Monday, May 17, 2010

همممم...هان؟

۱- "خدا بعضی‌ها رو آورده تو این دنیا که مردم عین گاو شیرده بدوشنشون. بابات یکی از اوناست."
۲- "با بابات خیلی وقت‌ها حرف می زنی انگار داری با دیوار حرف می زنی."
۳- "بابات فقط از یک مسیر بلده بره همه جا. مسیر دفترش."
۴- "حرص آدم رو در میاری ها. خوب بابا زنگ بزن بهش بگو مرتیکه خر آخه کجایی هفت ساعته غذا رو گازه. این همه زحمت کشیدم." (این رو راجع به همکار بابام که دیر کرده بود برای شام گفت. بابام می خندید فقط و می گفت اینقدر جوش نزن).
۵- "به خدا هر کی جای من بود این بابات رو ول می کرد یک سال بعد از ازدواج. فرشته ام من به خدا."
۶- "شریک های بابات سه ماه یه بار می رن آمریکا ما اینجا باید حساب سه قرون ده شاهی کنیم. یا طلاق می گیرم یا فردا می ریم تکلیفشون رو روشن می کنم." (فرداش میره شریکای بابام رو یکی یکی از تخماشون آویزون می کنه. اون موقع یادمه کارد می زدی بابام خونش در نمی اومد. می گفت مامانت اعصابش متشنجه. بیراه نمی گفت. اما بعدها با خنده تعریف می کرد و می گفت مامانت کار نسبتا خوبی کرد اون روز. یه کم پررو شده بودند.)
۷- "تو فقط می خوای منو بکشی." (البته این مورد فقط یکبار اتفاق افتاد. قضیه این بود که موقع شام خوردن بابام شروع کرد به سیم جیم کردن بابام که فلانی تو شرکتت چی کار می کرده چی می خواد. بوی پول به مشامش خورده حتما. بابام هم قاطی می کنه می گه نمی خورم اصلا این غذا رو به تو چه و پس می زنه اونور. مامانم می ره تو آشپزخونه جیغ و داد می کنه و بشقاب و لیوان می کوبه به در و دیوار و پس می اوفته می بریمش بیمارستان.)
۸- "بیچاره! تو از من و بابات خوشبخت تر نمی تونی پیدا کنی." (این رو یک ماه بعد از اون دعوای حسابی و کوبیدن پنج شش تا بشقاب تو در و دیوار به برادرم گفت. قضیه این بود که با ازدواجش مخالفت می کرد و داداشم می‌گفت چیه ازدواج شما خیلی خوب از آب در اومد که حالا می خوایید برای من تصمیم بگیرید. مامانم با هزار آیه و قسم و تهدید قبول کرد ولی داداشم بدجوری زایید و ازدواجش به طرز خیلی مفتضحانه ای به شکست انجامید. اما خوب دلیل نمی شد. منطق مامانم به طرز عجیبی کس شر بود. می گفت من با ترک جماعت وصلت نمی کنم. آره دقیقا همین که گفتی. وات د فاک؟!)
۹- "چی هی می گی هممم هممم؟ اصلا گوش می دی چی می گم؟" (بابام دوباره اینجا می گه ههمممم؟ بابام یک قدرت عجیب مردانه داره که اینجوریه که بعضی وقت ها که مامانم حرف می زنه و بابام حوصله نداره تو چشمای مامانم نگاه می کنه سرشو تکون می ده و هی می گه هممم همممم اما ورودی هاش کاملا بسته است. اگر نشناسیش فکر می کنی داره گوش می ده. اما مشغول افکار خودشه. یه چیزی رو داره تو یه چیز دیگه ضرب و تقسیم می کنه. اما مادرم خوب می شناسدش. بعد از تموم شدن حرف های مامانم یک جمله ی کاملا بی ربط می گه و خودش رو لو می ده. اونجاست که جمله ی معروف انگار با دیوار داری حرف می زنی مصداق پیدا می کنه و اوقات تلخی حسابی پیش میاد.)
۱۰- "از بابات پپه تر خودشه."

یکبار از مامانم پرسیدم اگه به گذشته بر می کشتی با همین آدم دوباره ازدواج می کردی. جوابش با مکث طولانی ای مثبت بود. انگار بعضی آدم ها برخلاف این همه کش مکشی که با هم دارند خوشحالند. یا حداقل خوشحالتر از اون چیزی اند که فکر می کنند هستند. خبر بد اینه که ظاهرا من کپی برابر اصل بابام هستم و دوست دخترم هم کپی مامانم. همممم... هان؟