تمام مشکلات حل نشده ی زندگی، تمام معماهای بزرگ هستی، تمام دردهای کهنه ی عشق های شکست خورده، تمام عقده های سیری ناپذیر گذشته، تمام خاطرات تلخ گذشته، تمام آرزوهای تحقق نیافته را در گلوله ای انباشت و در مغزش خالی کرد. چه قدر آسان بود و چه ناگهان، پاک کردن صورت مساله به جای حل اش. چه اهمیتی داشت که دیگر نه صورتی بود، نه جوابی و نه سوال کننده ای.
Thursday, December 17, 2009
Sunday, December 06, 2009
جامعه شناسی خیلی علمی
در یک جامعه انسانی اسامی متداول دو دهه ی متوالی به این صورت بوده است:
اسامی متداول پسر دهه ی الف:
احسان، رضا، علی (و مشتقاتش)، امیر (و مشتقاتش)، حسین، مرتضی
اسامی متدوال پسر دهه ی ب:
آرش، کاوه، امید، آرمان، مهرداد، بابک، کامران
۱) تفاوت کلی اسامی دهه ی الف را با دهه ی ب توضیح دهید (۲ نمره)
۲) با ذکر دلایل منطقی توضیح دهید کدام دهه اول بوده است (۲ نمره)
۳) عامل یا عواملی که باعث این تغییر بنیادین در انتخاب اسامی بوده است را توضیح دهید و تحلیل کنید. (۵ نمره)
۴) احتمال بازگشت دوباره ی جامعه به انتخاب اسامی دهه ی اول (الف یا ب؟) را بیان کنید (۵ نمره)
۵) استدلال کنید (تحت شرایط حکومتی هر دهه) قاچاقچیان و معتادان سریال های تلویزیونی به احتمال زیاد از کدام دسته اسامی انتخاب شده اند (۶ نمره)
اسامی متداول پسر دهه ی الف:
احسان، رضا، علی (و مشتقاتش)، امیر (و مشتقاتش)، حسین، مرتضی
اسامی متدوال پسر دهه ی ب:
آرش، کاوه، امید، آرمان، مهرداد، بابک، کامران
۱) تفاوت کلی اسامی دهه ی الف را با دهه ی ب توضیح دهید (۲ نمره)
۲) با ذکر دلایل منطقی توضیح دهید کدام دهه اول بوده است (۲ نمره)
۳) عامل یا عواملی که باعث این تغییر بنیادین در انتخاب اسامی بوده است را توضیح دهید و تحلیل کنید. (۵ نمره)
۴) احتمال بازگشت دوباره ی جامعه به انتخاب اسامی دهه ی اول (الف یا ب؟) را بیان کنید (۵ نمره)
۵) استدلال کنید (تحت شرایط حکومتی هر دهه) قاچاقچیان و معتادان سریال های تلویزیونی به احتمال زیاد از کدام دسته اسامی انتخاب شده اند (۶ نمره)
Tuesday, December 01, 2009
بر اولاد برفت هر آنچه حق ولی بود
امام خمینی سال ۴۲ فریاد وااسلاما سرداد و مردم اشک ریختند. آخر شاه خاین در یکی از مفاد انقلاب سفید زنان را به فحشا کشیده بود (بخوانید به زنان حق رای داده بود). جا دارد پدر و مادران گرامیمان که هر روز در جواب فرزندان طلبکارشان می گویند ما نمی دانستیم اینگونه می شود را با احترام بزرگتری به گوشه ای آرام بکشیم و بپرسیم:
"گوساله جان از این واضح تر آخه؟"
"گوساله جان از این واضح تر آخه؟"
Monday, November 23, 2009
شیمی روابط
سکس فنر مولکولی است که مرد و زن دو اتم تشکیل دهنده ی آن هستند. فنر مولکولی که شل باشد اتم هایش فرصت ول چرخیدن بیشتری با اتمهای قوی تر کناری و در نهایت شکستن پیوند قبلی و تشکیل پیوند قوی تر دارند. خدا خودش انشالله فنرهای همه مان را راست، قوی و ارتجاعی نگه دارد. آمین.
