Thursday, December 30, 2010

کمپین بدبخت هایی که می خوان مثل اروپایی ها باشن

آقای احمدی نژاد گفت:

"یقین دارم اگر یک رفراندوم در ایران برگزار شود و از مردم بپرسیم که آیا می‌خواهند مانند اروپائی‌ها شوند، 99/99 می‌گویند خیر." [+]

اگر جمعیت ایران ۷۰ میلیون باشد آنهایی که دوست دارند مثل اروپایی ها باشند بیشتر از ۷٫۰۰۰ نفر نخواهند شد. بیایید ببینیم چند نفر ایرانی دوست دارند مثل اروپایی ها باشند؟ بیایید یقین آقای احمدی نژاد (که خودش مهندس است و رقم و عدد بلد است) را به یک حقیقت همیشه زنده تبدیل کنیم و ثابت کنیم که اروپایی ها خیلی بدبخت و بیچاره اند و ما اصلا دلمان نمی خواهد مثل اروپاییهای بدخت و بیچاره و از خدا بی خبر باشیم.

برای همین اون بدبخت هایی که دلشون می خواد مثل اروپایی ها بشند برن تو این صفحه ی فیس بوک و لایک بزنن.

Tuesday, December 28, 2010

بر ایمیل ها تسلطی ندارید

وزیر اطلاعات: "ظرف مدت 24 ساعت بعد از این مصاحبه تمام ایمیل‌هایی که رد و بدل می‌شد به کد و رمز تبدیل شد ولی ظرف 48 ساعت کد و رمزها باز شد و این یک شکست سنگین برای آنها بود." [+]

وزیر اطلاعات هم مثل آقای صالحی که همینجوری آمد و گفت کرم استاکس نت پشت درهای بسته ماند (که بعد هم خودشان اعتراف کردند که اینچنین نبوده)  کیلویی می گوید کد و رمز ایمیل ها ظرف ۴۸ ساعت باز شد. اصولا در این مملکت غلو و خالی بندی کنتور ندارد.

چند تا از آشنایان و دوستان خیلی نگران بودند و از من می پرسیدند. کمی توضیح دادم خیالشان راحت شد. گفتم اینجا هم بنویسم شاید شما هم نگران شده باشید. اصولا سیستم رمز نگاری برای ایمیل دو تعریف دارد. یک تعریف اینست که شما یک رمز خصوصی نزد خودتان دارید و یک رمز عمومی هم به طرفتان می دهید که با آن ایمیلی که به شما می خواهد بزند رمزنگاری می کند و به طریق معمولی (حتی کبوتر هم می تواند برساند) به دست شما می رسد و فقط شما هستید که با داشتن رمز خصوصی می توانید بازش کنید. اصلا هم مهم نیست آی اس پی شما آن متن رمزنگاری شده را شخصا تقدیم به جناب وزیر کند. اگر از رمزنگاری چیزی بلد باشید و اصولا زحمت این کار را بخواهید بکشید (همان فتنه گرانی که جناب وزیر می گویند لابد) از سیستم PGP استفاده می کنید که طول رمز را ۱۰۲۴ بیت می گذارید و خیال خودتان را راحت می کنید برای اینکه اگر سربازان گمنام کل کامپیوترهای دنیا را هم جمع کنند رمزگشایی پیام شما به سن دنیا (۶ میلیارد سال) طول خواهد کشید چه برسد به ۴۸ ساعت. تا آن موقع  خورشید آنقدر بزرگ شده است که زمین را بلعیده است و بساط ولایت فقیه هم جمع شده است (البته اگر در کره ی دیگری شعبه نزده باشد).  نکته ی بعد اینست که این نوع رمزنگاری اصولا از یک دهم ثانیه بیشتر طول نمی کشد چه برسد به ۲۴ ساعت. جنگ جهانی دوم خیلی وقت است که تمام شده.

