Thursday, March 31, 2011

یک ریموت کنترل جادویی دارم. هر بار که بر می گردم ایران، به سویت نشانه می گیرمش، دکمه ی حرکت ات را می زنم و زمان دوباره برایت به حرکت می افتد. با هم می گذرانیم و می گوییم و می خندیم و آخرسر من ماچت می کنم و دکمه ی ایست ات را می زنم و دوباره می روم. در رویای ام، من ۱۲ برابر تو سریعتر پیر می شوم. یا شاید هم سریعتر. این طوریست که هر دو باهم می میریم. یا شاید هم من زودتر. در رویای شیرین امروز من، فقط تو هستی که از ریموت جادویی من خبر نداری و وقت خداحافظی اشک می ریزی. من خوشحالم؛ ریموت دارم.

Wednesday, March 30, 2011

خداوند

دری را می بندد، در دیگری را تیغه می کشد.

Sunday, March 27, 2011

من کلاه نصیحت سرم نمی گذارم. اما با دیدن چندین پست گودری راجع به شباهت افسردگی بعد از سکس به چیزهای بی ربط دیگر و دیدن لایک های کاربرها احساس وظیفه (!) می کنم که بالای منبر بروم:

دوستان حالت بعد از سکس شما باید یکی از آرامش بخش ترین حالات روحی تان باشد. اگر دچار افسردگی می شوید به خاطر احساس گناه و عذاب وجدانی است که سالها آموزش غلط مذهبی به بار آورده است. افسردگی بعد از سکس، نشانه ی آلوده شدن تفکر شماست. تفکری مریض که از ایدئولوژی مذهبی گناه آلود بودن سکس نشات می گیرد. اگر فکر می کنید سکس داشتن خیلی پدیده ی پیچیده، بغرنج یا عجیبی است، باید روی خودتان کار کنید تا اثرات این آموزشهای غلط را پاک کنید. این مساله را جدی بگیرید یا حتی اگر می توانید از یک روانشناس مطمئن و غیر مذهبی مشاوره بگیرید. چون اگر فکر می کنید آدم عادی ای هستید و همینجوری خیلی خوب و نرمال است ممکن است خودتان و همسرتان و روابط مشترک آینده تان با هم به طرز هولناکی به دیوار سنگی شکست بربخورند.

Saturday, March 26, 2011

یه مثل ایرونی هم هست که می گه اونقدر پولدار نیستم که اصن بخرم.
انسانیت شاید ذاتی محض نباشد؛ شاید هم کافی نباشد؛ اما آموختنی است. قابل پیشرفت است. شروع خوبی است و پایان زیبایی دارد: آدمیزاد. احترام به انسانیت زندگی را از کرخی در می آورد. هویت و معنا بخش است. خطا نمی کند و تقسیم بندی ندارد. لطیف است و عذاب دهنده نیست. آزادی بخش است و به اسارت نمی کشد. روی زمین مان است و قابل لمس است. طناب محکمی است که می شود به جای طناب پوسیده ی خداوند آویزانش شد. انسانیت درونم نیازمند توجه و نوازش است. احترام به انسانیت را باید از خودم شروع کنم ...

Friday, March 25, 2011

اخراجی ها

خندیدن به هجوی چنین نازل یعنی فقر فرهنگی، بی اهمیتی به تحریم چنین فیلم توهین آمیزی یعنی فقر سیاسی. دو قطبی شدن یعنی عده ای برای آزادیشان از خون خودشان هم می توانند بگذرند و عده ای دیگر از خنده ی ارزانشان هم نمی توانند بگذرند؛ کره خر می آیند و الاغ می روند.

Thursday, March 24, 2011

ارتش دزد سایبری

خوب حتما خبر دسترسی "ارتش سایبری ایران" به کد رمز گوگل و یاهو و اسکایپ و ... را خوانده اید. خبری که در بی.بی.سی آمده این چنین است:

"یک شرکت فعال در زمینه امنیت اینترنت از دستیابی هکرهای مستقر در ایران به گواهی دیجیتال خدمات پست الکترونیکی یاهو و گوگل و دیگر نرم افزارهای ارتباطی مانند اسکایپ خبر داده است."

