Monday, May 29, 2006

دیدی بعضی وقت ها خواب های عجیب می بینی. مثلا تو خونه خودت داری راه می ری بعد از راهرو می گذری به دستشویی می رسی در رو باز می کنی یکهو می بینی یک باغ بزرگ پشت دره. بعد تو خیلی تعجب می کنی و می گی اه این چیه و یک ساعت تو کفش می مونی. بعضی وقت ها اینقدر تعجب می کنی که در رو می بندی دوباره باز می کنی ببینی دوباره اون باغ بزرگ رو می بینی یا نه. خلاصه یکی دو ساعتی اوسگل این قضیه می شی.

این چند روزه ایقدر اعصابم خورده که دیشب که این خواب رو دیدم تو خواب به مسوول خواب دیدنم گفتم:
اه بازم کس شر برو بابا حوصله ندارم سریع عوضش کن! باور می کنی گفتم بابا حوصله ندااااااارم خودتو اوسگل کن

Saturday, May 20, 2006

آلزایمر هم اونقدر مغز آدم رو زایل نمی کنه که تولد دوست دخترش رو که فقط ۱۰ روز بعد تولد خودشه یادش بره

Friday, May 19, 2006

ژله ی لختی پختی می خوام

Saturday, May 06, 2006

خیلی دلم می خواد بدونم اگه مغزم هوا بخوره چه احساسی داره؟
خیلی که کس شر گفتم. دوست دارم
کلم رو باز کنن پنجره رو هم باز کنن
آیا حس کشیدن هوا تو دهان بعد از خوردن آدامس نعنایی رو می ده؟