Sunday, November 22, 2009
دو موضوع کاملا بی ربط
- در وحي مستقيم حالتهايي چون احساس سنگيني، داغ شدن بدن و عرق ريختن، حالتي شبيه به بي هوشي، تغيير رنگ چهره و... بر پيامبر عارض ميشد. در روايتي ميخوانيم: حارث بن هشام از پيامبر سؤال کرد: وحي چگونه بر شما نازل ميشود؟ پيامبر فرمود: گاهي آن را به صورت زنگ ميشنوم و آن شديدترين نوع آن بر من است که گويي بندهاي من از يکديگر ميگسلد و در اين هنگام مطالب وحي شده را حفظ ميکنم. [+]
- در زمان هاي قديم، صرع را به نام "بيماري مقدس" مي شناختند. مردم آن زمان بر اين عقيده بودند که فرد مصروع در حال جنگيدن با شيطان مي باشد و يا مي گفتند که فرد مصروع، پيام آور از طرف خداوند است... قبل از اين که حمله شروع شود، بيمار احساس مي کند که حالش بد است. اين احساس ها شامل: تغييرات بينايي، تغييرات بويايي و شنيدن صداهاي نامفهوم مي باشد... صرع، انواع مختلفي دارد( نزديک به 40 نوع) که براي هر شخص متفاوت مي باشد و بستگي به محلي از مغز دارد که حمله در آن ايجاد مي شود. برخي ها بيهوش مي شوند. برخي ها در روي زمين مي افتند و برخي ها اندامشان را به سرعت تکان مي دهند. [+]
- در زمان هاي قديم، صرع را به نام "بيماري مقدس" مي شناختند. مردم آن زمان بر اين عقيده بودند که فرد مصروع در حال جنگيدن با شيطان مي باشد و يا مي گفتند که فرد مصروع، پيام آور از طرف خداوند است... قبل از اين که حمله شروع شود، بيمار احساس مي کند که حالش بد است. اين احساس ها شامل: تغييرات بينايي، تغييرات بويايي و شنيدن صداهاي نامفهوم مي باشد... صرع، انواع مختلفي دارد( نزديک به 40 نوع) که براي هر شخص متفاوت مي باشد و بستگي به محلي از مغز دارد که حمله در آن ايجاد مي شود. برخي ها بيهوش مي شوند. برخي ها در روي زمين مي افتند و برخي ها اندامشان را به سرعت تکان مي دهند. [+]
Friday, November 20, 2009
استفتا: خودکشی چه حکمی دارد
نظر به اینکه خداوند متعال وقتی جان بخشید دیگر نمی تواند ادعای مالکیت داشته باشد (مگر نه به آن بخشیدن نمی گفتند)، امری حلال است. لکن خودکشی تا زمانیکه پدر، مادر، همسر (دوست دختر شاملش نمی شود) یا فرزندان زنده اند مکروه است. بعد از مرگ پدر و مادر و در صورت مجرد بودن اشکالی ندارد.
دفتر آیت الله العظمی مترقی (دمت گرم)
برو بچه پی بازیت
هر دفعه یاد این داستان رفیقم می افتم خندم می گیره. تعریف می کرد ظاهرا بچه که بوده تو یه مهمونی یه دختر بچه رو در حالیکه مامانش داشته کهنه اش رو عوض می کرده دیده و با تعجب از مامان دختر بچه پرسیده " این پس چرا دو تا کون داره؟!"
