Tuesday, August 30, 2011

و خدا به ابراهیم گفت

ای ابراهیم! آن گوسفند، قربانی نبود. برای اسماعیل بود؛ که از این به بعد به جای تو آن را پدرش صدا کند.

Monday, August 29, 2011

زن باید توانایی استقلال کامل از مردش را داشته باشد. اگر می‌خواهد در خانه بنشیند و بچه داری کند این تصمیم اوست. اما آن توانایی را باید قبلا کسب کرده باشد (و یا تصمیم بگیرد که کسب کند) که بتواند هر لحظه به مردش بگوید من از فردا نیازی به پولت ندارم و خودم کار می‌کنم. مردی که احساس کند زنش توانایی استقلال ندارد و وابسته ی مالی اوست، احتمال زورگویی و سوء استفاده کردنش به میزان چشمگیری بیشتر می‌شود. این یکی از قوانین جهانشمول و نانوشته‌ی زندگی است که هر زنی باید قبل از تصمیم به ازدواج به خاطر بسپارد. سکسیزم نیست؛ خوی دیکتاتوری و قدرت‌طلبی انسان است که هر لحظه و هر جایی بارها و بارها واقع می‌شود.

Sunday, August 28, 2011

حداقل دیکتاتورهای مملکتم هرگز نمی توانند با فکری آرام، یک گیلاس خنکِ شراب سفید، در عصر تنبلِ یک تابستان، کنار ساحلِ دنج دریایی آرام لم بدهند و نرم نرم عشق بازی کنند؛ عصبانی که می شوم این را تکرار می کنم و آرام می شوم. به یک جای خوب فکر می کنم؛ سفری دیگر!
تجربه نشان داده است که برای یک دیکتاتور، مناسب‌ترین زمانِ مذاکره برای انتقال آرامِ قدرت وقتیست که از یک سوراخِ دو-در-یک بیرون کشیده می شود.

پ.ن.

Saturday, August 27, 2011

الله اکبر

داستان ما داستان آن کودک یهودی بی نواییست که در اعتراض به درآمدنِ پدرش، شبانه به پشت بام می رود و معصومانه فریاد می زند هایل هیتلر.

Thursday, August 25, 2011

روزی روزگاری عیسی مسیح یک جذامی را شفا داد و به او گفت ببین پسرم بین خودمان باشد نروی به کسی بگویی شفایت داده ام ها. جذامی گفت باشد باشد نه بابا خیالت راحت یک چیزی می گویی ها (با همین لحن قدیمی). بعد دوید رفت دِهِ جذامی ها و جار زد که آهای لکُ پیسی ها غافل چه نشسته اید که پیامبری آمده است که جذام شفا می دهد. بدویین! فردایش صد نفر جذامی ریختند سرش و پسر خدا چون به هر حال وقتش محدود بود (آن زمانها مثل الان نبود) دو پا داشت و دو تای دیگر هم از روح القدس قرض کرد و الفِرار. خوشبختانه پیامبر آخر خداوند محمد (ص) از مشکلات عدیده ی معجزات این چنینی پیامبران قبلی به خوبی با خبر بود و گفت من کلا مریضی و اینها اصلا کار نمی کنم و خیال خودش و همه را راحت کرد. آدم ساده لوحی مثل من فکر می کند که پیامبران هم خوب مثل ویندوز بوده اند لابد دیگر. مثلا نسخه ی آخرش که می آید علاوه بر این که کارهای جدیدی باید بکند همه ی کارهای نسخه های قبل را هم باید بکند و یکهو نمی گوید که نسخه ی جدید (که اتفاقا شاهکار آخرش هم هست) نه کپی می کند نه کات و نه پیست. منِ ساده دل، غافل از این حقیقتم که نسخه ی آخر ویندوزِ پیامبران حتی بالا هم نمی آید و معجزه اش هم اتفاقا همین هست. به هر حال، پیامبر آخر گفت که من اصلا به دلیل شرایط زمانی و مکانی که همه شاعرند و اینها فقط شعر و ادبیات و این چیزها کار می کنم و البته کتابی هم دارم که شاهکار ادبیات تمام اعصار هست مثلا از هر جا بازش کنی کلا فرقی نمی کند. خلاصه برای همین وقتی فهمید ای بخشکی شانسِ بد با یک زن جذامی ازدواج کرده است خیلی خونسرد فردایش طلاقش داد. فقط یک لحظه تصورش را بکنید که پیامبر این زن را شفا می داد و نگهش می داشت و خبرش به بقیه زنهای لک و پیسی دم بخت می رسید.

Tuesday, August 23, 2011

واقعیت‌ها همچون گوهر در پستو خانه‌ی تاریک تاریخ می‌درخشند، برای جستجوگری که نمی‌هراسد و چشم باز می‌کند.

Monday, August 22, 2011

بایدش می فرمود

من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: جنگ، قدرت و دختر نابالغ که روشنی چشم من است.
همانا گرامی ترینِ شما نزد خداوند خنگ ترین شماست.

Tuesday, August 16, 2011

میمون‌های بزدل رقت‌انگیز اعصاب خورد‌کنی که استرسِ ناشی از آگاهی از اُمُّل بودنشان را در خندیدن و دست انداختنِ مداومِ روشن فکرانِ دور و برشان دفع می کنند؛ این دسته، ... این دسته، ... این دسته را باید مشت توی صورتشان زد لبخند کجی توی صورتشان زد و آگاه بودن از بازیِ مسخره شان را بلند اعلام کرد و نادیده گرفتشان.

Saturday, August 13, 2011

زندگی شاید باز کردن یک کتاب باشد،
چرخیدن در یکی دو صفحه ویکی پدیا،
بالابردن کمی معلومات.
به جای هشلهفت گفتن،
احساسات و افکار بی پایه،
زندگی شاید باز کردن مغزها باشد.
جور دیگر فکر کردن؛
کار ما شاید اینست.

Friday, August 12, 2011

ای ارزشی

از میزانی به بعد که اشتباه فکر کنی کسی دیگر اصلاحت نمی کند. آنقدر غلطی که کسی حوصله اش نمی گیرد دیالوگی شکل دهد؛ نمی داند از کجایت شروع کند. تنها می مانی در پیله ی افکار غلطی که روز به روز ضخیم تر می شود. حواست هست؟

Tuesday, August 09, 2011

شاپور بختیار اتمام حجت تاریخ ما بود بر نود و هشت ممیز دو دهم درصد گوسفند.

Sunday, August 07, 2011

تاریخ، ملیت، هوش، قیافه، ارث و فرزند؛ هیچ احساسی احمقانه تر از احساس افتخار (حقارت) کردن به (از) چیزی که اراده و حق انتخابی درش نداشته ای نیست. زندگی را شانس رقم می زند.

Thursday, August 04, 2011

منوی ضیافت این ماه، سوپ وجترین اخلاق سگی، خورش گشنگی-کون گشادی، به همراه زردی چهره و بوی گند دهان و دِسر شلاق است. تعارف نکنید تو رو به خدا، هر چقدر دلتان می خواهد بخورید. خانه ی خودتان است.

Wednesday, August 03, 2011

هدر رفته است آن روزى كه موهاى تن با يك فكر زيبا، يك احساس خالص، يك ارضاى عميق سيخ نشود.

Tuesday, August 02, 2011

مى خندند و مى خشكانند؛ رويايت را فاش نكن.