Tuesday, May 18, 2010

دختر تینیجری شکمش بالا آمد

[به لحن این قسمت پالپ فیکشن]

مادر: نمی خواد بندازتش. خیلی علاقه پیدا کرده بهش.
پدر: مجبورش نمی تونیم بکنیم که. لطمه می خوره خیلی.
مادر: درسش چی می شه آخه.
پدر: ما هستیم کمکش می کنیم تا درسش تموم شه.
مادر: مردم چی می گن آخه.
پدر: مردم کس می گن عزیزم. کس می گن...