Monday, October 11, 2010

سوسک ها هم خسته می شوند

بعد از ظهر گرم تابستان بود. یه سوسک آمده بود روی سنگفرش خیابان. از این سوسک هایی که در کارتون هاچ زنبور عسل می دیدی. خیکی خپل هایی که خاک را گلوله می کنند. تکان هم نمی خورد. تا دیدمش گفتم ئــــــه از اینـــــــــــــا. دورش جمع شدیم و با تعجب نگاهش می کردیم. کنجکاو شدم ببینم زنده است یا نه. یکی دوبار کنارش پا کوبیدم ببینم حرکت می کند یا نه. بهم گفت "نکنش نکنش. خسته است. گرم بوده. خسته شده." اینقدر با احساس و غم انگیز گفت که شرم زده شدم. از هیکلم خجالت کشیدم. معمولا هم دخترها هستند که این جور مواقع آدم را شرمگین می کنند. پسرها که معمولا خودشان هم ملحق می شوند به کرم ریختن.

چند وقتیست حساس تر شده ام به حیوانات دور و برم. اگر بی تفاوت هستید نسبت به حیوانات و حشرات دور و برتان امتحان کنید یک بار و توجه کنید بهشان. بعد از مدتی کم کم میل عجیبی در دوست داشتن حیوانات و حشرات پیدا می کنید. بعد از مدتی احساس می کنید که خیلی خیلی دوستشان دارید. البته آدم عجیبی هم می شوید در نظر دیگران. مثلا عنکبوت حمام را کاریش ندارید و هر روز هم سراغش را می گیرید. بعد دیگران فکر می کنند آدم کثیفی هستید یا اینکه خیلی تنهایید و به خانه تان کسی سر نمی زند. اهمیتی ندارد دیگران چه فکر می کنند. هر چه می خواهند فکر کنند. من و تو راز همدیگر را می دانیم.