Thursday, July 15, 2010

حكایت شكست عشقی من شبیه پسر بچه ایه كه تو یه بازار شلوغ دست مادرش رو ول می كنه، دو سه تا تنه می خوره از مردم و عينك ته استكانیش میافته زمين و كورمال كورمال دست مي كشه رو زمين و داد می زنه عینكم افتاد عینكم افتاد...