Wednesday, November 18, 2009
اسلام درست اسلام مرده است
آقای دکتر مهاجرانی! بیایید به جای گفتن "اسلام درست اجرا نشد." برای یکبار بپرسیم "اسلام کی درست اجرا شد؟"
Tuesday, November 17, 2009
لبخند های ملیح روزمره
با لبخند حسادت آمیزی که تا گونه هایم به ملیحی باز شده اند (و از زور خیطی ام نمی توانم جمعش کنم)، با دورویی برایت آرزوی موفقیت می کنم. می خواهم در چشمانت نگاه کنم اما چشمانم مانند مرغ سرکنده همه جا را نگاه می کند به جای تخمک چشمانت، مبادا بد دلیم مانند زهر مار از مردمک چشمانم به بیرون بپاشد. لعنت بر این بی استعدادی! مثل همیشه به سادگی لو می روم. تو هم با بازی مهارت آمیز لبانت می فهمانی که دریافته ای از ته دل می خواهم بز بیاری. با زیرکی لبخند ملیحی می زنی. لبخند ملیحت که به زبان بی زبانی می گوید "خر خودتی مادر جنده" وجودم را بیشتر آتش می زند. آه خدا! امیدوارم روی موفقیت نبینی دوباره. عجیب اینکه باز با هیجان بیشتر برایت آرزوی موفقیت می کنم و باز هم بهت لبخند ملیح می زنم و تو بیشتر مرا میسوزانی با لبخند ملیح ترت... آخ چه حالی می ده با احترام به هم لبخند می زنیم و از ته دل برای هم آرزوی سیاه بختی می کنیم و با احترام هر چه بیشتر بیلاخ رد و بدل می کنیم. چه حالی میده!
پرسش و پاسخ با خدا
در جواب شما باید بگویم که زندگی منشور کس شری است در حرکت دوار. هیچ معنایی هم ندارد. هر کس هم که می گوید معنایی برایش پیدا کرده احتمالا مزخرف می گوید. سوال بعد؟
Friday, November 13, 2009
Tuesday, November 10, 2009
تنبیه کودکی
مادر شروع کرد به بازگو کردن داستان. ناگهان ابروان بلند و پر پشت پدر چون امواج طوفانی دریا در هم فرو ریخت. چشمانش مثل شمع ای که دود می کند باریک و کشیده شد. تو گویی همچون گاو نری است که هر لحظه ممکن است برخیزد و پسر بچه را از هم بدرد. نگاه اش به آرامی از تخمان چشم پسرک برداشته شد و به کتابش دوخته شد. سکوتی عمیق برای دقایقی متمادی اتاق را پر کرد. پسرک که انگاری تازه عمق خطای اش را دیده با نفس های بی وقفه اش سکوت را هر لحظه برای مادرش غیر قابل تحمل تر می کرد.
- "برو."
پسرک به خواهر کوچکترش که چشمان ضعیف و عینک ضخیمی داشت بعد از باختن بازی شطرنج از روی عصبانیت گفته بود "چهارچشمنگولی!". این پاسخ کوتاه پدرش به همراه آن نگاه سنگین تلخ ترین تنبیه ای بود که به عمرش چشیده بود. هنوز هم که هنوزه پشت تخمان چشم پسرک درد می کند، دردی بازدارنده تا باقی عمرش.
- "برو."
پسرک به خواهر کوچکترش که چشمان ضعیف و عینک ضخیمی داشت بعد از باختن بازی شطرنج از روی عصبانیت گفته بود "چهارچشمنگولی!". این پاسخ کوتاه پدرش به همراه آن نگاه سنگین تلخ ترین تنبیه ای بود که به عمرش چشیده بود. هنوز هم که هنوزه پشت تخمان چشم پسرک درد می کند، دردی بازدارنده تا باقی عمرش.
Thursday, November 05, 2009
پوچ گرای اهل حال
خيام اگر زباده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت كارِ جهان نيستی است
انگار كه نيستی، چو هستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت كارِ جهان نيستی است
انگار كه نيستی، چو هستی خوش باش
Wednesday, November 04, 2009
جواد منم. جواد تویی.
جواد بودن و خز و خیل بودن هم شده انگی که هر جوری که می خوایم و به هر کی که می خوایم می چسبونیم و تحقیر می کنیم. آقا جان کی گفته که جوادی یساری جواده؟ کی گفته قیافه ی گلزار جواده؟ (این رو البته کسی نگفته) کی گفته پیکان جواده؟ کی گفته کفش گام جواده؟ کی گفته شلوار کردی جواده؟ کی گفته کاکل جواده؟ کی گفته دمپایی پلاستیکی جواده؟ کی گفته گیوه جواده؟ کی گفته زرد قناری جواده؟ کی گفته انگشتر عقیق جواده؟ کی گفته چادر گل منگلی جواده؟ جواد تویی! طرز فکرته! نگاهته! بینشته! جهانبینیته! ...!
