Saturday, March 27, 2010

گور باباش. حالا رو بچسب.

گفتم «نیمی از جوانیمان رو سوختند و سپوختند. خدایا نگذار راحت تر از دفع سنگ کلیه ی یک کیلویی از این دنیا برن.» پکی به جوینتش زد و گفت «جوری حرف می زنی انگار داری نیمه ی مانده اش را هم در غم نیمه ی اول می سوزانی.»