حالا یکی کمتر و یکی بیشتر. مگر نه اگر قرار بود نسبت به هر گرسنگی و فقر و ظلم و ستم و جنایت و بی عدالتی که هر روز بر هر انسانی در هر گوشه ی دنیا می رود بی تفاوت نباشیم در لحظه سنگ کوب می کردیم. سنگ کوب نمی کنیم چون شیشه های دودی را بالا داده ایم (شاید به درستی هم بالا داده ایم) و هر از گاهی که دلمان هوس کرد، یا کسی به شیشه مان کوبید و یا خاطرات گذشته برایمان تازه شد یکی شان را نیمه باز می کنیم و برای لحظه ی کوتاهی برای چیزهایی که برایمان ناگهان اهمیت پیدا کرده اند باتفاوت می شویم و به دیگران هم احیانا تلنگری می زنیم که چرا بی تفاوتند و خوشحال از باتفاوت بودنمان دوباره شیشه ها را بالا می دهیم و زندگی دوباره ادامه پیدا می کند. با تفاوت بودنت بی نهایت کوچک است. با تفاوت بودنت را به رخ نکش.