Thursday, June 30, 2011

نخوان!
نخوان!
به نام پروردگارت ديگر نخوان،
كه انسان به خاك و خون كشيد.

Wednesday, June 29, 2011

دوست نداشتن حق توست.

Monday, June 27, 2011

به امید آن روزی که عکس پروفایل هیچ کسی نصفه نباشد، دست هیچ کسی روی دهانش نباشد، هیچ کسی پشت به دوربین نباشد، هیچ کسی صورتش را کف دو دستش نگرفته باشد، عکس کسی یک چهارمِ رخ نباشد. به امید روزی که به جای ما عکس های جلادانمان نصفه نیمه و تکه پاره باشد.

Sunday, June 26, 2011

بلوغ فکری یعنی آدم به حدی از اعتماد به نفس و استقلال برسد که جرات داشته باشد مقابل هر کسی که مزخرفی گفت، صرف نظر از مقام و منزلت و سواد و شهرتش بدون تعلل بایستد، سینه اش را سپر کند و بگوید "هی فلانی، حرفت به این و این و این دلیل مزخرفه" و بعد هم وقتی آن آدم مهم از میزان جسارتت دهانش باز مانده است مستقیم در چشمانش زل بزنی و چایی ات را هورت بکشی و منتظر پاسخ بمانی. هورت کشیدن چایی (یا یک نوشیدنی جایگزین دیگر) نقشی کلیدی در هالیوودی کردن اتفاق بازی می کند.
- رضا جان؟ گلم؟ خوابی مامان؟
+ اومـــــــــــم نــــــــــــه هنـــــــــــــوز. چــــــــیـــــــه؟
- اطلاعیه ات رو گذاشتم رو میز کامپیوترت مامانم. فردا بذارش رو سایتت قربونش برم.
+ بــــــــــــاشــــــــه
- اللهی فدا قد و بالات بشن همه این گاو و گوسفندا
+ مامان؟
- جون مامان؟
+ پس کی شاه می شم من؟
- به زودی عزیزم. زودیه زودی. [مووووواه] حالا بخواب دیگه ساعت نه و نیم شد.
[رضا لبخند ملیحی می زند و به آرامی به خواب همایونی فرو می رود]

Saturday, June 25, 2011

سارتر، کافکا و نیچه خوان‌هایی که ته دلشان هنوز به دنبال باکره می گردند؛ بی‌شعوری را گاهی هیچ کتابی درمان نیست.
حقیقت نماد ندارد؛ کتاب ندارد؛ آداب ندارد؛ قانون ندارد؛ طریق ندارد؛ دنباله رو ندارد؛ رهبر ندارد؛ مراد ندارد؛ ارزش ندارد؛ رتبه ندارد؛ هدف ندارد؛ اعتقاد ندارد؛ اجبار ندارد؛ تقسیم بندی ندارد؛ تعصب ندارد؛ ساختار ندارد؛ آیین ندارد؛ دستاویز ندارد. حقیقت از جستجو و انتقاد هراسی ندارد.

حقیقت حکم نمی‌دهد؛ مجازات نمی‌کند؛ پاداش نمی‌دهد؛ التیام نمی‌دهد؛ عذاب نمی‌دهد؛ جنگ نمی‌کند؛ وعده نمی‌دهد؛ برتری نمی‌دهد؛ جهت نمی‌دهد؛ آرامش نمی‌دهد؛ توجیه نمی‌کند؛ قضاوت نمی‌کند؛ کلاه نمی‌گذارد؛ خلائی را پر نمی‌کند. حقیقت احساس متفاوت بودن نمی‌دهد.

حقیقت...
حقیقت وجود ندارد.

Sunday, June 19, 2011

دشمنی بین دو دین با میزان شباهتشان نسبت مستقیم دارد.
آزادی بیان با توهین آغاز می شود.

Friday, June 17, 2011

یک لغزش کوچکِ منطق در مسیر باریک و طاقت فرسای مبارزه با خرافاتِ اسلام ممکن است ما را به دره ی مهلک نژادپرستی پرتاب کند.

Wednesday, June 15, 2011

توکل بر خدا

از عوامل تشدید کننده ی بیماری خوش بینی می توان به هراس از آینده، فراخی باسن و کندی ذهن اشاره کرد.

