Tuesday, September 28, 2010

من نمی دانم.... آهان حالا می دانم.

 - سهراب آقا؟
+ که هستی که به سراغ من آمده ای این وقتِ تنهایی؟
-  اصغرم آقا.
[سهراب نرم و آهسته می آید دم در]
- سلام آقا. بابامون خیلی سلام رسوندن [ققققققااااااقققققااااا] گفتن دو روز پیش این کرکس رو  [ققققققااااااااقااااااا] دِ بتمرگ کرکس. ببخشید. به جای کفتر خریدن بعد گفتن که چشماشون رو از بس شستن این دو روز خسته شدن. شما خودتون بی زحمت چند روز خونتون نگهش دارین بعد اگه خواستین شعر هم بگین براش.