Monday, December 20, 2010

وسواس ایرانی

+ برای مامان خوشگلم می خوام یه خورشت بادمجون مشتی درست کنم حال کنه هاااااا.  هی الکی سر ما منت گذاشتی بیس سال. کاری نداره. بیا. ببین چی برات درست می کنم حالا. انگشتات رو بخوری.
- باریکلا؟ چه کارها!  خوب درست کن ببینم چی کار می کنی. من نگا می کنم فقط.

[نیم ساعت بعد]

- دست هات رو نشستی هیچی نگفتم. گوشت ها رو نشستی هیچی نگفتم. پیازها را همینجور گنده گنده خورد کردی هیچی نگفتم. بادمجون ها رو نشستی بعد پوست کندن هیچی نگفتم. روغن کم زدی نمک کم زدی گفتم حالا رژیمیه هیچی نگفتم. این لیمو امانی ها رو دیگه نمی ذارم نشسته بندازی اون تو!! پسر جان تو چرا اصن تمیزی حالیت نمی شه؟ چه جوری زنده موندی تا حالا اونجا؟ عین این خارجی ها که کثافت کثافت می رن تو وان کفی میان بیرون شدی ها!
+ مامان جونم اینا همش می ره تو دیگ زود پز قربونت برم. فشار ۲ اتمسفر. دمای ۱۵۰ درجه. شستن نمی خواد دیگه اینقد؟ میکروب هم اگه باشه پخ می شن. پخ پخ. کف هم خوب چه اشکالی داره. با حوله پاک می شه دیگه.
- چرا با من بحث می کنی تو؟ اصن نمی خوام غذا درست کنی. دست نزن بینم. بیا اینور.
+ خیله خوب بابا. عصبانی می شی. می شورم خوب دیگه. الم شنگه راه میندازی واسه یه لیمو امانی.

[در حال شستن. زیر لبی]

+ پشگل که هیچی گه هم می ریختم اون تو استریل می شد. نمی فهمه که.
- چیزی گفتی؟
+ کی من؟ نه!
- فک کردم چیزی گفتی.
+ نه بابا. گفتم راس می گی باید همینجوری که می گی باشه.
- منت می ذاشتم برای اینکه اینجوری درست نمی کردم بیس سال.
+ بله.