Tuesday, June 14, 2011

نسل مسوولیت زدا

به جای مسوولیت بخشی به مرد و مسوولیت خواهی از او و تنبیهش در صورت مسوولیت شکنی اش، صورت مساله را پاک کرد و زن را در بُقچه پیچید. پایه گذار* همان تفکری که معتقد است اگر به زنی تجاوز شد، مقصر اصلی خود زن است. نسلی که توانایی عقلی فهم این حقیقت را ندارد که اگر زنی لخت شود ممکن است احتمال تجاوز بهش زیادتر شود اما این به معنی نیست که حقش است بهش تجاوز شود. نسلی که خودخواهی را به حد آخرش رسانده است؛ نسلی که مسوولیت زدایی کرده است؛ این نسل انقلاب کرده است در این مملکت.

* "ای زنان پیغمبر شما مانند یکی دیگر از زنان نیستنید. اگر خدا ترس و پرهیز کار باشید پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن مگوئید مبادا آنکه دلش بیمار است به طمع بیافتد." - احزاب، ۳۲

Monday, June 13, 2011

نسل بی سر و ته

نسلی در این مملکت انقلاب کرد که قادر است یک ساعتِ تمام بنشیند برایت حرف بزند و آخرش هم نفهمی و یا به یاد نیاوری حرف حسابش اصلا چی بود. اگر هم سوال بپرسی آقا جان شما آخرش چی می خواستی بگویی یک ساعت دیگر مزخرف می گوید و آدم را پشیمان می کند.

Sunday, June 12, 2011

خاتم خودخواهی

سلمان رشدی در نقل قول معروفی می گوید "از همان آغاز، انسان برای توجیه اعمال توجیه ناپذیرش از خدا استفاده کرد". شاید هیچ انسانی به اندازه ی محمد از خدا برای توجیه اعمالش مایه نگذاشته باشد. کنیز و برده ی جنسی گرفت، زنانی که مثل خدیجه همسر خودش قبلا آزاد بودند را به زیر سلطه اش کشید، خانه نشینشان کرد و در جامه پیچید و به پشت پرده ای راند و برای حرف زدن هم انگشت به دهانشان کرد، حق طلاق را ازشان گرفت و با ۹ ساله خوابید، چند زنی فقط برای مرد را باب کرد و تا آخر عمرش زنبارگی کرد، برای خودش حقوق خاصی قائل شد و عدالت خود ساخته ی خودش را هم زیر پا گذاشت، خون غیر مسلمان را حلال خواند و زنانشان را غنیمت شمرد، حکم قتل مخالفانش را داد، به راه زنی و دزدی پرداخت، برای پیشبرد اهدافش وعده های دروغین داد، به جنگ و خونریزی همت بست و تخم کینه و دشمنی بین پیروانش با دیگران را کاشت، کافران به کیشش را کور و کر و خر و الاغ و نفهم نامید و تهدید به مرگشان کرد و سزاوار آتش جهنمش دید. و این همه را هم به نام الله، بت دیروزی که تبدیل به خدای مکارِ حیله گرِ عصبانیِ نامرئی جدیدی شده بود کرد و رکوردی جدید و دست نیافتنی در خمیدن حقیقت، خودبینی و خودخواهی نسل بشر به جای گذاشت.

طبری خوانی ۱

"عایشه گوید: و چون به مدینه رفتیم ابوبکر در سنح، محله بنی حارث‌بن‌خزج، فرود آمد. روزی پیمبر به خانه ما آمد، تنی چند از مردان انصار و چند زن با وی بودند، مادرم بیامد، من در ننویی بودم و باد می‌خوردم. مادرم مرا از ننو پایین آورد و سرپوش مرا بیاورد و صورتم را با آب بشست. آنگاه مرا کشید و برد و چون به نزدیک در رسیدم مرا نگهداشت تا کمی آرام شدم. آنگاه به درون رفتم. پیمبر خدا در اتاق ما بر تختی نشسته بود.

