Wednesday, April 20, 2011

تمام وسوسه های میر و مهدی

شاید موسوی و کروبی پشت حصر خانگی، پشت دیوار بی اطلاعی، زیر هجوم تخریب روحیه و دروغ های سربازان گمنام امام زمان، در تنهای هایشان ناخودآگاه به یک جا خیره می شوند و با خودشان فکر می کند، آیا واقعا این مردم ارزشش را داشتند؟ این مردم برایشان مهم است؟ این مردم لیاقتش را دارند؟ میر سرش را پایین انداخته و با اخم به زمین نگاه می کند و می پرسد آیا مردم هنوز هم هستند پشتمان؟ مهدی دستش را زیر چانه اش زده است، ابروهایش را بالا داده است و به عمامه اش نگاه می کند و می گوید آیا واقعا ارزشش را داشت مهدی؟ همینطور که این سوال های کُندِ شک برانگیزِ جانکاه را از خود می پرسند به یکباره به خود می آیند و از دست خودشان عصبانی می شوند و فریاد می زنند: میــــــــــــــــــــر! چت شده مرد؟! این فکرا چیه که می کنی؟! معلومه که داشتند! حتما دارند! حتما هستند هنوز! اگر هم دیگر نباشند مهم نیست! مهدی هم با عصبانیت می گوید استغفرالله! خدایا من را چه شده؟ خدایا صبر و استقامتم بده! ربنا افرغ علینا صبرا! بعد هم می روند پیش زنهایشان تا نوازششان کنند؛ تا آرام و امیدوار شوند دوباره.