Saturday, May 29, 2010

فک ها برای که پایین می افتند

[صحنه: مادر پنج دقیقه ایست که با یک لبخند عاشقانه بهم خیره شده. من هم می دونم داره نگام می کنه. به رو خودم نمیارم. سرم رو انداختم پایین و کتابم رو می خونم. مادره دیگه. حتما دلش داره قش می ره برام.]

- مامان جان خدا رو شکر تو دختر نشدی ها.
= اِ؟ چطور؟ چون دو تا دختر داشتین می گین؟
- نه مامان جان، با این دهن گشاد و دماغ کج تو رو به کی می خواستیم بدیم آخه؟
= [صفحه ی آبی ویندوز]