Thursday, September 30, 2010

- دالـــــــی؟
+  برو اعصاب ندارم امروز.
- می خوای  یه کم برام بخونی؟
+ حوصلتو ندارم بابا.  چخه چخه!
- یه کم برام بخون؟ به نام پروردگارت بخون برام؟
+ الـــــــــــــــــله اکبـــــــــر!
- نخونی فشار می دم ها؟
+ حســـــــــــــــن؟ بابا اون قرصا رو زودی بیار قاطی دارم می کنم دوباره فک کنم.

Tuesday, September 28, 2010

من نمی دانم.... آهان حالا می دانم.

 - سهراب آقا؟
+ که هستی که به سراغ من آمده ای این وقتِ تنهایی؟
-  اصغرم آقا.
[سهراب نرم و آهسته می آید دم در]
- سلام آقا. بابامون خیلی سلام رسوندن [ققققققااااااقققققااااا] گفتن دو روز پیش این کرکس رو  [ققققققااااااااقااااااا] دِ بتمرگ کرکس. ببخشید. به جای کفتر خریدن بعد گفتن که چشماشون رو از بس شستن این دو روز خسته شدن. شما خودتون بی زحمت چند روز خونتون نگهش دارین بعد اگه خواستین شعر هم بگین براش.

Monday, September 27, 2010

این عشق هم مثل تیغ ریش تراشی اولش نرم و خوب می بُرید. کند شده است لعنتی. بدجوری خونین و مالینم می کند هر بار.

هنده. آره.

ابتدا تو را نادیده می گیرند. سپس بهت می خندند. بعد با تو می جنگند. بعد خ.خ.خ.خ.ارت رو می گان و می بازی. تا تو باشی گاندی بازی در نیاری اینجا واسه لات های این محل.

Sunday, September 26, 2010

دنیایی بدون تو

خواب عجیبی بود. خواب دیدم که یک برنامه ام. برنامه ی یک ماتریس بزرگ که به دست خامنه ای نوشته شده. ایجنت اسمیت اش جنتی است، ایجنت جونز اش مصباح است، ایجنت براون اش احمدی نژاد. بهم گفته بودند جنتی را که دیدی فقط فرار کن. یک بار وارد سیستم شدم تا زهرا رهنورد را ببینم. بیسکوییت برایم درست کرده بود. موقع برگشتن لو رفتم. جنتی بود. فرار کردم به سمت اولین باجه ی تلفن. قیـــــــــژ ویــــــــژ. دوباره قیــــــــژ ویــــــــــژ. اینترنت آنقدر کند بود که مجبور شدم باهاش روبرو بشم. پیرکی عجب کنگ فویی بلد بود. هر چی می زدم جاخالی می داد. نمی مرد. یادم آمد که قبلش موسوی بهم یک کد تقلب یاد داده بود. بلند داد زدم "حمله ی ددمنشانه". جنتی برای ۵ ثانیه قفل کرد و من هی زدم تو چش و چالش. اما دوباره شروع کرد به مشت زدن و من باید دوباره کد تقلب را می گفتم. خیلی زدمش. جونش تمام شد و مرد بالاخره. وقتی مرد تبدیل شد به یک موش گنده ی صحرایی. مصباح و احمدی نژاد که این صحنه را دیدند در رفتند. رفتم یک باجه ی تلفن. زنگ زدم دفتر خامنه ای. گفتم می دونم اونجایی. الان می تونم احساس کنمت. می دونم که می ترسی. از ما می ترسی. از تغییر می ترسی. من از آینده خبر ندارم. من نیومده ام که بگم چطور تمام می شه. اومده ام بهت بگم چطوری قراره شروع بشه؛ دنیایی بدون تو.