خوب این خبر هم درست هست و هم درست نیست. برای اینکه بفهمیم کجایش درست است و کجایش غلط است بیایید به زبان ساده حرف بزنیم:

فرض کنید که صد سال پیش زندگی می کنید و در شهری زندگی می کنید که برای فرستادن پیام های رمزی ابتدا یک صندوقچه قفل دار از گیرنده باید بگیرید و نامه تان را درونش قرار دهید و قفلش را ببندید. فرض کنید صندوق باید به صغری خانوم برسد. صغری خانوم را از قبل می شناسید و می دهید دست پست چی (آقا غلام) که همین بغل خانه شما است و نشانی دقیق را هم بهش می گویید و او هم می رساند دست صغرى خانوم. صغرى هم کلید صندوق شما را دارد و نامه شما را باز می کند و می خواند.

صندوقی که شما نامه تان را درونش قرار می دهید را از هر جایی نمی شود خرید. فقط چند حجره ی معتبر هستند که این صندوق ها را می سازند. برای اینکه خوب اگر هر کسی بتواند بسازد که دیگر نمی شود به آن پست چی (آقا غلام) اعتماد کرد که؟ مثلا حجره ی مش حسین صندوق معتبر می سازد. خوب حالا بعضی وقت ها هست که می خواهید نامه تان را به اکرم خانوم برسانید. آدرس اکرم خانوم را بلد نیستید. می پرسید آقاغلام می دونی اکرم خانوم کجاس خونه اش؟ می گه آره داداش. می گی بهش قربون دستت برو یک صندوق ازش بگیر نامه ام را بگذارم توش. آقا غلام یک صندوق معتبر می گیرد و می دهد دست شما. شما صندوق را نگاه می کنید و می بینید که مش حسین رویش حکاکی شده و خوب مش حسین صندوق ساز معتبری است. کلیدهایش را دست هر کسی نمی دهد. شما نامه را درونش قرار می دهید و دوباره می دهید دست آقا غلام. خوب حالا دزدی چطور اتفاق می افتد:

آقا غلام قبلا رفته است حجره ی مش حسین و یک صندوق و یک کلید دزدیده است. صندوق شما را با کلیدی که قبلا دزدیده خودش باز می کند و می خواند. بعد هم صندوق را می برد می دهد دست اسی دزده که هم دست خود آقا غلام است. اسی دزده هم به نامه ی شما جواب کاملا معمولی ای می دهد و بر می گرداند دست شما. شما هم بی خبر از اینکه آقا غلام دزد است و نامه شما به جای رسیدن به دست اکرم خانوم رفته است دست اسی دزده هر چی دلتان می خواهد از کارهای بدی که دیشب کرده اید برای اکرم خانم گفته اید. اسی دزده هم ادای اکرم خانوم را در آورده است و جوابی داده است که شما هم شک نمی کنید.

خوب قوانین بازی این شهر این طوری است:


۱-  شما اگر آدرس دقیق یک محل را بگویید، پست چی حتما باید به همان آدرسی که می گویید بسته شما را برساند. این از قوانین اصلی این شهر است که به هیچ طریقی هم نمی شود نقض اش کرد.

۲- اگر آدرس دقیق را بلد نباشید و فقط نام طرف را بدانید، می توانید از پست چی محل بپرسید. او اگر می دانست به شما آدرس دقیق را می گوید. اگر نمی دانست از دوست پست چی اش می پرسد. او هم همین کار را می کند تا بالاخره یکی که می داند به بقیه بگوید و برسد دست شما. اینجاست که اگر آدرس دقیق طرفتان را از آقا غلام بپرسید او می تواند شما را گول بزند و به یک مقصد دیگر راهنمایی کند.

۳- حتی اگر شما آدرس دقیق طرف را هم بدانید برای اینکه ممکن است خانه اش را جابجا کند بعضی وقت ها، حداکثر ۴۸ ساعت که گذشت باید دوباره از پست چی محل آدرس دقیق را بپرسید.

معرفی پرسناژ این داستان:

آقا غلام، همان آی اس پی شما است که با ارتش سایبری دستشان تو یک کاسه است. آدرس دقیق، آی.پی گیرنده ی شماست. نام طرف همان دومین (domain) است. صندوق ها همان سرتیفیکت اس.اس.ال. است. حجره ی حسین آقا در این مورد شرکت کومودو است. ارتش سایبری از حجره ی حسین آقا صندوق و قفل کش رفته است. اکرم خانوم همان گوگل است. اکرم خانوم صندوق هایش را از یک حجره ی دیگری می گیرد (Thawte).

