف ترها نمی شود و یا از وقایع هولناک دیگری که می توانسته جلوگیری کند، پیشگیری نمی کند. اگر می بینیم که مذهب هنوز هم تعلیم داده می شود به هیچ وجه به این خاطر نیست که ایده ی مذهب توانسته است ما را قانع کند؛ بلکه به این دلیل است که بعضی از ماها می خواهند طبقات پایین اجتماع را ساکت نگه دارند. مردم ساکت را بسیار آسان تر از مردم پرسر و صدا و ناراضی می توان کنترل کرد و مورد سواستفاده قرار دارد. مذهب مانند تریاکی است که یک ملت را خمارِ رویاهای واهی و پوچ می کند تا بی عدالتی هایی که بر آنها روا می رود را فراموش کنند. برای همینست که حکومت و مذهب چنین متحدان سیاسی قوی ای هستند. هر دو به این تصور واهی نیازمندند که خداوند به آنهایی که سرشان به کار خودشان است، شکایتی نمی کنند و علیه بی عدالتی به پا نمی خیزند پاداش می دهد. و دقیقا هم به همین خاطر است که این بیان صادقانه که خداوند محصول تصورات بشر است بدترین گناه کبیره شمرده می شود."

پل دیراک، از بنیانگذاران فیزیک جدید

کلاه سرت نره

بگذار حساب کنیم دیگه. نصف زندگی را خوابی؛ از نصف باقیمانده ۸ ساعت اش را هر روز کار می کنی. هر روز ۴ ساعتِ آخرش می ماند به اضافه ی آخر هفته ها. آن ۴ ساعت آخرِ روز را آنقدر خسته ای که به هیچ دردی نمی خورد. می ماند آخر هفته که اگر بگوییم دو روز هم تعطیل باشی می شود در کل ۲۴ ساعت. یعنی در هفته یک روزِ تمام (اگر تازه خیلی خسته نشده باشی از کار) بیداری و می توانی خوش بگذرانی. اگر بگوییم ۷۰ سال عمر کنی (که ایشالا خیلی بیشتر باشه)، نهایتا ۱۰ سالش را بیدار بوده ای و لذت برده ای. بقیه اش را متاسفانه خواب بودی و خر حمالی کردی و زجر کشیدی. احتمالا به خاطر استرس برای کاری که دوستش نداری در خواب هم بعضی وقت ها عرق ریخته ای.

گاهی آدم در نقطه ای از زندگی اش بین دو انتخاب می ماند. کاری که دوست دارد انجام دهد اما به جایش پول کمتری نصیبش شود یا به جایش کاری که دوست ندارد بکند که پولش خیلی خوب تر است. آدم می ماند۱۰ سال خوشگذرانیِ خیلی زیاد کند و ۲۵ سال زجرِ ممتد بکشد یا اینکه ۳۵ سال لذتی احیانا کمتر از زندگی اش ببرد اما پیوسته و بدون زجر باشد. فکر می کنم انتخاب دوم انتخاب منطقی تری باشه. به نظرم اگر حق انتخاب داشته باشی، زندگی کوتاه تر از اینست که ۲۵ سال مفیدش را زجرِ اختیاری بکشی.

Friday, June 18, 2010

تحصیلات تکمیلی

باور کن احمق نبودم اما دروغ چرا بعد از آن همه دردسر نابغه هم نشدم. شتر پلنگی شدم در حدِ سوژه ی خنده ی نوابغ دیگر. و البته مسخره ی بیشترِ احمق هایی که از اول مسخره ام می کردند که وقتم را دارم تلف می کنم. آخر سر از دو ور بدجوری آره.

Thursday, June 17, 2010

درد

دو دسته آدم خیلی اعصاب خورد کن هستند. اینایی که هی چیزهای اعصاب خورد کن تعریف می کنند و ناله می کنن که چقدر اعصاب خورد کنه، دوم اینایی که هی می گن دو دسته مردم فلانن دسته اول فلان دسته دوم بیسار. یه در کونی هم باید زد به دسته ی سومی که سعی می کنن جملات متناقض بگن.

Tuesday, June 15, 2010

حيدر حيدر

ممد قلاب بگير آقا پشت خطن ميگن پنكه سقفيش رو هم كج كنين تا بفهمه مرجعِ يه شبه چقدر ريش داره!