Saturday, September 25, 2010

- عزیزم؟ کجا دوست داری بریم غذا بخوریم؟ هان؟
+ هوس چینی کردم خیلی.
- اه اه چینی چیه. روغنِ خالی سرخ می کنن عجق وجق.
+ خوب بریم ایتالیایی.
- ایتالیایی چیه. یه تیکه نون و خرت و پرت که غذا نشد. یا پاستا. همش نشاسته. چیه. آخرشم گشنه میای خونه.
+ خوب می خوای بریم هندی بخوریم هان؟
- هندی چیه بابا می خوریم تا یه هفته کونمون می سوزه. نه بابا هندی خوب نیس.... هممممم چلوکباب می چسبه ولی الان ها.
+ دِ! خوب مرگ! بگو عزیزم داریم می ریم چلوکباب بخوریم. واسه چی از من می پرسی دیگه؟!
- خوب می خواستم نظرت رو بدونم کلا. نگفتم که احترام هم می خوام بذارم بهش که.
[برای پنج دقیقه شخصیت + جارو تو سر شخصیت - می کوبد]
به طور معمول احساس افسردگی می کنید؟ با یک دکتر مشورت کنید حتما. اگر به صورت مقطعی افسرده می شوید بهترین کار گذراندن وقت با دیگران و تنها نبودن است. اگر آدم تنهایی هستید کار فیزیکی زیاد کنید. از کونتان بلند شوید و کامپیوتر لعنتی را خاموش کنید. ظرف بشویید؛ خیلی زیاد. جارو بکشید؛ خیلی زیاد. دوش بگیرید و حمام را بسابید. خانه را ‍بسابید. کلا بسابید یک جایی را خیلی زیاد. بروید در باشگاه مثل سگ بدوید. باشگاه ندارید بروید در خیابان بدوید. به مغزتان فرصت فکر کردن ندهید. آنقدر خسته شوید که دیگر نای فکر کردن هم نداشته باشد. جواب می دهد برای یکی دو روز. اگر دوباره برگشت متاسفانه کار بیخ دار است و حتما یک فکر اساسی برایش باید بکنید.

Friday, September 24, 2010

بلوغ بشری یعنی تحمل، مراقبت و محافظت از قاتلِ متقلبِ سراپاشپشی که بدون دعوت به خانه ات می آید، بر سر مزار هموطنانت متهمت می کند به زنده زنده سوزاندنشان،  چشم در چشمانت می دوزد و می خندد و دروغ می گوید، سوزاندن میلیونها انسان را انکار می کند و جگر بازماندگانشان را پاره پاره می کند، دست در دماغش می کند و بیلاخ بزرگ به دنیا نشان می دهد و بعد هم ادعای مدیریت اش را می کند. بلوغ بشری یعنی دو دستی فشار ندادن گلوی فاجعه ی بشری ای به اسم محمود احمدی نژاد در نیویورک.

Thursday, September 23, 2010

لکن این یکی گرفت

امام خمینی ۱۲۳ هزار و نهصد و نود و نه پیش بینی غلط کرد که خیلی اهمیتی ندارند. مثل سقوط آمریکا و محو شدن اسراییل و صدام و آزاد شدن لبنان و صدور انقلاب و مجانی شدن برق و گاز و اتوبوس و تامین آخرت و دنیا و آزادی و اینا. اما پسر این پیش بینی سقوط کمونیسم چی صاف خورد تو هدف ها. لامصب...
تو فرض کن توی یه اتاق کوچک ۴-۵ تا بچه ی فسقلی نگه داشتی. یه مدت نگهشون می داری ببینی چی کار می کنن. نهایت بدی ای که یکیشون در حق اون یکی می تونه بکنه چیه. آب نبات اون یکی رو کش بره یا مثلا یکی موهای یکی دیگه رو بگیره بکشه. یا یکی مداد رنگی هاش رو به اون یکی نده. حالا فرض کن یه بچه رو از تو این اتاق می کشی بیرون می گی برو به بقیه بگو اگه آب نبات هم دیگه رو کش برین اتاق این وری که اومدین مامان آب مذاب می ریزه تو حلقتون. یا اگه مداد رنگی هاتون رو به هم ندین جزغاله می کنتتون. یا اگه وشگون بگیرین هم دیگه رو تبدیل می کنتتون به سگ بعد دارتون می زنه بعد هر شب تا صبح جسدتون رو جزغاله می کنه بعد دوباره زنده می کنه دوباره جزغاله می کنه.

