Thursday, March 31, 2011

یک ریموت کنترل جادویی دارم. هر بار که بر می گردم ایران، به سویت نشانه می گیرمش، دکمه ی حرکت ات را می زنم و زمان دوباره برایت به حرکت می افتد. با هم می گذرانیم و می گوییم و می خندیم و آخرسر من ماچت می کنم و دکمه ی ایست ات را می زنم و دوباره می روم. در رویای ام، من ۱۲ برابر تو سریعتر پیر می شوم. یا شاید هم سریعتر. این طوریست که هر دو باهم می میریم. یا شاید هم من زودتر. در رویای شیرین امروز من، فقط تو هستی که از ریموت جادویی من خبر نداری و وقت خداحافظی اشک می ریزی. من خوشحالم؛ ریموت دارم.