Tuesday, November 03, 2009
ارباب قدرت
هر سه به بلندای کوه رسیدند. هر سه حلقه ی شیطانی قدرت را به یک قدمی نابودی اش رساندند. گاندی و ماندلا در آتش کوه انداختندش و جاودانه شدند. خمینی اما افسوس که در آخرین لحظه وسوسه شد، حلقه را در انگشتش کرد و تا ابد نفرین شد.
Monday, November 02, 2009
کاوه ی آهنگر
دانشمندان پلیس اطلاعاتی اسراییل (موساد) بعد از سیکونس کردن ژن محمود وحید نیا در کمال تعجب دریافتند که دو رشته ی مارپیچ دی.ان.ای این فرد به جای چهار حرف لاتین A, C, G, T با چهار حرف فارسی خ، ا، ی، ه به یکدیگر متصل شده اند.
Sunday, November 01, 2009
تف بر این روزگار
گفت "بسیجی همان دو سگی است که ناپلئون در قلعه ی حیوانات در بچگی مخفی شان می کند و تربیتشان می کند و بعد به جان دیگر حیوانات قلعه می اندازد برای حکومتش."
گفتم "شاید. لعنت بر این ایدئولوژی، بر این جهانبینی، بر این دولت، بر این روزگار که مردمم را به دو دسته ی بسیجی و غیر بسیجی تقسیم کرد و به جان یکدیگر انداخت."
گفتم "شاید. لعنت بر این ایدئولوژی، بر این جهانبینی، بر این دولت، بر این روزگار که مردمم را به دو دسته ی بسیجی و غیر بسیجی تقسیم کرد و به جان یکدیگر انداخت."
انگشت خیس خدا
من به وضوح می شنوم. آیا شما هم می شنوید؟ صدای خیس شدن انگشت خدا را می گویم دیگر! صدایی زیبا، دلهره آور و سرگرم کننده. بابا جان من مگر نمی دانید؟ می گویند خدا وقتی می خواهد کتاب تاریخ را ورق زند برای آنکه برگی جا نماند (که این موجب تباهی و دردسر بسیار شود!) انگشتش را کمی تَر می کند. این صدای خیس شدن انگشت خدا صدایی ظریف و آهسته دارد. گوش کنید؟ این بار خدا صفحه ی تاریخ ایران را ورق می زند. تا که کی صدای غرش مهیب ورق خوردن اش را بشنویم. خیلی زیباست. خیلی دلهره آورست.
Thursday, October 29, 2009
خاطرات یک تسلسلی
لعنت بر این شانس! آخرش همه چیز درست از آب در آمد. صحرای محشر شد. تمام بندگان دوشادوش در محضر خدا حاضر شده بودند و کارنامه ی اعمالشان در دست هایشان. کافران، منافقان و گناهکاران چشمانشان را بسته بودند و منتظر صاعقه ی قهر الهی که وجودشان را از فرق سر تا انگشت پا بسوزاند. معتقدان و صالحان اشک شوق در چشم، مشتاق شنیدن دعوت الهی به بهشت برین. سر در گریبان فرو برده، یک چشمم را بسته بودم و با چشم نیمه باز دیگرم پیامبران اورشلیم را می پاییدم. موسی، عیسی، محمد و بها. به یکدیگر دزدکی نگاه می کردند و یواشکی می خندیدند. نامردها! ناگهان خدا اخم هایش را باز کرد و لبخند زد؛ انگشتش را آرام آرام بلند کرد و به دوربین عظیمی به بزرگی کره ی زمین در پشت صف انسان ها اشاره کرد و گفت:
"بندگان من همگی لبخند بزنید، شما جلوی دوربین مخفی بودید."
"بندگان من همگی لبخند بزنید، شما جلوی دوربین مخفی بودید."