حالا با این حساب، درست است بگوییم ارتش سایبری کلید صندوق های اکرم خانوم (Gmail) را کش رفته است؟ خیر. درست است بگوییم که سر شما را کلاه گذاشته است و نامه ی شما را در صندوق دزدی حجره ی مش‌حسین (Comodo)، که اکرم خانوم اصلا از این حجره صندوق هایش را خریداری نمی کنه، قرار داده که کلیدش را هم خودش قبلا داشته. مرورگر شما هم دیده است صندوق از حجره ی مش حسین بوده است و اعتماد کرده است. کاری که شما باید بکنید اینست که مرورگرهایتان را به روز کنید تا دیگر نامه هایتان را درون این صندوق های لورفته ی حجره ی مش حسین نگذارد. مش حسین هم آبروش رفته؛ خاک بر سرش. همین. ساده بود؟

پ.ن.

احتمال اینکه با این کار اصلا کاری توانسته اند بکنند کم است. چون کل قضیه زود لو رفته است. اما اگر کارهای سیاسی خطرناک کرده اید یا می کنید:

۱- ویندوزتان را به روز کنید. اگر ویندوزتان دزدی است فقط از فایرفاکس یا کروم استفاده کنید و به روزشان کنید.
۲- حتما پسوردهایتان را عوض کنید.
۳- به جای اعتماد به آی.اس.پی تان از اوپن.دی.ان.اس استفاده کنید.

Saturday, March 19, 2011

 چه بهانه ای بهتر از سال جدید برای لحظه ای کنار گذاشتن خجالت های احمقانه. خواننده ی عزیزم، دستانت را می گیرم، در چشمانت نگاه می کنم، بغلت می کنم، و در این سال جدید برایت آرزوی شادی می کنم. افسوس که کاری به جز خیال ازم بر نمی آید.
سوپاپ اطمینان روابط کهنه و تحکیم بخش پایه های خانواده؛ خیانت را به خاطر بسپار.

Thursday, March 17, 2011

- خانوم شما باز که اومدی اینجا که؟ مگه نگفتم شاهد نداری نیا؟! خودت هم که نخواستی کمکی کنی به خودت.
+ حاج آقا قضیه ی اون یک تجاوز بخوره تو اون سرت! من رو حداقل از شر شوهرم خلاص کن که هر روز به من تجاوز می کنه.
[چشمان گرد، دهان باز و قیافه ی مونگولی حاج آقا]
- سروان؟ بدو بیا؟ اینو بیا ببر بیرون! بیا زود بیا!
[صدای جیغ زن و بسته شدن در]
-  راش ندی اینجا دیگه ها؟ ... شوهرم به من تجاوز می کنه! ... زنیکه دیوانه ... نوبره والا.

Wednesday, March 16, 2011

از یک تجربه ی ناموفق پناه می آوریم به تجربه ای دیگر بی خبر از این قانونِ کم خطای زندگی که عشق در نهایت به شکست می انجامد.  ای کاش کسی را برای رابطه های محکوم به شکستمان انتخاب کنیم که از یک دوستِ همخواب تبدیل به بهترین دوست غیر همخوابمان شود، و نه کسی که از دیدن سایه اش هم تنفر داشته باشیم.

Tuesday, March 15, 2011

+ حاج آقا این آقا به من تجاوز کرده. این هم مدارک تایید کننده ی گزارش پلیس جنایی.
- نه اون مدارک که باشه حالا فعلا. شما اول به من بگو که ۴ تا شاهد مرد یا ۳ تا مرد و دو تا زن یا دو تا مرد و ۴ تا زن یا یه مرد و ۶ تا زن یا هیچی مرد و یه گله زن شاهد عاقل و بالغ داری که این آقا رو حین تجاوز دیده باشن؟
+ حرفی می زنین حاج آقا! اگه این همه آدم شاهد اونجا واستاده بودن که این آقا به من تجاوز نمی کرد دیگه؟!
- احسنت. از منطقت خوشم اومد. برای همینه دیگه اصن دخترم. یه فشار اینقدر داد و قال نداره دختر گلم. شاهد هم که نداری. سعی کن که حجابت رو حفظ کنی، باعث نشی مردها شهوانی شن، تنها هم جایی نرو. باشه؟
+ اما حاج آقا مدارک ...
- باز می گه مدارک!
[چکشِ حاج آقا]
- تبرئه. سروان چند بار بگم شاهد ماهد ندارن راه نده؟ این آقا رو بردار ببر بیرون فعلا تبرئه اس. دخترم شما می خوای فعلا بمونی اینجا تا من سر فرصت یه نگاه به مدارکت بکنم ببینم شاید فرجی حاصل شد؟ هان؟