خوب آدم روانی ای هست دیگه این آدم. خوب باریکلا منم همین رو می گم دیگه. می گم اگه یه خدایی وجود داشته باشه و این همه کهکشان و اینا رو خلق کرده باشه با این همه عظمتش می شه تصور کرد که کارهای بد ما آدمها مثل همین کارهای یک مشت بچه ی کوچکه در مقابل عظمتش. خوب این خدایی که قراره اینطوری عذاب بده خوب روانیه دیگه. کس خله. مریضه.

Wednesday, September 22, 2010

هر سال که پیرتر می شم و سال قبل رو مرور می کنم با خودم می گم پسر من چقدر کوته بین بودم ها. چقدر چیز نمی دونستم ها. چقدر ساده بودم ها. چقدر خام بودم ها. چقدر بی تجربه بودم ها. بعد با خودم فکر می کنم پسر اینایی که سر کارن الان رو ببین دیگه چی بودن جوونی هاشون که با این سن اینقدر الاغن الان. اوه اوه اوه...
عقد بچه های خاله و دایی و عمو تو آسمانها بسته نشده؛ تو بهزیستی بسته شده. بگذارید خاطرات دکتر بازی های بچگی برایتان شیرین بماند.
بعضی آدمهای در رابطه اینقده انن اینقده انن اینقده انن (ای خدا سرمو می خوام بکوبم به دیوار!) که آدم شک می کنه که شاید واقعا عشق وجود داره و ما سرمون کلاه رفته. کور هم دیگه یه چیزایی رو حس می کنه. می خواستم برم بگم خانم این شوهرت، همکار من، اینقدر آدم خودخواه و مغرور و حسود و عصبی و قاطی و بی ریخت، حالا هر روز تحمل کردنش بخوره تو سرت تو به من بگو چطوری آخه عاشق این تاپاله شدی که جلو همه سر میزه غذا قربون صدقه اش می ری؟ فیلمه؟ کوری؟ چند تایین شماها؟ خواهر نداری بتونه احیانا عاشق من هم بشه؟ دو تا شیم؟

نقطه عطف تاریخ بشریت / آغاز پایان کچل های خانوم باز

- ۱۰۵۲... ۱۰۵۳... ۱۰۵۴ تا. زکی. هفتاد تا کمتر شده که از هفته پیش. داروهای بی مصرف. حسن آقا؟ ماشین زمان رو روشن کن گرم شه داریم می ریم شکارِ شومبول.
+ شومبول کی آقا؟
- یه کچل خانوم بازی که ژنش رو فرت و فرت این ور اونور انتقال می ده.

Tuesday, September 21, 2010

ینی اگه حافظ رسما می اومد اون وسط مسطا یه شعری (شر در اینجا) می ذاشت می گفت "اصن من و سوسن دیشب مالیدیم ریختیم رو هم خیلی هم حال داد خوب شد حالا؟" بازم یه مشت می اومدن تو تلویزیون تفسیر می کردند که بله این شعر در اینجا در واقع سخن از آب حیات هستش، اکسیر عشق، بله بله که معشوق بر عاشق روان می سازد و او را پاک می سازد از گناه و این مالیدن هم که حافظ رحمت الله در اینجا به کار برده هم استعاره از همان به اصطلاح خودمان در واقع چطور بگوییم معاشقه ی از نزدیک با معشوق است. سوسن هم استعاره از معبود است که اینجا در واقع همان خداوند متعال می باشده است. همان نماز خودمان وقتی خیلی عمیق می شود نمازگزار لحظه ی عرفانی است که عاشق سراپا معشوق می شود و در او حل می شود. آب می شود. آب حیات. خدا می ریزد بر بنده آب حیات را. معشوق. نه عاشق آب نمی ریزد در اینجا. عاشق حل می شود. معشوق خدا است دیگر بله. احسنت. بینندگان توجه کنند که "خیلی هم حال داد" هم در واقع گویای همان خلسه ی عرفانی این معشوق سراپا از عشق با معبود ازلی و ابدی خودش بوده است. بله به به واقعا مفهوم عرفانی عظیمی را منتقل کرده است حافظ سلام الله. خوب شد هم در واقع حال همان معشوق است و علامت سوال هم در نسخ جدید اضافه شده است و درش تردید است. آن زمان ها اصلا علامت سوال وجود نداشته است. این بود تفسیر امشب ما. تا فردا و تفسیر دیگری از حافظ رحمت الله بدرود و خدا یار و نگهدارتان.
شریعتی این معلم بزرگ در مناجاتی با خدا گفت:
"خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری"