اما نوع دوم سیستم رمزنگاری که گوگل به صورت پیش فرض دارد اینست که راه ارتباطی شما با گوگل وقتی به ایمیلتان لاگین می کند توسط یک کلید ۱۲۸ بیتی رمزنگاری می شود. هر چی که رد و بدل می شود توسط این کلید ۱۲۸ بیتی تا سرور گوگل رمزنگاری می شود. اما بعد از آن گوگل ایمیل شما را به صورت متن معمولی به سرور شخص دریافت کننده می فرستد. اگر آن طرف هم در جیمیل باشد باز هم همه چیز رمزنگاری شده است. سرویس های دیگر نظیر یاهو از این سیستم به صورت پیش فرض استفاده نمی کنند اما خوب جناب وزیر روی سخنشان با این دسته از کاربران نبوده چون اصولا این کاربران چیزی را رمزنگاری نمی کنند که وزارت اطلاعات بخواهد ظرف ۴۸ ساعت بشکند. (مگر اینکه منظور از شکستن رمز واقعا ترجمه ی فارسی متن های انگلیسی باشد؟ بعید هم نیست واقعا از این ها که منظورشان این بوده باشد.) بنابراین اگر دو طرف گیرنده و فرستنده هر دو جیمیلی باشند کل نقل و انتقال ارتباطات رمزنگاری شده است.

خوب حالا که معلوم شد این نوع سیستم چطوری کار می کند بیایید با هم ببینیم که اصولا رمزنگاری ۱۲۸ بیتی جیمیل که مامان من هم استفاده می کند با تکنولوژی کنونی امن است یا نه. سایت بلوکریپت میزان امنیت کلید را بر حسب تحقیقات دانشگاهی (نه حرف زدن کیلویی مثل جناب وزیر) که تا کنون انجام شده مقایسه می کند و پیشنهاد می کند که تا چه سالی رمزنگاری متن شما امن خواهد بود. بیایید در آن لیست کرکره ای گزینه ی (Enter a year) را انتخاب کنیم. بیایید به جای ۴۸ ساعت ۱۰ سال دیگر را بزنیم. سال ۲۰۲۰ را بزنیم. هان؟ بدبینانه ترین تحقیق کلید ۱۰۰ بیتی را کافی می داند. خدا رو شکر. خوب بیایید بزنیم ۲۰۳۰. بدبینانه ترین تحقیق، کلید ۱۲۸ بیتی را تا سال ۲۰۳۰ امن می داند. وقتی می گوییم امن یعنی اینکه در مقابل یک اینتلیجنس ایجنسی با بودجه ی ۳۰۰ میلیون دلاری با بزرگترین سوپرکامپیوترهای بزرگ دنیا هم امن است نه با کامپیوترهای قزمیت وزارت اطلاعات. خوب چطوره سال ۲۰۴۰ را امتحان کنیم.  سربازان گمنام باید حداقل تا ۳۰ سال دیگر سماق بمکند تا بتوانند حتی فکر رمزگشایی را از همین کلید کوتاه ۱۲۸ بیتی را هم بکنند.

در این مملکت مقامات زر مفت زیاد می زنند. متاسفانه آنقدر هم اطلاعاتشان کم است که یک جوری خالی نمی بندند که کسی بهشان نخندد. خوب شما فتنه گر عزیز اگر هم فتنه ای کرده ای جای نگرانی نیست. مخصوصا شما مامان عزیز که عکس های خنده دار احمدی نژاد را برای دوستانت هر روز می فرستی. پس این چای و بیسکوییت ما چی شد؟

Monday, December 27, 2010

مملکتی که دارد به فنا می رود

بسیاری از تولیدات داخلی به دلیل رقابت محصولات خارجی کشورهای در حال توسعه نظیر چین و هند در مرز ورشکستگی هستند برای اینکه محصولات خارجی از لحاظ قیمت خیلی نزدیک به محصولات داخلی اند. برای چه؟ برای اینکه حدود ۱۰ سال است که دولت نرخ ارز را ثابت نگاه داشته است. تورم را اگر ۱۵٪ هم حساب کنیم (که خیلی بیشتر هم بوده است) نرخ واقعی ارز باید ۴ برابر نرخ کنونی اش باشد.  قیمت واقعی محصولات خارجی هم باید چهار برابر قیمت حاضرشان باشد. از آن ور با برداشته شدن یارانه ها و افزایش قیمت انرژی، بسیاری از تولید کننده های داخلی برای جبران مجبور به افزایش قیمت کالاهای خود هستند. اما خیلی از تولید کننده های داخلی هم اکنون هم برای فروش محصولات خود دچار مشکل هستند و در مرز زیان اند. محصولات خارجی اما به جایش به خاطر قیمت کم ارز، بازار را به زودی اشباع می کنند و بسیاری از تولید کننده های داخلی مجبور به تعطیلی می شوند.

