Saturday, November 13, 2010

می میرن همه برامون

[مکان: یک کلاب در پاریس
صحنه: یک بلوند قد بلند سکسی با یک گلاس شراب نیمه پر کنار پیشخوان تکیه داده. شخصیت ایرانی با اعتماد به نفس آلن دلونی و صدای آلن دلونی در حالیکه یکی از ابروهایش را بالا انداخته قدم زنان به او نزدیک می شود. تلق تلق تلق ...]
+ ببخشیـــــــد خانوم می تونم براتون شراب بگیرم؟
- نخیر! ایکبیری.
[شخصیت ایرانی پاسپورت ایرانی اش را از جیبش در میاورد و می اندازد روی پیش خوان. بلوند چشم آبی با تعجب کشور روی پاسپورت را می خواند. جمهوری  ...  اسلامی  ...  ایران! شت! شت! چه اشتباهی کرده بود. گل از گلش می شکفد. شخصیت ایرانی آن یکی ابرویش را بالا می اندازد و دوباره سوالش را تکرار می کند]
+ قرمز یا سفید خانوم محترم؟
- م م م م م م. قرمــــــــز... قرمـــــــــز لطفــــــا...
[سردار نقدی که کنار پیشخوان ایستاده بود و نظاره گر داستان بود لبخند می زند و زیر لب می گوید "می دونستم!" و لاته اش را می کشد بالا و بعد هم در کافه را به هم می کوبد و یکراست می رود ایران.]

در رابطه با:

"کافی است پاسپورت ایرانی نشان دهيد تا ببینید چقدر مردم دنيا به شما عشق و علاقه دارند" - سردار نقدی، فرمانده بسیج