خدا در این لحظه به شریعتی چشمک می زند و می گوید: ت ت پ ت. موش های بهشت بخوردند تو را که این قدر بنده ی باهوش تحصیل کرده ی فرنگ رفته ی من هستی. خداوند بعد از این دلربایی شریعتی کمی در خلوتش راجع به حرف پیچیده ی او فکر می کند و به تناقض می رسد و بعد هم هنگ می کند. متاسفانه خداوند از این جمله ی شریعتی بزرگ هنوز در هنگ به سر می برد.
نقطه ضعف هایتان زخم هایتان است. آنها را به شریک زندگیتان نشان ندهید. عصبانی که می شوند انگشتشان را تا ته فرو می کنند.

Monday, September 20, 2010

مرد: پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
زن: گُتِ بَخُ
بعد از یک سنی انگار دیگر فرقی نمی کند سگ داشته باشی یا همسر. همینکه وقتی از خواندن روزنامه ات، گپ زدن بی حاصل با بی کارهای دیگر، تماشای بی دقتِ رهگذران یا هر وقت تلف کردن دیگری در پارکی قبرستانی خسته می شوی و به خانه باز می آیی و در را باز می کنی موجودی بتواند تکان بخورد و دمی تکان بدهد انگار کافی است. تلویزیون را روشن می کنی و روی کاناپه در سکوت به تلویزیون خیره می شوی. او هم خیره می شود. مزخرفش تمام می شود. خاموش می کنی و جفتتان می خوابید. شب بخیر. شب بخیر عزیزم. و این می شود زندگی روزمره. تا او بمیرد و کسی دمی هم برایت تکان ندهد. شاید هم بهتر و او دیگر دمی هم برای کسی تکان ندهد. چقدر مشتاق آینده هستم. عزیزم.

Saturday, September 11, 2010

طالع بینی امروز شما در فیس بوک


If you love someone, set them free. If they come back they're yours; if they don't well... they're not anymore. The lesson is don't set them free.
ما مثل بقیه عاشق معشوق ها نیستیم. اولش بودیم فکر می کنم. تو می گی بودیم. من می گم یادم نمیاد عاشقی. می گی بودی چشات عاشق بود. از این حرف های هشت من یه غاز دخترای تینیجری. حالا چند سال گذشته. خیلی سال. نبودنمون با همدیگه یه درد شده. بودنمون یه درد دیگه. عاشق معشوق نیستیم دیگه. نمی دونم چی چی هستیم. از هیچ کس دیگه ای هم خوشمون نمیاد بتونیم بی خیال هم بشیم. سعی کردیم بی خیال هم بشیم. نکردیم؟ من می گم اگه با یکی دیگه دوست شدی زنگ نزنی بگی فلانی خیلی پسر خوبیه می خواد ببینتت. بهش بگو گُ فاک یرسلف. ان. به انگلیسی هم بگو هر جوره بفهمه. تو می خوای برام یه دختر خوب پیدا کنی. من می گم تو خیلی غلط بیجا می کنی. چلنگم مگه. تو می گی دلت می خواد یکی باهام دوست شه که لیاقتت رو داشته باشه. من می گم حوصله ندارم گوشی رو قطع می کنم. چند وقت بعد می گذره میام بهت یه سلام علیک کنم و حالت رو بپرسم و برم و تو دعوتم می کنی تو و یه چایی و شراب و آخرش به رختخواب می رسه کارمون و تو آخرش می گی بازم اشتباه کردیم. من می گم هممممم اشتباه خوبی بود. تو می گی آخه این رابطه ی تخمی تا کی ادامه پیدا کنه. من می گم بی ادب. چشه مگه. تو می گی اخلاق تو سگه من هم توجه نمی کنم دیگه بهت. می گی همینیس که هستیم درست هم نمی شیم این رابطه آخرش به جایی نمی رسه. من می گم درست می شم. دارم سعی می کنم دیگه. تو می گی فیلم بازی می کنی معلومه که خودت نیستی و سعی داری می کی خودت رو عوض کنی. می گی آدمها عوض نمی شن. من می گم می شن. پس من چی کار کنم هر کاری کنم می گی غلطه. می گی نمی دونم. من می گم خوابم میاد. تو می گی همیشه حرف جدی می شه خوابم می بره. من زیر لب می گم آدمای دیگه چی کار می کنن ما عجیبیم فکر می کنم. تو می گی همه همین گهن. حالا نه همین گه دقیقا. شبیه اش. یه چیزهای دیگه هم گفتی یادم نمیاد.
جایزه ی "ایرانیِ بدون مشکلات جنسیِ سال" تعلق می گیرد به
[پنج ثانیه سکوت‌]