Monday, June 14, 2010

کون گشادی

دره ی عمیقی است که پایان ندارد. وفتی بیوفتی توش باید یه جا ترمز بزنی. خامیِ تمامه که فکر کنی بگذار به آخرش برسم ببینم چه می شود. اخیرا فهمیده ام که آنقدر عمیقه که حتی خودارضاییِ بعد از چندین هفته را هم تحت تاثیر خودش قرار می دهد. با خودت می گی "پاشی، بری، کامپیوتر و بیاری، پلی کنی، یه ساعت، بد برو بشور جمع کن ببر بیار. ولش کن بابا حالا فردا شب. حس اش نیست. عجله ای ندارم. اصلا کار صحیحی نیست این حرکات..." البته من یک چندین سالیست که در این دره در حال لیز خوردن با سرعت نسبتا زیادی هستم.

معیار یعنی این!

یعنی آدم اگه یکی از مهمترین معیارهای ازدواجش با دوست دخترش دستپخت خوب مامانش باشه، و اینکه هر موقع می ره خونه شون مامانش هی نازش رو می کشه و لوس می کنتش و قربون صدقه اش می ره این خیلی ضایه اس به نظر شما؟ D: نداشتم خوب بابا جون. مامان خودم به جای ناز، لنگه کفش حواله ام می کنه معمولا.

Sunday, June 13, 2010

افسانه ی zed

در افسانه ها آمده است كه امام زمان اتفاقا خيلى هم وجود داشته است. منتها مثل خيلى از نمونه هاى مشابه در تاريخ معاصرمان نظير گنجى، سروش، خاتمى، موسوى و ... كه همگی طی زمان كوتاهِ ٣٠ سال در عقايد و انديشه هايشان تجديد نظر كردند، امام زمان هم بعد از اين ١٤٠٠ سالِ طولانى به مرور اعتقادش به آرمانهاى جدش را از دست داده است، از خط جدش خارج شده و ديگر لزومي به قيام نمى بيند. بر طبق اين افسانه آخرين بار امام زمان که اسمش را اخیرا به zed تغییر داده در يكی از ديسكوهاى دُبی ديده شده است كه به دعوت يكى از خانم هاى زيباى آنجا تمام قد بلند شده و در حالیکه حدود سیصد نفری دورشان را گرفته بودند با آهنگ "دِ شو ماست گو آن" ساخته ى "كويين" با آن خانم پنج دقيقه ی تمام رقص شورانگیزی کرده و آخر آهنگ نارنجکی به زمین زده مانند نینجاها دوتایی غیب شده اند.

Friday, June 11, 2010

خدا خسته شد

و خدا یک ساعت و چهل و پنج دقیقه حرف زد که من را بپرستید، من را بپرستید، من را بپرستید و آخر گفت:
"البته من سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهم مگر این که خودشان سرنوشت خودشان را تغییر دهند. سوالی دارید بپرسید جواب بدهم."

از میان قوم فضولی دستش را بلند کرد و گفت "ما که خودمان این را از قبل می دانستیم. پس تو چه به ما می دهی به جای این همه سرویسی که ما قرار است به تو بدهیم؟"

خدا کمی فکر کرد. همهمه در بین قوم پیچید. خدا عصبانی شد و با صاعقه ای همه ی آن قوم را نابود کرد.

جبرئیل گفت:
"بارالاها خودتان را اصلا ناراحت نکنید. چیزی که زیاد است قوم!"

و خدا با عصبانیت گفت:
"بنویس کونی بودند!"

Thursday, June 10, 2010

مرگ آرزو ندارد

مرگ کسی را آرزو نکن؛ هرچقدر هم که بی رحم باشد. شاید بچه ای داشته باشد که دلتنگش شود؛ یا زنی که هر شب چشم به در، خوابش نبرد. مرگ آرزو ندارد...

فاجعه ى ميانسالى

شايد تلخ ترين لحظه ى زندگى موقعي باشد كه ديگر سنى ازت گذشته و به گذشته ات كه نگاه مى كنى، به جاى اينكه بگويى "عجب خلى بودم ها هنوزم باورم نميشه!" مى گويى "چه قدر منطقى و خسته كننده بودم".