عواقب تعطیلی تولید کننده های داخلی، افزایش بی کاری است. بی کارها شروع می کنند به گرفتن بیمه ی بی کاری از دولت. دولت که بیمه ی بی کاری را از همان نیروی کار تامین می کرد (۳۰ درصد کسری حقوق برای بیمه) مجبور می شود پول به بی کار پرداخت کند اما پولی در کیسه ی بیمه ی بی کاری نمی آید چون خیلی ها بی کار شده اند. دولت دو بار در واقع دارد ضرر می کند. حالا برای کسری بودجه اش مجبور است پول چاپ کند. پول چاپ کردن بدون پشتوانه منجر به تورم بیشتر می شود. تورم بیشتر موجب تعطیلی بیشتر کارخانه های داخلی می شود چون قیمت ارز همچنان ثابت است و قیمت های کالاهای خارجی باز هم ثابت می ماند اما کالاهای داخلی باز هم گرانتر می شوند. تولید کننده که تا دیروز برای این مملکت تولید شغل می کرد و گاهی هم حتی با صادراتش ارز وارد کشور می کرد، حالا باید تبدیل به یک بازرگان شود و ماهی یک بار برود چین و نقدی با کیف پول جنس بخرد و بریزد در بازار و خودش هم حجره باز کند و چرتکه بیاندازد.

عاقبت این می شود که پول نفت به صورت مستقیم تبدیل می شود به واردات کالاهای خارجی با جمعیت زیادی از مردم که کار ندارند و مشغول به دلالی و بازرگانی می شوند به همراه نابودی صنایع داخلی.

بیایید با هم این هدفمندی ۳۰۰ درصدی یک شبه را جشن بگیریم.

Thursday, December 23, 2010

تو پوچ گراترین آدم دنیا باش؛ بی هدف ترین آدم دنیا باش؛ منفی ترین آدم دنیا باش؛ آوردن یک انسان به این دنیا را جنایت و خیانت بزرگ بدان؛ همه ی اینها باش اما قسم می خورم تو هم وقتی در میانه ی شبی، آن وسط ها، زمزمه ی گرم و عاشقانه ی "یه کوچولو مثل خودت ازت می خوام" را شنیدی نفست بند می آید، سست می شوی و کاخ بلند فلسفه ات در هم فرو می ریزد.

ویلدورانت خوانی

مهاجرت دویست خاندان مکی به مدینه باعث کمبود غذا در مدینه شد. محمد این مشکل را چنان حل کرد که مردم گرسنه می کنند: به دست آوردن غذا از هرجا که شد. پس به پیروان خود فرمان داد، به رسم معمول قبایل عرب، به کاروانهایی که از حدود مدینه می گذشتند بتازند. [...] حمله به قافله ها مکرر شد و تعداد مهاجمان فزونی گرفت و بازرگانان مکه، که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود، متوحش شدند و درصدد انتقام از محمد و مسلمانان برآمدند. [جنگ بدر] ...

محمد که از پیروزی بدر نیرو گرفته بود، رسوم جنگ را به کار بست و به دفع مخالفان پرداخت. از جمله، زنی شاعر به نام عصما در اشعار خود بدو تعرض کرد؛ عمیر، که یک مسلمان نابینا بود، شبانه به خانه ی او رفت و در حال خواب به شمشیر سینه اش را درید. روز بعد محمد از عمیر پرسید: «آیا تو عصما را کشته ای؟» وی جواب داد: «آری ای پیامبر خدا.» پیامبر گفت: «خدا و پیامبرش را یاری کردی.» عمیر گفت: «آیا از این جهت مسئولیتی به عهده ی من است؟» پیامبر فرمود «خیر، در این مورد حتی دو گوسفند با هم درگیر نخواهند شد.»