کوروش بِن اشنایدر!

[تشویق و سوت حضار]

خب همکاران از اتاق فرمان اعلام کرده اند که ظاهرا ایشون هم مثل سالهای قبل وجود خارجی ندارند.

[اووووووهِ حضار]

Friday, September 10, 2010

در زندگی هر از گاهی گاوی می آید و قدر یک کوه بر رویت می ریند. عقایدش را بیان می کند. در این مواقع باید سعی کرد ان ها را از صورت با دستمال پاک کرد و تشکر کرد از ریدن. به عقاید دیگران به هر حال باید احترام گذاشت. فرهنگ ها به هر حال متفاوت است.

عید سعید فطر بر همه ی آدم آهنیهای عزیز مبارک

بالاخره یه روزی مهاجرت می کنیم به یه سیاره ای که ماه نداره و مسلموناش تصمیم می گیرن روزه بگیرن و از گشنگی می میرن و راحت می شیم از دست همشون. من می دونم.
دستم نمیره شیشه رو کج کنم و یه دونه دیگه بریزم. خوبه همین. بیشتر خراب می شه. موزیک خوبه. کسی نیست. هیچ کس نیست. اذیت نمی کنه چیزی. کسی آزار نمی رسونه. زندگی کاش پاز می شد.

کامیون دارهای با تربیت

خوب آقایون جلسه آخره دلم می خواد بگین چی یاد گرفتین تو این مدت. آقا غلام شما اول بگو.

خانوم موعلم مرد از دست زنش که عصبانی شد باس بره تو یه اتاق یواشکی مشت بزنه تو دیفال. مشت نزنه تو دندونای زنش. دندوناش خراب می شه.

آفرین آقا غلام. مرد نبایستی مشت بزنه به زنش. به هیچ کجاش. نه حالا فقط دندوناش.گل گفتی آقا غلام. خوب علی آقا شما بگو. شما یه جمله ی قشنگ بگو.

خانوم موعلم مرد باس یه شب که زنش خوابش میومد حوصله نداشت نکنه تو چشش. فرداش بکنه.

آفرین علی آقا. تقریبا درست گفتی. کار را که کرد؟ آن کس که زور نکرد. تو چشم هم نباید اصلا کاری کرد. بره تو یه اتاق دیگه خودش رو راحت کنه. گل گفتی آقا علی. خوب آقا افشین شما بگو.

بگیم خانوم؟

بگو عزیز دلم. بگو.

رومون نمی شه خانوم.

بگو عزیزم اینجا همه کارهای خیلی بد زیاد کرده اند. برای همین کلاس گذاشتیم براتون. بگو عزیزم هیچ اشکالی نداره.

خانوم مرد باید حتما سعی کنه که نوبت رو رعایت کنه. از قدیم گفتن گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.

باریکلا افشین جان. درست گفتی فکر می کنم. عجیب بود یه کم ولی. همممم. افشین جان گفتی کی کلاس بندی کرده بود شما رو؟
"چه سگ نازی الهی. چخه چخه پدر سگ نیا اینور."
مثال کلاسیک تضاد عواطف و اعتقادات.