Monday, March 14, 2011

"ما با امام مباحثه داشتیم... فرد را هم می گفتيم، ما فردی را نداريم الان كه مطرح كنیم در جامعه... ما فرض مان بر مرجعیت بود و همان مسائل بود. امام فرمودند چرا نداريد... این مادرجنده." -- بازنوشتِ خاطرات سال ۶۸، اکبر هاشمی رفسنجانی

Sunday, March 13, 2011

سیره ی اخلاق و منطق در مناظره ی امامان شیعه

تلاش قابل ستایش امام حسن (مدعی خلافت) برای "مناظره ای" منطقی با معاویه (خلیفه ی غصبی مسلمانان):


«... [ای معاویه] پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و سلم بارها ترا نفرین کرد و یکبار از خدا خواست که هیچگاه سیر نشوی آیا تو همان نبودی که آن هنگام که پدرت خواست اسلام بیاورد با اشعار او را از این کار منع کردی و آیا پدرت همان نبود که لحظه ای بخدا ایمان نیاورد اما تو ای عمر و پسر عثمان آن قدر احمقی که لیاقت پاسخگویی را نداری. تو از تبار همان بنی امیه هستی که رسول خدا بزرگشان را وزغ (قورباغه) نامید. اما توای عمروعاص! تو سگی و مادرت زناکار بود که بر سر تو پنج نفر به مخاصمه برخاستند تا پست ترین آنها از جهت نسب ترا به خود ملحق نمود...اما تو ای ولید بن عقبه!...اصلا تو پدرت معلوم نیست و مادرت این مطلب را به خودت به صراحت گفتاما تو ای عتبه پسر ابی سفیان! ترا چه با یاد از علی کردن ؟! اما اینکه گفتی مرا می کشی بسیار خنده دار است چرا آن نفر را بر روی زنت افتاده بود و با او مشغول مجامعت بود نکشتی؟ آیا اگر او را که آبرویت را ریخت می کشتی بهتر نبود؟! اما تو ای مغیره بن شعبه! تو همانی که زنا کرده بودی...


در این حال ،امام حسن علیه السلام برخواست و بیرون رفت در حالی که شکست تلخ را با پیروزی خود کام معاویه و ارکان حکومتی اش باقی نهاده بود.» [+]

Saturday, March 12, 2011

به آرامی

با شمشیرهایتان وحشت و ترس در قلب کافران بیاندازید به آرامی. و چون بر کفار و منافقین و یهود غلبه کردید، مردانشان را هر جا که یافتید بکشید به آرامی. همانا در آتش جهنم می سوزند تا ابد به آرامی. و زنانشان را اسیر کنید و به مانند غنایم به میان خود تقسیم کنید. و به کنیزی در آورید از آنها هر کدام که خواستید و بر آنها فرود آیید به آرامی. همانا زن های شما کشتزارهای شمایند پس هر کجا و هر زمان که خواستید فرود آیید به آرامی. و اگر سرپیچی کردند بزنیدشان به آرامی. و هم رواست بر شما فرود آمدن بر دختران نابالغ به آرامی. و مردان و زنانی از میان شما که دزدی می کنند ببرید دستشان به آرامی. و از میان شما هر کدام که از دینش بازگشت پیدایش کنید و سر از بدنش جدا کنید به آرامی. و اگر زن و مردی از شما زنا کردند صد تازیانشان بزنید با شهادت دیگر مومنان به آرامی. و یا در خانه حبسشان کنید تا بمیرند به آرامی تا اینکه شاید خدا چاره ای بیاندیشد به آرامی. و یا اگر محصنه بود بر سرشان سنگ بزنید تا بمیرند به آرامی. همانا دین کاملی به شما فرو آوردیم به آرامی.

soulmates

"انسان در ابتدا چهار دست، چهار پا و یک سر با دو صورت داشت. زئوس از قدرت انسان هراسید. انسان را دو نیم کرد که تا عمر دارد محکوم به پیدا کردن نیمه ی دیگرش باشد." [+]
باید ایستاد، دست ها را مشت کرد، در چشمان این سگ وحشی زل زد، فریاد زد و حرکات عجیب غریب در آورد تا گورش را گم کند. اگر تصمیم به فرار بگیری آنقدر دنبالت می دود که خسته شوی و از پا درآیی. گذشته ی بد را می گویم، احساس گناه را می گویم، ترس هایمان ...