همچنین، یکی از یهودیان به نام ابوعفک که نزدیک صد سال داشت پیامبر را هجو کرد؛ دو تن از مسلمانان او را که در حیاط خانه اش خفته بود کشتند؛ و شاعر دیگری به نام کعب ابن اشرف، که مادرش یهودی بود و در مدینه اقامت داشت، وقتی محمد را علیه یهودیان مصمم دید، از اسلام روی گردانید و قصیده ها سرود و قریش را تحریض کرد که انتقام شکست خویش را بگیرند و از زنان مسلمان سخن به میان آورد و خشم مسلمانان را برانگیخت. پیامبر فرمود کیست که شر ابن اشرف را کوتاه کند؟ روز بعد، سرشاعر را پیش پای وی انداختند.

[...] بلافاصله، محمد با سه هزار تن از مسلمانان به یهودیان بی قریظه حمله برد. چون تسلیم نشدند، اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیرشان کرد. ششصد مرد جنگجوی آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند، و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.

[...] پس از آن حمله ای به یهودیان خیبر، که در فاصله ی شش روز راه در شمال خاوری مدینه اقامت داشتند، انجام گرفت. یهودیان به سختی از خویشتن دفاع کردند و در اثنای زد و خورد ۹۳ تن از آنها کشته شدند؛ سرانجام، بقیه تسلیم شدند. به آنها اجازه داده شد در محل خود بمانند و زمین را زراعت کنند، به شرط اینکه همه ی املاکشان متعلق به مسلمانان باشد و یک نیمه از محصولات خود را به فاتحان تسلیم کنند. بدین ترتیب، این عده از جنگ ضرری ندیدند، مگر پیشوایشان کنانه و پسر عمویش که، چون قسمتی از دارایی خود را نهان کرده بودند، سرشان را از دست دادند. صفیه، یک دختر هفده ساله ی یهودی که نامزد کنانه بود، به صف زنان پیامبر در آمد.

تاریخ تمدن (عصر ایمان، بخش اول) صفحات ۲۱۵-۲۱۸ (ویراسته ی دوم، چاپ ۱۳۶۸)

Tuesday, December 21, 2010

قلعه حیوانات

اگر قلعه ی حیوانات را نخوانده اید همینجا از خواندن این نوشته صرف نظر کنید و بروید اول کتابش را بخوانید چون مطمئنا نثر نابغه ای به نام جرج اورول از وبلاگ نویس درپیت بی سوادی به اسم تزاد بهتر است.  فقط قطعه ای از اواسط اش را می خواهم به زور ویکی پیدیا و این ور آن ور برایتان نقل کنم (چون آخرین بار که خواندمش پنج سال پیش بود و کتابش را هم متاسفانه دم دست ندارم). پس از یادآوری کوتاه از آن وسط ها که شروع کنیم داستان اینگونه پیش می رود:

ناپلئون رئیس قلعه ی حیوانات است و یک خوک است.  پس ازبیرون کردن آقای جونز و انقلابی که در قلعه رخ می دهد خوک ها قلعه را می چرخانند و ناپلئون هم بعد از هزار کلک و دسیسه رئیس قلعه می شود. ناپلئون گول آقای فردریک کشاورز همسایه رامی خورد و با پول تقلبی که فردریک به ازای چوب کهنه قرار است به ناپلئون بدهد به درون قلعه نفوذ می کند و به قلعه حمله می کند و آسیاب قلعه (اقتصاد) که به تازگی با زحمت حیوانات احیا شده بود را منفجر می کند. حیوانات نهایتا با از خودگذشتگی فراوان فردریک را مجبور به فرار می کنند اما در این جنگ باکسر زخمی می شود. باکسر اسب کاری قلعه است که نماد قشر کارگر است. باکسر که شعارش "عوضش من بیشتر کار می کنم" بود به خاطر ندانمکاری های ناپلئون آنقدر مجبور می شود اضافی کار کند که یک روز از فرط خستگی از حال می رود. ناپلئون دستور می دهد یک وانت بیاید و باکسر را به بیمارستان ببرند تا از او "مراقبت بهتر شود". بنیامین که الاغ قلعه است و سواد دارد و می تواند نوشته ی روی وانت را بخواند متوجه می شود که وانت متعلق به آلفرد سیموندز، سلاخ اسب و درست کننده ی چسب، است. بنیامین و عده ای از حیوانات سعی می کنند باکسر کم جان را نجات دهند اما تلاش هایشان بی اثر می افتد. اسکوئیلر که یک خوک است و دست راست ناپلئون و رئیس پروپاگاندا است گزارش می دهد که وانت به تازگی توسط بیمارستان از آقای سیموندز خریداری شده بوده و وقت نشده بوده که نوشته های صاحب قبلی پاک شوند و لوگوی بیمارستان بر روی آن نقاشی شود. چند روز بعد هم خبر از مرگ باکسر در دست "بهترین دکترهای شهر"  می دهد. چندی پس از مرگ باکسر خبر می رسد که خوک ها ویسکی بیشتری خریده اند.