Thursday, September 09, 2010

برینید برینید بر این دین برینید

 اخبار دنیا دو سه هزار سالیست  که جایگشت تصادفی شده است از این لغات:
مسیحیان، یهودیان، مسلمانان، هندویان، سوزاندند
اثر هنري دست مخاطبش را براي تفسير باز مي گذارد. هرچه تعداد تفسيرهايي كه از يك اثر مي توان كرد بيشتر باشد شاهكارتر. بعضي وقت ها آنقدر تفسير مخاطب دور از قصد اصلي هنرمند است كه اثرش يك سوتفاهم بزرگ است. اين جاست كه هنرمند زيرك به نقد آثارش گوش مي دهد و با لبخندي بسته كه تمام سعيش را مي كند كه تا بناگوش باز شود مي گويد "درسته درسته منظورم اين هم بود"

نیمه ی تاریک ماه

اگر از این کلاسهای روانشناسی و خودشناسی (کس شر) می روید که استادش (معطل بیکار) می گوید چشمانتان را ببندید و به اتفاقات بد گذشته‌ ی زندگی فکر نکنید، برایتان یک مشق شب دارم. امشب چشمانتان را ببندید و سعی کنید به این فکر نکنید که چطور روزی روزگاری نیمه ی تاریک ماه پر بود از دختر بچه های کوچکی که مثل فرشته بودند. فرشته های کوچکِ تو دل برویی که شاد بودند از این که در ماه وزنشان کم است و می توانند با هر خیزشان هفت متر بالا بپرند و مثل فیلم ها دستهایشان را از پشت کمرشان به پاهایشان برسانند. چقدر خوشحال بودند دختر بچه های فرشته. چقدر بازی می کردند. چقدر ماه جای باحالی بود. چند لحظه بعد چند متر آنورتر یک شهاب سنگ کوچک مستقیم می خورد تو ملاج یکی از فرشته های تو دل برو (با صدای زووووووپ پاق!) و در یک آن مغزش به هفت تکه تبدیل  می شود. یک تکه اش هم مستقیم می خورد تو دوربین شما و صورتتان پر از خون می شود. شیشه ی دوربین را با عجله با دستمال عرقگیرتان پاک می کنید و کمی دورتر را نگاه می کنید. زوووووووپ پاق! یک فرشته ی تو دل بروی دیگر هم هفت تکه شد. زوووووپ پاق! زوووووووپ پاق! یکی دیگه ...

سعی کنید به این کس شر مداومی که پایان هم ندارد و می تواند به راحتی یک کابوس شبانه باشد فکر نکنید. یک دقیقه فرصت دارید. خیلی چیزهای دیگری دارید که راجع بهش فکر کنید. فقط به این داستان مزخرفی که گفتم فکر نکنید. سعی کنید می توانید. فکر کنید امروز چقدر کارهای خوبی کردید. چقدر به خودتان انرژی دادید. چقدر با نه گفتن به دیگران قوی تر شدید. به اینها فکر کنید چه نیازی هست به داستان مزخرف من فکر کنید که نه سر داشت نه ته نه داستان پردازی درست و حسابی. دختر بچه تو ماه چه کار می کند آخر؟ ماه که صدا ندارد. تکه های مغزی که روی شیشه ی دوربین هر دفعه می ماند را بگو. خوب شمایی که نمی توانی از یک داستان به این احمقانه ای و انتزاعی که اصلا هم اتفاق نیافتاده فرار کنی چطور می خواهی از اتفاقاتی که با پوست و گوشتت عمری لمسشان کرده ای و درد کشیده ای فرار کنی؟ خودت را مسخره نکن. منع کردن جواب نمی دهد. دردهای روحی فرق چندانی با دردهای جسمی ندارند. فرار فایده ندارد. باید به دوره اش عرق ریخت و زجر کشید و بیدار شد. عین کابوس شبانه ی وحشتناک فرشته های خوشحال روی ماه که یکی یکی زووووووووپ پاق ...

Wednesday, September 08, 2010

حلقه ی ازدواجی که تو یه مهمونیِ غریبه یا یک کلاب شبانه دزدکی از دست در میاد و می ره تو جیب رو باید گذاشت کنار همان قباله ازدواج آبش را خورد. خیانت فقط خوابیدن نیست. حداقل بخواب با دیگران. اینقدر ارزان نفروش خودت را.