Tuesday, October 27, 2009
هنجار های مزحک
از جمله تمرینات این پیامبر بزرگ قرن ۲۱ شکستن روزمره ی هنجارهای بی اساس اجتماعی بود. در یکی از این تمرینات فرد معتقد باید در پارکی بزرگ یا در میان جمعیتی بزرگ کلمات رکیکی مانند "کیر و کس" را فریاد می کرد و سپس در چشمان از حدقه در آمده ی اطرافیان زل می زد.
فلسفه ی مستی
فریاد زد: "نزنید مرا! به شرفم قسم گناهی جز آزار دیگری نیست. مگر به کسی آزار رساندم من؟"
این سخن عمیق دوست جوان ما در این لحظه با سخنی عمیق تر از جانب آقای مجری احکام روبرو می شه: "خفه شو سوسول ادبی حرف نزن واسه من. عرق خوردی فیلسوف اخلاق شدی واسه من؟ فلسفه از مغزت می پره حالا."
این سخن عمیق دوست جوان ما در این لحظه با سخنی عمیق تر از جانب آقای مجری احکام روبرو می شه: "خفه شو سوسول ادبی حرف نزن واسه من. عرق خوردی فیلسوف اخلاق شدی واسه من؟ فلسفه از مغزت می پره حالا."
Monday, October 26, 2009
Sunday, October 25, 2009
خودآگاهی فرازمینی
سفینه ی MANN توانست نوشته ای کلیدی و غیر منتظره را مخابره کند. نوشته ای که از قبرهای بی شمار این موجودات فرازمینی که بر کل سیاره شان مانند جواهرات ریزنشانی می درخشیدند تشکیل شده بود. پس از سالها زحمت تیزهوش ترین دانشمندان زمینی بالاخره رمزش گشوده شد اما دولت مرکزی زمین به علت حساسیت برانگيز بودنش تصمیم به عدم انتشارش گرفت:
"آوردن فرزند نه تنها بیهوده است بلکه جنایتی هولناک است."
"آوردن فرزند نه تنها بیهوده است بلکه جنایتی هولناک است."
Friday, October 23, 2009
مردک مغرور سکسیست!
آخ که ما مردای ایرونی بعضی هامون چقدر حقیریم. تا دختری دیدیم تو یه جمع که سرش به تنش میارزه، برو و بیایی داره و کارش درسته، مغزش کار می کنه و سر بحث ها مثل بز نگات نمی کنه سریع گارد می گیریم. ( جالب اینه که اگه خارجی باشه اشکالی نداره. چقدر ماشاالله می فهمه. ایرانی که باشه انگار جرم مرتکب شده!)
"از فلانی خوشت میاد؟ نه حال نمی کنم باهاش. چرا؟ نمی دونم. حال نمی کنم دیگه. یه جوریه!"
من که می دونم چرا؟ چون به حضرت آقا عرض خضوع نکرده یه جوریه. مردک اندونی!
"از فلانی خوشت میاد؟ نه حال نمی کنم باهاش. چرا؟ نمی دونم. حال نمی کنم دیگه. یه جوریه!"
من که می دونم چرا؟ چون به حضرت آقا عرض خضوع نکرده یه جوریه. مردک اندونی!
Thursday, October 22, 2009
عجیبه، عجیبه...
از اول هم فیزیکدان کس خلی بود. حرف هایی می زد که سر و ته نداشت. زنش ترکش کرد. کارش آخر به تیمارستان کشید بیچاره. روزی به سراغش رفتم. با اشتیاق حرف می زد. می گفت قانون بقای انرژی می تواند نقض شود. هر کار کردم حواسش را پرت کنم باز هم مجبورم کرد به حرف های هشت من یه غازش گوش کنم. با عجله دست به موهاش کشید و عین کس خل ها به هم زدشون و گفت:
" نه تو ببین. ببین خیلی ساده است. من و تو در یک اتاق بسته با هم نشسته ایم. خوب؟ خوب؟ من حالم خراب است. انرژی ام کم است. تو با من حرف می زنی و به من امید زندگی می دهی. من حالم بهتر می شود. انرژی ام بیشتر می شود. اما تو هم حالت بهتر می شود. تو هم انرژی ات بیشتر می شود. تو هم خوشحال تر می شوی. این مگر نقض قانون بقای انرژی نیست؟ هان؟ نه؟ درست نمی گم؟ تو رو خدا راست نمی گم؟"
گفتم: "درست می گین استاد. جالبه. تا حالا بهش فکر نکرده بود. اما سخت نگیرید استاد. استراحت کنین."