Wednesday, June 09, 2010

اینجوریا

آدم از یه میزانی به بعد که از اجتماعش منزوی بشه یکهو حرکات عجیبی ازش سر می زنه. مثلا عاشق زن پشت جعبه ی کورن فلکس اش می شه.

دورویی ثواب دارد گاهی

دیگه سنی ازش گذشته؛ از تب و تاب افتاده. به گذشته نگاه می کنه و افسوس جوانی اش را می خوره که چطور مثل باد گذشت. حسرت می خوره به عمری که به جای کنار یار و پیاله ی می در ترس، بدبختی، بیچارگی و سگ دو زدن گذشت. تو دلش را بیشتر نسوزان. بگو خیلی راضی نیستی از زندگی ات. بگو موفق نیستی. بگو تو هم زندگی ات آش دهن سوزی نیست. نگو یه عشق داری زندگیت رو می دی براش. بگو نمی دونی چی کار داری می کنی. بگو هر کی رو هم می شناسی همین رو می گه. بگو "پرسیدن نداره؛ همه همینن! چیزی را از دست ندادی. زندگی ظاهرا همینه. از کسی هم دیگه نپرس این چیزها را. می گویند خیال بافی مسخره ات می کنند..."

Saturday, June 05, 2010

من اگه جای فلیمینگ بودم

به جای اینکه بگم یه روز صبح بلند شدم اتفاقی دیدم یکی از شیشه های آزمایشم کپک زده می گفتم : "بله دوستان! من راجع به رابطه ی کپک و پنی سیلین از بچگی فکر می کردم... یک روز گفتم بگذار این شیشه را بیرون بگذارم کپک بزند ببینم چه می شود. و حدس من دقیقا درست بود!". البته خوب هیچ احمقی همچین داستانی رو باور نمی کرد. اما خوب داستانهای بهتری از خودم در می آوردم. عجب آدم بی جنبه ای هستم.

خط چپندرقیچی امام

اگر خط امام اعدام بدون محاکمه، قلع و قمع احزاب و روزنامه ها، شستشوی مغزی جوانان، تحدید زنان و قربانی کردن اقتصاد یک مملکت برای یک مشت عقاید پس مانده ی بی اساسه، بله موسوی و کروبی دیگر در خط امام نیستند. نکته هم اتفاقا همین هست.

Friday, June 04, 2010

ما سنت شکنیم؟

"کجا بودی؟
با کی حرف می زدی؟
این چیه پوشیدی؟
این چیه می خونی؟
این چیه می بینی؟
این چه حرفیه زدی؟"

و این گونه پدران و مادران ما (که از جانمان هم عزیزترند) از همان کودکی ما را با مفاهیم اساسیِ تفتیش عقاید و سلب آزادی‌های ابتدایی آشنا کردند تا خدای ناکرده فردایش که بزرگتر شدیم با دیدن اشلِ بزرگترش در جامعه ناگهان سکته ی مغزی نکنیم. دیگران کاشتند ما درو کردیم؛ درو می کنیم و درو خواهیم کرد. اما کسی انگار در گوشم نجوا می کند که ما فقط درو کنندگانیم. ما بذرپاش نخواهیم بود.

Wednesday, June 02, 2010

سیکل هم اینجوری نمی رید

خبر تبدیل دوباره ی ذخیره ارزی به دلار رو داشتم می خوندم. گفتم ببینم آقای مهندس چقدر ضرر زده به مملکت با کاغذ پاره خواندن دلار و تبدیل ذخیره ارزی از دلار به یورو. نمودار نرخ دلار به یورو نشون می ده که در سپتامبر ۲۰۰۹ (زمان تبدیل) هر یورو 1.46 دلار بوده. توی این افتضاح اخیر به 1.23 افت کرده. ۴۵ میلیارد یورو رو می خوان تبدیل کنن به دلار که اگه فرض کنیم همون پولیه که دو سال پیش تبدیل کرده اند از دلار به یورو، با تبدیل دوباره اش ۱۰ میلیارد دلار ضرر کرده ایم. کمیسیونش برای دو بار تبدیل حالا بماند. ۱۰ میلیارد دلار برای حماقت یک آدم دود شد رفت هوا. والا رفسنجانی اینقدر نمی تونست دزدی کنه که احمدی نژاد عرض دو سال با حماقتش به باد داده.