Saturday, September 04, 2010

"هر موقع دندون نیشم عین دندونهای گاو صاف شد گیاه خوار می شم. آفرین حالا بدو برو بازیت رو بکن بذار ببینم کیو دارن می کشن امروز تو ایران."

این را در جواب ایرانی کالیفرنیا نشینی که برای ویگن شدن تبلیغ می کرد گفت.

دلقک ها

محمود عباس طی نامه ای از علی لاریجانی خواست که فیلم سوپرهایش را برای او هم بفرستد و از محمود احمدی نژاد هم خواست راز کسب حق صحبت از جانب یک ملت برای تعیین سرنوشت یک ملت دیگر و بعد از آن همه ی بشریت را برای او هم تشریح کند.

در رابطه با گفته‌ی علی لاریجانی راجع به مذاکرات صلح فلسطین و اسراییل:
"این نوع مذاکرات از مبتذل‌ترین نوع مذاکرات است و شبیه نمایشی بود که چند نفر پشت میکروفون بیایند و مثلاً ‌برای مسلمانان کاری انجام دهند."

و احمدی نژاد که گفت:
"شما حق ندارید در مورد سرنوشت ملت فلسطین که سرنوشت اسلام و ملتهای منطقه و به تعبیری سرنوشت همه بشریت است با دشمنان گفت و گو کنید."

Friday, September 03, 2010

اصولا آدم لیبرالی هستم و به عقاید دیگران هم هر چقدر که به نظرم احمقانه باشد سعی می کنم احترام بگذارم. اما واقعا یک چیزی را دیگر چند وقتی است که کمتر می توانم تحمل کنم. آن هم عقایدی است که نمود اجتماعی پیدا می کنند و پیام توهین آمیز مخابره می کنند. مثالش هم حجابِ بعضی آدمهاست. به نظرم حجاب همیشه فقط یک انتخاب شخصی نیست. حجاب مخابره ی یک پیام هم می تواند باشد. در ایران به خاطر اینکه حجاب اجباری است شاید این مساله به چشم نیاید. خیلی وقت ها از ظاهر هر کس می توان فهمید حجابش انتخابی است یا زورکی. از آنهایی که حجابشان انتخابی است خیلی هایشان هم اصلا قصد مخابره ی پیامی ندارند. حجابشان از عادتشان است، از حیایشان است از تربیتشان است. هیچ منظوری هم ندارند و صرفا انتخاب کرده اند که حجاب داشته باشند. این آدمها را نه تنها احترام می گذارم دوستشان هم دارم. خیلی هم معمولا دوست داشتنی هستند. اما یک عده ای از زن ها هستند که دلم می خواهد با تیر بزنمشان. آنهایی که پیام مخابره می کنند با حجابشان. پیامشان هم به زبان خودمانی اینست: "آهای مرتیکه ای که شوهرم نیستی، تو هیزی‍! من هم اگه حجاب نداشته باشم تو یا منو یا در واقعیت یا تو ذهنت داری می کنی". سوزش ماتحت هم وقتی است که سبیلشان معمولا از سبیل من هم پهن تر است. از نگاهشان می توانی بفهمی. آنقدر موج فرستنده هایشان قوی است که می خواهی بالا بیاوری. این موج ها را خارجی ها نمی گیرند. نمی فهمند. من بدبخت میدل ایستی اما خوب می گیرم. توضیح هم نمی توانم بدهم به هیچ کدامشان که چرا از این آدمها متنفرم. چرا دلم می خواهد یکجا به خودشان و عقاید کثافتشان با هم برینم.

Thursday, September 02, 2010

خواب های طلایی

وبلاگ نویس با تجربه تو این دوره زمون گوگل ریدری همیشه دو سه تا پست باید بذاره تو انباریش برای روز مبادا که اگه خیلی مزخرف گفت سریع بتونه دیلیت کنه یه دونه دیگه پهن کنه.
میزانِ لذت از یک بطری شراب به همراه موسیقی خوبِ  پشت زمینه و آرامش ممتدِ آخیش-چه-خوبه-همه چی-چقدر-حال-می کنمِ بعدش،  نسبت توانی دارد با احتمال ریختن کل بطری روی فرش یا موکت سفیدِ خانه و دو دستی زدن توی سر خود با چاشنیِ جیغِ "شت شت شت ریدم ریدم".
انی تارک فیکم الثقلین. تنیس در تابستان. اسکی در زمستان.

