Friday, January 22, 2010

پسرکی از دخترکی خوشش آمد

پسری به مادرش می گوید که از دختری خوشش آمده است. مادر می پرسد که آیا مادر می شناسدش. پسر جواب می دهد نه و اضافه می کند که از آنهایی که مادرش برایش در نظر داشته است نیست.

مادر احساس خطر کرده است. یک یا چندین فکر توامان در فاصله زمانی که پسر کلمه ی "نیست" را دارد تمام می کند از ذهنش می گذرد.

حتما دختره:

۱- واسه پول اومده. (برای خانواده های طبقه مرفه)
۲- خرابه، خیابونیه، فاحشه است. (برای خانواده های کمی مذهبی)
۳- اومده بچه ام رو ازم بگیره. (برای پسرهای کمی وابسته به مادر)
۴- سلیطه x ایه. (x شهر یا نژادی است که مادر بدبیاری زیاد آورده است و به همین علت حساسیت ضد نژادی پیدا کرده است. ن‍ظیر: ترک، مشهدی، اصفهانی ...)
۵- حامله شده خودشو انداخته. (پدر تجربه بسوزد.)
۶- عیب داره حتما. (برای خانواده های واقعا نمی دونم چی بگم)

مادر بعد از کمی مکث و جمع کردن خودش می گوید: "چه خوب مادر جان. خیلی خوشحالم برات. عکسش رو داری؟". پسرک گل از لبانش می شکفد شروع می کند به تعریف کردن از دختر. صدای پسر هر چه با هیجان تر بالا می رود اما در گوش مادر مانند فیلم ها ضعیف تر و ضعیف تر می شود (دقیقا مانند فیلم ها) چرا که مادر در فکر اینست که چه کارشکنی هایی کند (های جمع دارد) که این وصلت شکل نگیرد.

این معمولا حالت خوش بینانه است. در خیلی موارد مادر بعد از شنیدن خبر اولین عکس العملش اینست: "تو خیلی غلط بیجا کردی."