این داستان را همین جوری گفتم. اصلا سعی نکنید ربط اش دهید به کشاورزهای خائن همسایه و کلاه برداری هایی که از مملکتمان کردند و ندانمکاری های دولت که منجر به تحریم های بین المللی و نابودی اقتصادمان شده است.  قشر کارگر را به باکسر تشبیه نکنید. اقتصاد آزاد را به بیمارستان تشبیه نکنید. برداشتین یارانه ها را به آن وانت آقای سیموندز تشبیه نکنید. طبقه ی کارگر بی جان این مملکت به سلاخی نمی رود. ویسکی بیشتر خریداری نخواهد شد. همه در رفاه بهتر خواهند بود. به نفع همه خواهد بود. چرا مسائل را بی خود به همدیگر ربط می دهید؟

داد نزن بابا!

اگر نمازخوان باشم خودم ساعت می گذارم. لازم نیست از شش جهت جغرافیایی یک بد صدا سه بار در روز با تمام قدرت از خایه اش نیم ساعت درِ گوشم اَر بزند.

رونوشت به: مساجد معطر، تلویزیون گل و بلبل، رادیوی روزتون پاییزی، حسینیه های مازوخیست و بقیه اماکن متحرک و نامتحرک مثل تاکسی ها و مغازه هایی که صاحبانشان فکر می کنند فلسفه ی زندگیشان را باید در گوش همه فریاد بزنند.

مردم سالاری دینی

"رستگار مباد مردمی كه خشنودی مخلوق را در مقابل غضب خالق خريدند." - امام حسین

این را در بیلبورد بزرگی در بزرگراه چمران (اگر اشتباه نکنم) دیدم.  پیام همینجوری اش اینست که خالق اصولا با خشنودی مخلوق دچار غضب می شود. واقعا هم همینطور هست. اصولا مخلوق وقتی دارد حال می کند و از زندگی اش خشنود است دارد یک غلطی، گناهی می کند؛ گهی، چیزی می خورد. مخلوق اصولا آمده است که زجر خوردن سیبش را بکشد. یا شاید هم اصولا خالق موجود حسودی است و چشم دیدن آرامش و خشنودی مخلوق را ندارد.  چه معنی دارد که کسی دیگر به جز او خشنود باشد؟ پیام سیاسی اش هم که علت اصلی نصب چنین بیلبورد هایی است یعنی اگر ما دهانتان را سرویس می کنیم برای اینست که نمی خواهیم خالقمان عصبانی شود. در واقع یعنی گور بابای شما مردم که ناراحت می شوید. بروید غازتان را بچرانید ما کوتاه نمی آییم.

Monday, December 20, 2010

فرهنگ سازی به سبک فارسی ۱

"زن: دختر یا زنت نیستم که سرم داد می کشی!
مرد: ببخشید حواسم نبود."

نتایج اخلاقی: داد کشیدن بر سر زن یا دخترت اشکال ندارد.  دوست دخترت را هم صبر کن تا زنت شود بعدا هر چقدر خواستی داد سرش بکش. این را در یک سریال کیلویی از کُره که اسمش را هم نمی دانم شنیدم. شعور در همان حد سریال ساعت ۱۰ کانال یک هست فقط بی حجاب اند. از زمین و آسمان فرهنگ سازی می شود خدا را شکر.