Wednesday, September 01, 2010

عکس عروسی اش رو انداخته گذاشته رو فیس بوکش زیرش ۷۰ تا پیغام تبریک گذاشتن همه. هر چی فکر کردم چی بگم نفهمیدم. بگم  مبارک باشه؟ مبارک یعنی چی؟ یعنی برکت بیاره؟ برکت یعنی چی؟ بچه؟ کردن؟ پستون؟ اصلا از این لغت مبارک بدم میاد. آخر لغت کلیشه ایه. بگم ایول حال کنین؟ جلو این همه آدم بگم ایول حال کنین با هم؟ نمی شه که. چی بگه آدم این جور مناسبت ها؟ یا مثلا یارو مرده. بگم خدا رحمتش کنه؟ خدا کیه؟ رحمت کیلو چنده؟ روح کدومه؟ بگم یادش گرامی؟ یعنی خدا کنه کسی نرینه بهش بعد از مرگش؟ یادش رو گرامی بدارن مردم؟ اینم آخه آرزوس؟  بگم حیف شد از دنیا رفت؟ به جای مرد بگم از دنیا رفت؟ کجا رفت؟ اون دنیا؟ کدوم دنیا؟ وقتی جایی نباشه بری نمی شه بگی رفت که. بگم رفت تو گور؟ جلو این همه آدم حیف شد رفت تو گور؟ جلو این همه آدم دست به تخم وایستادن دم در بگم آقای فلانی تسلیت می گم واقعا حیف شد باباتون رفت تو گور؟ یارو قاطی می کنه که؟ آدم نخواد کس شر بگه باید چی کار کنه؟

بچه ی تیزی بود

انگلیسی اش خدا بود. بلد بود معنی کوتیشن چیه. گوگل سرچ می کرد و جملات معروف جالب رو پیدا می کرد و ترجمه می کرد به اسم خودش می داد بیرون. مینیمال نویس معروفی بود.
گمان می کنم بر کمتر کسی دیگر پوشیده باشد که علت جنبیدنِ مدامِ سر و گوش مردها ریشه در نحوه ی تکاملشان دارد. (البته در اینجا فرض کرده ایم که مردان تکاملی پیدا کرده اند اصلا. که خودش فرض بزرگی است) مردهایی که با زن های بیشتری خوابیده اند (که عملا می تواند نامحدود هم باشد) بچه های بیشتری از خود باقی گذاشته اند و ژنشان را طبعا بیشتر پخش کرده اند. البته این قضیه برای زن ها کمتر رخ داده است برای اینکه زن خیلی هم زور بزند در عمرش به طور متوسط ۷-۸ تا بچه  بیشتر نمی تواند داشته باشد. ضمن اینکه زن در این مدت حاملگی که خیلی نمی تواند تکان بخورد بهتر است عاقل باشد و سعی کند کمتر دست گل به آب بدهد تا مردش کنارش بماند و ازش مراقبت کند. برای همین زن هایی که به مردانشان کمتر خیانت می کردند موفق تر بودند و طی تاریخ تکامل بشر زیادتر شدند.

بعد از شنیدن این سخنان کاملا علمی (جان عمه ام) شما زنان را توصیه به تقوا می کنم و این که کمتر به خودتان بنازید که خیانت کم می کنید و توصیه می کنم که کمتر مردان را محکوم کنید. تصور کنید شما چطور بودید اگر می توانستید به جای یک تخمک هر دفعه ۱۰۰ تخمک بگذارید که هر کدامشان فقط با یک آدم متفاوت بارور شود. دوران حاملگی تان هم ۵ دقیقه می بود. دلم می خواست آنوقت ببینم شما خانم ها چقدر به مردانتان وفادار می ماندید.