Friday, March 11, 2011

- خرما بخوره تو اون سر کچلت مرد! الانو چی کارش کنم؟!

[پاسخ مریم باکره به پیشنهاد خداوند برای تکاندن درخت خرما برای رفع یبوستِ اول حاملگی.]

نتیجه

بخشیدن آسان تر از آن چیزی است که به نظر می آید.

Thursday, March 10, 2011

فرض سوم

خطاهای بزرگ بی اهمیت تر و زندگی کوتاه تر از آن چیزی است که به نظر می آید.

Wednesday, March 09, 2011

فرض دوم

آدم ها مجبورتر از آن چیزی اند که به نظر می آیند.

Tuesday, March 08, 2011

فرض اول

آدم ها نابالغ تر از آن چیزی اند که به نظر می آیند.

Sunday, March 06, 2011

این یک جلد کافی نیست

"وقتی که زنها می خواهند زیارت کنند بایست که خود را جدا کنند از مردان و تنها زیارت کنند و اگر در شب زیارت کنند اولی است و باید که تغییر وضع کنند یعنی لباس خوب و عالی به لباس پست بدل کنند که شناخته نشوند و مخفی و پنهان بیرون آیند که کسی کمتر ایشان را ببیند و بشناسد و اگر با مردان زیارت کنند نیز جایز است اگر چه مکروه است. مولف گوید از این کلمات معلوم شد کثرت قبح و شناعت آنچه متعارف شده فعلا که زنها به اسم تشرف به زیارت خود را آرایش نموده با لباسهای نفیس از خانه ها بیرون می آیند و در حرمهای مطهره مزاحمت با نامحرمان نموده و فشار به بدنهای ایشان داده یا خود را متصل به ضرایح مطهره نموده یا در قبله مردمان نشسته مشغول به زیارت خواندن شده و حواس مردم را پریشان نموده عباد آن محل را از زائرین و نمازگزاراندگان و متضرعین و گریه کنندگان از کار خود بازداشته و داخل در زمره ی صادین عن سبیل الله شده الی غیر ذلک و فی الحقیقه بایست این زیارت از آن زنها از منکرات شرع شمرده شود نه عبادات و داخل در موبقات شود نه قربات." - مفاتیح الجنان

"ما جلد دوّم مفاتیح الجنان را لازم داریم، ولی نوشته نشده است! مفاتیح‌الجنان یک جلد است خدا غریق رحمت کند محدّث قمی و سائرین را. این یک بخش‌های عبادات و اذکار و زیارات و اینهاست. امّا دین تنها اینها نیست! چه قدر روایات هست که درختکاری چه قدر فضیلت دارد، آبیاری چه قدر فضیلت دارد‌، تمیز کردن کوچه‌ها چه قدر فضیلت دارد؛ وقتی داری می‌روی؛ اگر دیدی یک تیغی، یک خاری، یک سنگی سر راهت است؛ پا شو، بردار، کنار بگذار." - آیت الله جوادی آملی
به خاطر ایدئولوژی احمقانه ی مقابله با استعمار جهانی و پروپاگاندای حکومت اسلامی از ثروت و سرمایه ی این مملکت سی سال خرج باج به اره و عوره و شمسی کوره کردند، سرمایه ی مملکت را با جنگ و سوء مدیریت خود به مال خر دادند، بر دزدی و قتل و غارت به اسم حفظ استقلال و اسلام سرپوش گذاشتند و مردم را به خارج فراری دادند. به استقلالی که این حکومتی که تو وزیرش بودی به ارمغان آورده و حالا مجبوری از همان بی.بی.سی انگلیس با مردمت حرف بزنی باید شاشید. فقط شاشید.

[+]

ذلیل شم الهی

زنِ مدیر و مدبر شانسی است که نصیب هر مردی نمی شود. نه اینکه زن ها مدبر نباشند. مرد و زن ندارد. فکر می کنم آدم مدبر ذاتا کم است. لابد به همان دلیلی که آدم باشعور، آدم نترس یا آدم عقب افتاده کم است. در نایاب بودن آدم های مدیر و مدبر همین بس که در یک مملکت ۷۰ میلیونی مدیر و مدبرمان شد این. جدای از شوخی، شاید به دلایل اجتماعی و فرهنگی اجتماع ما فرصت رشد این صفت در زن ها از مردها کمتر هم باشد. نه جامعه شناسم نه روان شناس صرفا دارم فکر می کنم. شاید جامعه ی مردسالار زن مطیع می خواهد. زنِ مدیر مطلوب نیست و جلوی رشد اش را سد می کند و استعدادش را سرکوب می کند. شاید.