چشمانش رو بست و زیر لب گفت: "عجیبه. عجیبه..."
" نه تو ببین. ببین خیلی ساده است. من و تو در یک اتاق بسته با هم نشسته ایم. خوب؟ خوب؟ من حالم خراب است. انرژی ام کم است. تو با من حرف می زنی و به من امید زندگی می دهی. من حالم بهتر می شود. انرژی ام بیشتر می شود. اما تو هم حالت بهتر می شود. تو هم انرژی ات بیشتر می شود. تو هم خوشحال تر می شوی. این مگر نقض قانون بقای انرژی نیست؟ هان؟ نه؟ درست نمی گم؟ تو رو خدا راست نمی گم؟"
گفتم: "درست می گین استاد. جالبه. تا حالا بهش فکر نکرده بود. اما سخت نگیرید استاد. استراحت کنین."
چشمانش رو بست و زیر لب گفت: "عجیبه. عجیبه..."
آزار مذهبی
طغیان بر مذهب نباید منجر به آزار مذهبی شود. اولی حتی وجود خارجی هم ندارد. دومی اما زنده است. نفس می کشد! چرا بعضی ها فرق این دو را نمی فهمند؟
Wednesday, October 21, 2009
Sunday, October 18, 2009
ملامت انتظار
گمان می کنم هر ایرانی ای یکبار حداقل در کودکی اش پتک این جمله ی معلم بر سرش کوفته شده باشد:
"من از تو انتظار بیشتری داشتم."
بچه هم در کمال شرمندگی سر پایین می اندازد و خودش را ملامت می کند که چرا انتظار معلم را برآورده نکرد، عذری می خواهد و سر جایش می نشیند. شاید قطره ی اشکی هم از گونه اش روان شود. آخر مگر نمی دانی برآوردن انتظار معلم مهمترین هدف یک بچه ی مدرسه ایست؟
دلم می خواهد که می شد زمان را به عقب برگرداند. به یکی از همان روزها، همان لحظات. همان موقع که معلم منتظر شنیدن اظهار شرمندگی من است. معلم ابروانش را بالا انداخته است و سرش را کمی خم کرده است. من سر بالا می آورم و با همان صدای نازک بچگی با کمال وقاحت می گویم:
"به کیرم خانم معلم که انتظار بیشتری داشتی."
"من از تو انتظار بیشتری داشتم."
بچه هم در کمال شرمندگی سر پایین می اندازد و خودش را ملامت می کند که چرا انتظار معلم را برآورده نکرد، عذری می خواهد و سر جایش می نشیند. شاید قطره ی اشکی هم از گونه اش روان شود. آخر مگر نمی دانی برآوردن انتظار معلم مهمترین هدف یک بچه ی مدرسه ایست؟
دلم می خواهد که می شد زمان را به عقب برگرداند. به یکی از همان روزها، همان لحظات. همان موقع که معلم منتظر شنیدن اظهار شرمندگی من است. معلم ابروانش را بالا انداخته است و سرش را کمی خم کرده است. من سر بالا می آورم و با همان صدای نازک بچگی با کمال وقاحت می گویم:
"به کیرم خانم معلم که انتظار بیشتری داشتی."
Friday, October 16, 2009
Tuesday, October 13, 2009
برادر افغانی، من را ببخش. اعمال این حکومت فاشیست و نژاد پرست را به نام من نگذار. اگر به دست من بود دوایی به درد خودم می کردم. اگر به دست من بود تو همان روز اول اجازه کار داشتی، حق تحصیل داشتی، شهروند ایرانی بودی. من را ببخش. گمان می کنم با این بلاهایی که بر سرت آوردیم صد سال سیاه هم نخواهی ایرانی صدایت کنند.
