Sunday, September 26, 2010

دنیایی بدون تو

خواب عجیبی بود. خواب دیدم که یک برنامه ام. برنامه ی یک ماتریس بزرگ که به دست خامنه ای نوشته شده. ایجنت اسمیت اش جنتی است، ایجنت جونز اش مصباح است، ایجنت براون اش احمدی نژاد. بهم گفته بودند جنتی را که دیدی فقط فرار کن. یک بار وارد سیستم شدم تا زهرا رهنورد را ببینم. بیسکوییت برایم درست کرده بود. موقع برگشتن لو رفتم. جنتی بود. فرار کردم به سمت اولین باجه ی تلفن. قیـــــــــژ ویــــــــژ. دوباره قیــــــــژ ویــــــــــژ. اینترنت آنقدر کند بود که مجبور شدم باهاش روبرو بشم. پیرکی عجب کنگ فویی بلد بود. هر چی می زدم جاخالی می داد. نمی مرد. یادم آمد که قبلش موسوی بهم یک کد تقلب یاد داده بود. بلند داد زدم "حمله ی ددمنشانه". جنتی برای ۵ ثانیه قفل کرد و من هی زدم تو چش و چالش. اما دوباره شروع کرد به مشت زدن و من باید دوباره کد تقلب را می گفتم. خیلی زدمش. جونش تمام شد و مرد بالاخره. وقتی مرد تبدیل شد به یک موش گنده ی صحرایی. مصباح و احمدی نژاد که این صحنه را دیدند در رفتند. رفتم یک باجه ی تلفن. زنگ زدم دفتر خامنه ای. گفتم می دونم اونجایی. الان می تونم احساس کنمت. می دونم که می ترسی. از ما می ترسی. از تغییر می ترسی. من از آینده خبر ندارم. من نیومده ام که بگم چطور تمام می شه. اومده ام بهت بگم چطوری قراره شروع بشه؛ دنیایی بدون تو.