Monday, November 22, 2010

دلدار کوشش

یه روز یه اسبی برای گرفتن کار می ره پیش رئیس یه سیرک. رئیس سیرک از اسبه می پرسه خوب آقا اسبه بلدی بپری از تو حلقه آتیش؟ اسبه می گه نه. می گه بلدی عقبکی چهار نعل بری؟ می گه نه. می گه بلدی رو دو پا راه بری؟ می گه نه. می گه خوب تو چه غلطی پس بلدی بکنی اومدی اینجا؟ اسبه می گه الاغ جان دارم باهات حرف می زنم، اسب دیدی حرف بزنه؟

حالا شبیه داستان این وبلاگستانه. به نظرم بهترین آدمهایی که می شه تو ایرانی ها پیدا کرد همین وبلاگ نویس ها و وبلاگ خوان ها هستن. واقعا آدم های گلی هستند. باشعور و مهربان و رومانتیک و بااطلاع و با سواد و همه چی. مشکل اینه که نصفی شون صبح تا شب دارن برای آدم رویایی شون شعر و داستان می گن و هی می گن کوشش کجاس یا ناله می کنن که آی رفتش نیستش دیگه آخ بوش هنوز اینجاس آخ قلبم. بعد اون نصف دیگه می رن نظر می ذارن که آره راست می گی کوشش؟ نیستش که. کاش بود همچین آدمی. آخی حیوونی کاش نمی رفت عشقت. آخی تنها شدی خیلی. منم خیلی تنهام اتفاقا. به وبلاگ من هم سر بزن. بعد جاها عوض می شه هفته بعد اونا می گن کوشش نصفه اول می رن واسه این بقیه کامنت می ذارن. آخرش هم می رن با یه ان تو مهمونی جایی آشنا می شن خودشون رو بدبخت می کنن دوباره میان وبلاگ می نویسن که عشقم رفت چی شد.

خوب بابا جان! چشاتون رو باز کنین دیگه. حالا شاید این وبلاگی ها خیلی خوشگل و سکسی و فلان نباشند اما از جنبه هایی تک هستند. درونشون زیباست. خلاق و لطیف اند. باهوش اند. شوخ طبعند. سرشون به تنشون می ارزه. چشاتون رو باز کنین شاید دلدار داره کامنت می ذاره براتون. خوب یه پیغام بدین یه ذره نخ بدین با هم دوست شین دیگه. کجا دارین دنبالش می گردین؟ پیر شدینا؟ حالا هی بگین آره ما منتظر تو بودیم بهمون بگی. شبیه آخوندای مچ میکر تلویزیون شدم.