Monday, October 12, 2009
Sunday, October 11, 2009
Thursday, October 08, 2009
در حالیکه با یک دست تسبیح خدا می گفت و در دست دیگرش لوله ی قلیان بود گفت:
"همخوابگی حق مرد است. اگر زن نخواست بدهد مرد باید به زور بگیرد. زن حق نه گفتن ندارد. زن برای همخوابگی آفریده شده است و فقط هم به همین درد می خورد. بعضی هایشان حتی تنشان می خوارد که کتکی هم بخورند در کنارش."
آسمان نتپید. زمین دهان باز نکرد. بادهای سیاه و سرخی نیامد. خدا سر تکان داد. الحمد الله. به ناگه زنی آمد که به قدر هزاران سال عصبانی بود. زنی آمد و آن دسته ی قلیان را از دست اش گرفت و به تعداد روزهایی که بر او تجاوز رفته بود در حلق اش کوبید. تا شیشه ی قلیان پر از خون شد. خدا تعجب کرد! اما خایه نکرد.
"همخوابگی حق مرد است. اگر زن نخواست بدهد مرد باید به زور بگیرد. زن حق نه گفتن ندارد. زن برای همخوابگی آفریده شده است و فقط هم به همین درد می خورد. بعضی هایشان حتی تنشان می خوارد که کتکی هم بخورند در کنارش."
آسمان نتپید. زمین دهان باز نکرد. بادهای سیاه و سرخی نیامد. خدا سر تکان داد. الحمد الله. به ناگه زنی آمد که به قدر هزاران سال عصبانی بود. زنی آمد و آن دسته ی قلیان را از دست اش گرفت و به تعداد روزهایی که بر او تجاوز رفته بود در حلق اش کوبید. تا شیشه ی قلیان پر از خون شد. خدا تعجب کرد! اما خایه نکرد.
Thursday, October 01, 2009
من هیچ گونه طرفداری از هسته ای شدن ایران نمی کنم. چون معتقدم چاقو دست دیوانه دادن عین دیوانگی است. اما با اصل مذاکرات دیپلماتیک بر سر تعلیق غنی سازی هم مشکل دارم. به نظر من این جمله تناقض درونی دارد. دیپلماسی یعنی اینکه دو طرف که یکدیگر را قبول دارند و به یکدیگر احترام می گذارند پای یک میز بنیشینند و گفتگو کنند. اما تعلیق غنی سازی بر این اصل بنیادی بنا است که رژیم ایران یک رژیم ناپایدار و کله خر است. درست در همین جاست که دیپلماسی نقشش را از دست می دهد. این که دیگر دیپلماسی نیست. این اعلام جنگ است. این فحش است. به نظرم این مذاکرات باید اسمش به "کس خل جان اون چاقو رو بده به من" تغییر نام پیدا کنه و خیال همه را راحت کنه.
Wednesday, September 30, 2009
برادران و خواهران گرامی! نظر به روایات متعدد اسلامی به اطلاع می رساند که در هر صورت فرزند شما کور، کر، لال، کودن و یا ستمکار به دنیا خواهد آمد. بنابراین بدون هیچ دغدغه فکری هر گونه که مایلید با زوجتان همبستری کنید و از فرستادن هر گونه پرسش دیگر راجع به این مساله جدا خودداری کنید.
