Thursday, September 09, 2010

نیمه ی تاریک ماه

اگر از این کلاسهای روانشناسی و خودشناسی (کس شر) می روید که استادش (معطل بیکار) می گوید چشمانتان را ببندید و به اتفاقات بد گذشته‌ ی زندگی فکر نکنید، برایتان یک مشق شب دارم. امشب چشمانتان را ببندید و سعی کنید به این فکر نکنید که چطور روزی روزگاری نیمه ی تاریک ماه پر بود از دختر بچه های کوچکی که مثل فرشته بودند. فرشته های کوچکِ تو دل برویی که شاد بودند از این که در ماه وزنشان کم است و می توانند با هر خیزشان هفت متر بالا بپرند و مثل فیلم ها دستهایشان را از پشت کمرشان به پاهایشان برسانند. چقدر خوشحال بودند دختر بچه های فرشته. چقدر بازی می کردند. چقدر ماه جای باحالی بود. چند لحظه بعد چند متر آنورتر یک شهاب سنگ کوچک مستقیم می خورد تو ملاج یکی از فرشته های تو دل برو (با صدای زووووووپ پاق!) و در یک آن مغزش به هفت تکه تبدیل  می شود. یک تکه اش هم مستقیم می خورد تو دوربین شما و صورتتان پر از خون می شود. شیشه ی دوربین را با عجله با دستمال عرقگیرتان پاک می کنید و کمی دورتر را نگاه می کنید. زوووووووپ پاق! یک فرشته ی تو دل بروی دیگر هم هفت تکه شد. زوووووپ پاق! زوووووووپ پاق! یکی دیگه ...

سعی کنید به این کس شر مداومی که پایان هم ندارد و می تواند به راحتی یک کابوس شبانه باشد فکر نکنید. یک دقیقه فرصت دارید. خیلی چیزهای دیگری دارید که راجع بهش فکر کنید. فقط به این داستان مزخرفی که گفتم فکر نکنید. سعی کنید می توانید. فکر کنید امروز چقدر کارهای خوبی کردید. چقدر به خودتان انرژی دادید. چقدر با نه گفتن به دیگران قوی تر شدید. به اینها فکر کنید چه نیازی هست به داستان مزخرف من فکر کنید که نه سر داشت نه ته نه داستان پردازی درست و حسابی. دختر بچه تو ماه چه کار می کند آخر؟ ماه که صدا ندارد. تکه های مغزی که روی شیشه ی دوربین هر دفعه می ماند را بگو. خوب شمایی که نمی توانی از یک داستان به این احمقانه ای و انتزاعی که اصلا هم اتفاق نیافتاده فرار کنی چطور می خواهی از اتفاقاتی که با پوست و گوشتت عمری لمسشان کرده ای و درد کشیده ای فرار کنی؟ خودت را مسخره نکن. منع کردن جواب نمی دهد. دردهای روحی فرق چندانی با دردهای جسمی ندارند. فرار فایده ندارد. باید به دوره اش عرق ریخت و زجر کشید و بیدار شد. عین کابوس شبانه ی وحشتناک فرشته های خوشحال روی ماه که یکی یکی زووووووووپ پاق ...