گوید: و مرا کنار او نشانید و گفت: «این خانواده تو است، خدا آنها را به تو مبارک کناد و ترا به آنها مبارک کناد» و مردم و زنان برفتند و پیمبر در خانه‌ام با من زفاف کرد، نه شتری کشتند، نه بزی سر بریدند، من آنوقت هفت سال داشتم." -- تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد چهارم، ص ۱۲۹۲


Wednesday, June 08, 2011

از کجا شروع کنم؟

عصر کِشدارِ یک روز جمعه ی تعطیل بود
خسته از یک هفته آفرینش آسمان و خورشید
ساکت و تنها و بی کار در آن گرمای تند خاورمیانه
ابر نرم سفیدی گوشه ی عرش چشمکی زد
تخت پادشاهی کمی جیر جیر کرد و
۱۲۴ هزار شیزوفرنیک نازل شدند.

Monday, June 06, 2011

غرور تنهایی می آورد؛ تنهایی دیوانگی.

Sunday, June 05, 2011

هیچ ایده ای، هیچ ایده‌الی، هیچ حقیقتی آنقدر ارزشمند نیست که بخواهی به خاطرش شکنجه شوی. انکار کن و حق انکار را برای هر کسی قائل شو. انصافا قهرمان بودن کار هر کسی نیست.
سوال اساسی که هر مسلمانی در مقطعی از زندگی اش باید از خودش بپرسد اینست:

حرف چه کسی را باور کنم؟ حرف های با مدرک و سندِ هزاران دانشمند قرن معاصر را که با تئوری هایشان برایم توضیح دادند که جهان چطور خلق شده است و انسان چطور تحول پیدا کرده است یا حرف های بدون سندِ یک بربر هزار و چهارصد سال پیش را که واحد ثروت و ارزش انسان برایش شتر و گاو و گوسفند بود؟
وبلاگ‌ها و نوت‌ّهای ارزشی‌ها را می‌خوانم و تعجب می‌کنم که چطور می‌شود آدم صبحش بیاید در خیابان و مشت و لگد و باتوم در سینه‌ی آدم ها بکوبد، تجاوز کند و آدم بکشد و شبش بیاید این چنین لطیف از باران و عشق و محبت و لطف خداوند شعر بگوید و با خدای خودش راز و نیاز کند. چطور می‌شود آدم این چنین متضاد رفتار کند؟ چطور می‌شود روزها مثل دیو رفتار کند و شب‌ها مثل فرشته. داستان جدیدی نیست. مگر در جنگ خندق نبود که پس از تسلیم یهودیان بنی قریظه، به فرمان محمد، زنان و کودکانشان اسیر شدند و مثل قنایم جنگی بین مسلمانان تقسیم شدند، مردانشان را در یک خندق جمع کردند و علی «شیر خدا» و چند نفر دیگر ۶۰۰ تا ۹۰۰ مرد را گردن زدند. محمد و علی هم شب‌ها در میان نخل‌ها به درگاه خداوند گریه و تضرع می‌کردند. معمای عجیب و قدیمی است.

تمپلیت کلی احادیث شیعه

حضرت امام زاده عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه روایت کرده است از حضرت امام نهم؛ امام محمدی تقی جواد الائمه علیه السلام از پدر بزرگوارشان امام رضا علیه السلام از پدرش حضرت امام موسی کاظم علیه السلام از پدرش امام جعفر صادق علیه السلام از پدرش حضرت امام محمد باقر علیه السلام از پدرش امام علی بن الحسین علیه السلام از پدر بزرگوارشان اباعبدالله الحسین علیه السلام از پدر بزرگوارشان حضرت علی بن ابیطالب امیرالمومنین رضی الله عنه از رسول الله علیه السلام که آن حضرت فرمودند: چی کار دارین می کنین؟! حال می کنین؟ به حضرت عباس، به قران مجید قیامت که شد خودم میام با همین دو تا دستم دونه دونه تون رو خفه می کنم. حالا بخندین هی. حالیتون می کنم. باشه.

Friday, June 03, 2011

ٓy=x

- اگه حمایت نمی کرد شیب نمودار رو دو برابر می کردیم اصن.

رییس جمهور در جمع خودمانی ای از برنامه نویسان انتخابات ۸۸

Wednesday, June 01, 2011

هاله

یک نفر،
امروز،
بار دیگر،
به مقام معظم،
ظلم کرد.