به جایش اما مدبر بودن مرد خیلی تحسین و تشویق می شود. مثل داشتن آلت تناسلی مردانه، مدیر بودن هم قابلیتی است که انگار هر مردی (؟) با آن به دنیا می آید. حالا اگر ذاتا عرضه اش را ندارد و اگر هم زن اش در مدیریت کارها خیلی بهتر باشد باید یک جوری فیلم اش را بازی کند یا قیافه اش را بگیرد و آخرش هم بالاخره گندش را بزند. چون مرد است اشکالی ندارد دیگر. اما اگر زن مدیر باشد و کارها را دستش بگیرد (یا اصلا جزئی از کارها را) مرد به لقب «زن ذلیل» مفتخر می شود. زن ذلیل در اینجا به همان بدی نداشتن آلت تناسلی مردانه است. چون میزان، آلت تناسلی مردانه است؛ مثل خط کشی که همه چیز با آن سنجیده می شود.

زن ذلیل فحش است. هدفش تحقیر است اما نه تنها تحقیر کننده نیست که اگر خوب نگاه کنی افتخارآمیز هم هست. قابل درک است که وقتی چنین شانس بزرگی (زن مدیر) نصیب یک مرد می شود چرا باید مردهای دیگر تحقیرش کنند. شانسِ اینکه زنت به جای چارچنگولی آویزان شدن از کت و کولت بتواند باری از روی دوشت بردارد و به اندازه خودت (یا بیشتر) مدیریت کند بالطبع حسادت هر مردی که چنین موقعیتی را ندارد (و یا تربیتش را ندارد که داشته باشد) بر می انگیزد، مخصوصا سنتی ها. زن ذلیل را اگر به زبان ناخودآگاه این مردهای حسودِ پررویِ احمقِ سنتی ترجمه کنی می شود «چاقالو ببین چه حالی می کنه ها.»

زن ذلیل مردی است که تصمیم می گیرد خودخواه نباشد. مردی است که تصمیم می گیرد به قابلیت های زنش اعتماد کند. به او هم فرصت مشارکت بدهد. منظور این نیست که مرد مورد سواستفاده قرار گیرد، که خیلی هم اشکال دارد. به همانقدر که زنی ممکن است مورد سواستفاده قرار گیرد. منظور رابطه ای سالم است که احترام درش است. وقتی احترام هست، وقتی سواستفاده ای در کار نیست،‌ فکرش را که می کنم با خودم می گویم خوش به حال آن مردی که زنش برایش آنقدر دوست داشتنی و باعرضه است که تصمیم می گیرد به کل «ذلیلش شود».

Friday, March 04, 2011

س: تزریق آمپول به جنس مخالف چه حکمى دارد؟
ج: در غیر صورت ضرورت جایز نیست.

استفراغ بر اندیشه ی کوته ات، بر عمامه ی حماقتت، بر آن ادبیات مزخرفت، بر هر آن چند صد جلد حدیث و تفسیر مرتجعت که در سوزن آمپول هم آلتت را تصور می کنی.

Thursday, March 03, 2011

اعتراض کشورهای خارجی به نقض مداوم و بی شرمانه ی حقوق ابتدایی بشر و واکنش وقیحانه ی جمهوری اسلامی به آن با این مضمون که این مسائل داخلی است و به هیچ کشوری ربطی ندارد من را یاد آن لات مستی می اندازد که زیر شلاقِ کمربند، زن و بچه اش را کبود می کند و وقتی همسایه ها زنگ خانه را می زنند و اعتراض می کنند، با کمربند و زیر شلواری و دمپایی و سر و روی آشفته می آید دم در و می گوید: "هررررری بابا هرررررری! به شما چاقالا چه مربوطه اصن؟ زنمه می خوام بزنمش! گمشین برین ردّ کارتون. هرررررییی!" در را محکم می بندد و پس از مکثی کوتاه دوباره صدای ضجه و ناله و شلاق می آید. تا کی رسد آن شبی که زن چاقویی را تا دسته در حلق لاتِ مستِ خفته فرو کند ...

Wednesday, March 02, 2011

" اين يعني چه ! اين چه بوده ، كه چيست كه اينطورمي شود." - امام خمینی

استخاره ی مقام معظم به صحیفه ی امام در رابطه با مشکل پیدایش فتنه و سرکوب نشدنش هر چه مادر خودش را بیشتر ...