وسواس ایرانی

+ برای مامان خوشگلم می خوام یه خورشت بادمجون مشتی درست کنم حال کنه هاااااا.  هی الکی سر ما منت گذاشتی بیس سال. کاری نداره. بیا. ببین چی برات درست می کنم حالا. انگشتات رو بخوری.
- باریکلا؟ چه کارها!  خوب درست کن ببینم چی کار می کنی. من نگا می کنم فقط.

[نیم ساعت بعد]

- دست هات رو نشستی هیچی نگفتم. گوشت ها رو نشستی هیچی نگفتم. پیازها را همینجور گنده گنده خورد کردی هیچی نگفتم. بادمجون ها رو نشستی بعد پوست کندن هیچی نگفتم. روغن کم زدی نمک کم زدی گفتم حالا رژیمیه هیچی نگفتم. این لیمو امانی ها رو دیگه نمی ذارم نشسته بندازی اون تو!! پسر جان تو چرا اصن تمیزی حالیت نمی شه؟ چه جوری زنده موندی تا حالا اونجا؟ عین این خارجی ها که کثافت کثافت می رن تو وان کفی میان بیرون شدی ها!
+ مامان جونم اینا همش می ره تو دیگ زود پز قربونت برم. فشار ۲ اتمسفر. دمای ۱۵۰ درجه. شستن نمی خواد دیگه اینقد؟ میکروب هم اگه باشه پخ می شن. پخ پخ. کف هم خوب چه اشکالی داره. با حوله پاک می شه دیگه.
- چرا با من بحث می کنی تو؟ اصن نمی خوام غذا درست کنی. دست نزن بینم. بیا اینور.
+ خیله خوب بابا. عصبانی می شی. می شورم خوب دیگه. الم شنگه راه میندازی واسه یه لیمو امانی.

[در حال شستن. زیر لبی]

+ پشگل که هیچی گه هم می ریختم اون تو استریل می شد. نمی فهمه که.
- چیزی گفتی؟
+ کی من؟ نه!
- فک کردم چیزی گفتی.
+ نه بابا. گفتم راس می گی باید همینجوری که می گی باشه.
- منت می ذاشتم برای اینکه اینجوری درست نمی کردم بیس سال.
+ بله.

Saturday, December 18, 2010

این جا خیلی ها در انتظارند. یکی انتظار امام زمان را می کشد. یکی انتظار آدم رویاهایش را می کشد. یکی انتظار تمام شدن خدمتش را می کشد. یکی انتظار تمام شدن درسش را می کشد. دیگری انتظار پول دار شدنش را می کشد. آن یکی انتظار درست شدن مملکتش را می کشد. آن یکی انتظار محکم شدن شغلش را می کشد. آن دیگری هم انتظار آمدن ویزایش را می کشد. در این مملکت خیلی ها با این که سالهای زیادیست که متولد شده اند زندگی را به معنای واقعی هنوز شروع نکرده اند و هنوز انتظار می کشند.

Thursday, December 16, 2010

بورژوا

پایش را کنار شومینه اش دراز می کند، پیپش را کنار لبش می گذارد، روزنامه اش را باز می کند، قاه قاه می خندد و می گوید خاک بر سرتان لیاقتتان از همین هم کمتر است. بورژوا را چه به سیاسی کاری و هزینه دادن؟ بورژوا خوب می فهمد اما فقط می خندد و سبیلش را می تابد. بورژوا را چه به آستین بالا زدن؟ چه نیازی دارد اصلا؟

Wednesday, December 15, 2010

کارد و پنیر

بابابزرگ خدا بیامرزم حدود بیست سال پیش تازه کتاب قلعه حیوانات را خوانده بود. مامان بزرگم خیلی طرفدار ج.ا. بود. از همان اول بود و تا همان آخر هم وفادار ماند. اما پدر بزرگم زود گوشی دستش آمد. بعد از خواندن این کتاب از تفریحات سالم بابابزرگم این بود که جمعه ها که مامان بزرگم می نشست پای تلویزیون که خطبه های نماز جمعه را گوش بده، وقتی نمازگزاران تکبیر می گفتند شروع می کرد صدای بـــع بــــع در آوردن و بعد از کفری شدن مامان بزرگم از ته دل قش قش می خندید. مامان بزرگم که چند وقت بعدش مرد، بابا بزرگم جمعه ها تلویزیون اش همیشه خاموش بود. بعد از مدتی هم از غصه ی تنهایی اش دق کرد. دق نکرد خالی بستم. خواستم رومانتیکش کنم. سرطان پروستات گرفت. تازه خیلی هم خوشحال بود می گفت می خوام دوباره زن بگیرم. تخمانش وفا نکردند.