هیلیکوفترت رو می دی؟

همبازی های دوران کودکی ام دو گروه بودند. هر دو گروه کلکسیون اسباب بازی هاشون همیشه تکمیل بود. گروه اول به معنای واقعی کلمه یه مشت بچه لوسِ اَن بودند که هر موقع خونه شون می رفتم سریع "هیلیکوفتر" و ماشین لامبورگینی نارنجی هاشون رو می کردن تو کمدهای شیشه ایشون و درش رو قفل می کردن و ما فقط باید از پشت شیشه دلمون ضعف می رفت براشون. چه قدر دستمال می انداختیم تا بعد از هزارتا وعده و وعید که "اگه بیای خونمون یه قایق پیت پیتی دارم آتیش می زنی راه می ره می دم بهت خوب؟" راضی می شدند که نوک انگشتمون بخوره به ماشین های در شکسته شون. البته هیچ وقت نشد که مثل فیلم "سازدهنی" امیرنادری به خفت کولی دادن بهشون تن بدم. کون سوزیش این بود که موقعی که می اومدند خونه ما بلد بودند چی کار کنند وروجک ها. اونقدر گریه می کردند که مامانم بهترین اسباب بازیم رو به زور از من می گرفت می داد بهشون. قربون صدقه شون هم می رفت انترها رو! یادم نمی ره یه ماشین بی ام و سفید خودم داشتم از انگلیس برام کادو آورده بودند یکی از همین لوس ننرها تونست همینجوری کف بره ازم توله سگ. گروه دوم اما مهربون بودند و تا می رفتی خونشون یهو یه گونی آدمکِ سرباز می ریختند وسط اتاق و مشغول می شدیم به بازی های جنگی. معمولا هم آخر مهمونی با اصرار خودشون یه چیزی هم می دادند ببری خونه بیشتر باهاش دور بزنی؛ "نه ببر من زیاد دارم ها؟ماشین دارم من. ببر بابا. ببر."

بچه ها بزرگ شده اند. از هر دو گروه خبر دارم گهگداری. نمی خوام بگم هر کی موفقه بچگی اش ان بوده. حرف کاملا مزخرفیه. من خودم رو آدم نسبتا موفقی می دونم و فکر هم نمی کنم خیلی هم ان بوده باشم. اما برام سواله که چرا گروه اول در کل آدمهای موفقی اند؛ یا کارهای طراز اول دارند یا مثل خر دارند پول پارو می کنند اما گروه دوم اکثرا آدم‌های متوسطی شده اند؛ کارهای درجه دو و سه دارند و هشتشون گروی نهشونه. شاید اما بی ربط هم نبوده باشه.

Tuesday, June 01, 2010

من می دونم

آخرش هم با این همه "عزیزم می دونم هیکلت ریغونه است، برای من مهم نیست عوضش ذهنت خوشگله" می فروشنمون به یه مرتیکه ی عضله گنده ی بی مغز. به خدا.

مردهای دورو

آیا کسی درکم می کنه چرا می خوام بزنم تو چونه ی اون راننده ی مرد اتوبوسی که با من انگار شوهر ننه اش هستم حرف می زنه اما موقع دیدن خانم‌های خوشگلِ سکسی، دهن گشادش تا بناگوش وا می شه و با لبخند می گه بفرمایین خواهش می کنم؟ یه کم جدیدا قاطی کرده ام فکر می کنم.

استانداردهای دوگانه

اگر کشوری به اسم مذهب زور می گه، پروپاگاندا راه می اندازه و خودش رو بالاتر از قانون می دونه و جنایت می کنه باید محکوم بشه. حالا چه ایران می خواد باشه چه اسراییل. نمی فهمم بعضی ایرانی ها چطور استانداردهای دوگانه دارند نسبت به اسراییل فقط چون ایران با اسراییل سر بعضی از همین مسائل (و خیلی از مسائل بی ربط) مشکل داره. آشغالها با هلیکوپتر و اسلحه شبانه یورش برده اند تو یک کشتی پر از فعال حقوق بشر با محموله ی کمک های انسانی، بعد که گندش در اومده می گن نه نه اونا ما رو با چوب و میله زدند. ما هم با تیر زدیمشون. خوب جاکش می خواستی گل بدن بهتون؟