Tuesday, December 14, 2010

ماموریت غیر ممکن

برکنار کردن متکی وقتی هنوز ماموریتش تمام نشده بود من را یاد پدر مادرهایی می اندازد که بچه شان را در مهمانی به زور می فرستند وسط برای مهمان ها برقصد و بعد از کمی بد رقصیدن و گند زدن به جای اینکه آبروداری کنند تا موزیک تمام شود مثل پاچه ورمالیده ها وسط موزیک جلوی همه می رینند به هیکل بچه و می گویند "بیا بشین بیا بشین چه غلطی داری می کنی؟". سکوت سخت و رقت انگیزی که بعد از این رفتار سبک در جمع حکم فرما می شود یک پیام را بین مهمانان مخابره می کند: این الاغا کین دیگه؟!

Sunday, December 12, 2010

انا المسموم too!

انا المسموم ما عندی بتریاق و لاراق                 ادر کاسا و ناولها الا یا ایها الساقی

ترجمه ی من بی سواد:

مسمومم و ندارم تریاک و پادزهری                  جام را بگردان و بدستم ده ای ساقی

حافظ مصرع دوم را قرض می کند و دیوانش را اینگونه آغاز می کند:

الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها              که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

شاعر بیت اول کسی بود که به دین اسلام پایبند نبود، اهل سیاست نبود، سگ را نجس نمی دانست، شراب خوار و هوس باز بود، مجالس عیش و نوش برگزار می کرد و به جنگ با نواده ی پیامبر اسلام برخاست: یزید بن معاویه.

ولی هست

"بی ادبی نباشه ها ولی ..."
"قصد توهین ندارم ها ولی ..."
"بی احترامی نباشه ها ولی ..."
"ناراحت نشی ها ولی ..."

و منتظر بی ادبانه ترین، توهین آمیزترین، غیرمحترمانه ترین و ناراحت کننده ترین عباراتی که انتظارش را هم نداری باش.

گالیور به من گفت

آدم ها بزرگ نمی شوند. اسباب بازی هایشان بزرگ می شود، فکر می کنند خودشان هم بزرگ شده اند.

عالی! فوق العاده!

از من می پرسی

خوب کشیدم؟
خوب می زنم؟
خوب نوشتم؟
خوب می خونم؟
خوب رفتم؟

از تیررس چشمانت فرار می کنم و می گویم عالی! تو دوباره از من تایید می خواهی که واقعا هیچ نقصی نداشت و من هم دوباره می گویم بی نقص بود. به هر حال دیگر سنی از من گذشته است. دیگر می فهمم که به تو نباید هیچ وقت حقیقت را گفت. می دانم که تحمل انتقاد را نداری. اگر بگویم چرند کشیده ای، مزخرف می زنی، شر و ور می نویسی، صدا نداری یا اینکه استعداد نداری سرخ می شوی و می خندی و در لحظه از صداقتم تشکر می کنی اما بالاخره ذات مغرورت روزی بد جوری دمار از روزگارم در می آورد. حرفی که دوست داری بشنوی را بهت می گویم . عالیه. عالی بودی. هم تو خوشحال می شوی و هم من نیش نمی خورم. هر دو خوشحال خواهیم بود. چاپلوسی بهای آرامش من و توست.

Saturday, December 11, 2010

از آشنایی پولی طلب دارید و طلبتان را پس نمی آورد؟ بی خود ارزش خودتان را کم نکنید و مدام یاد آوری نکنید چون فایده ای ندارد و فقط اعصاب خودتان خرد می شود. صبر پیشه کنید عزیزان من! صبر پیشه کنید چون چنین آدمی دوباره مجبور می شود در خانه تان را بزند. آنوقت است که می توانید در را چنان محکم روی صورتش ببندید که دماغش پهن صورتش شود. پول نمی شود اما از پس گرفتن پولتان بسی لذت بخش تر است.