روابط عمومی حوزه علمیه قم مقدسه
روابط عمومی حوزه علمیه قم مقدسه
Sunday, September 27, 2009
Saturday, September 26, 2009
Sunday, September 20, 2009
Saturday, September 19, 2009
Tuesday, September 15, 2009
Sunday, September 13, 2009
Saturday, September 12, 2009
Sunday, September 06, 2009
Saturday, September 05, 2009
Friday, September 04, 2009
Tuesday, September 01, 2009
کلاسهای موزیک سازی قوی با هیپنوتیزم:
آیا موزیک سازی بلدید اما همیشه کس شر می سازید؟ آیا هر کاری می کنید آخرش کس شر در می آید؟
ما شما را هیپنوتیزم می کنیم. به شما القا می کنیم که در کودکی در معرض انواع و اقسام آزارهای جسمی و روانی قرار گرفته بوده اید. به شما القا می کنیم که پدر و مادرتان همواره با هم مشاجره و دعوا داشته اند. ما می توانیم به شما القا کنیم که در کودکی همیشه سوژه ی مسخرگی همکلاسی هایتان بوده اید. صدای آژیر جنگ را در اعماق سلولهای مغزتان فرو می کنیم. صحنه های کتک خوردن مادرتان از پدرتان را کنار صحنه های خط کش خوردن در مدرسه قرار می دهیم. صحنه های گم شدن در بازار پر رفت و آمد، صدای سکس پدر مادر در اتاق بغلی در سن کودکی، صدای پک سیگار پدر بعد از کبود کردن شما با کمربندش. انواع و اقسام صداها. بعد از هیپنوتزم به دریای پهناور موسیقی سازی عمیق می رسید.
اگر خواستید به مراحل بالای موزیک سازی برسید حتی می توانیم القا کنیم که در معرض اذیت جنسی هم قرار گرفته اید. انتخاب با شماست.
موزیک خود را بسازید و دوباره با هیپنوتیزم به دنیای کسل کننده قبلتان باز گردید...
آیا موزیک سازی بلدید اما همیشه کس شر می سازید؟ آیا هر کاری می کنید آخرش کس شر در می آید؟
ما شما را هیپنوتیزم می کنیم. به شما القا می کنیم که در کودکی در معرض انواع و اقسام آزارهای جسمی و روانی قرار گرفته بوده اید. به شما القا می کنیم که پدر و مادرتان همواره با هم مشاجره و دعوا داشته اند. ما می توانیم به شما القا کنیم که در کودکی همیشه سوژه ی مسخرگی همکلاسی هایتان بوده اید. صدای آژیر جنگ را در اعماق سلولهای مغزتان فرو می کنیم. صحنه های کتک خوردن مادرتان از پدرتان را کنار صحنه های خط کش خوردن در مدرسه قرار می دهیم. صحنه های گم شدن در بازار پر رفت و آمد، صدای سکس پدر مادر در اتاق بغلی در سن کودکی، صدای پک سیگار پدر بعد از کبود کردن شما با کمربندش. انواع و اقسام صداها. بعد از هیپنوتزم به دریای پهناور موسیقی سازی عمیق می رسید.
اگر خواستید به مراحل بالای موزیک سازی برسید حتی می توانیم القا کنیم که در معرض اذیت جنسی هم قرار گرفته اید. انتخاب با شماست.
موزیک خود را بسازید و دوباره با هیپنوتیزم به دنیای کسل کننده قبلتان باز گردید...
Monday, August 31, 2009
Tuesday, August 25, 2009
آقام خامنه ای رو می خوام یه شب
ببرم یواشکی به صحرا به دشت
یه دوربین دو چشمی بذارم رو اون عینک ضخیمش
آرام آرام ببرم از زمین به آسمون اون محاسن بلندش
یادش بیارم خدایی اگر باشه کجا هاست
ولی امر مسلمینی اگر باشه کجا هاست
شاید سر اش به آسمان ماند مدتی
نفس راحتی کشیدیم ما حتی اندکی
شاید عمامه از سر اش برافتاد
خدا را چه دیدی
شاید خیال بندگی به سراش افتاد
ببرم یواشکی به صحرا به دشت
یه دوربین دو چشمی بذارم رو اون عینک ضخیمش
آرام آرام ببرم از زمین به آسمون اون محاسن بلندش
یادش بیارم خدایی اگر باشه کجا هاست
ولی امر مسلمینی اگر باشه کجا هاست
شاید سر اش به آسمان ماند مدتی
نفس راحتی کشیدیم ما حتی اندکی
شاید عمامه از سر اش برافتاد
خدا را چه دیدی
شاید خیال بندگی به سراش افتاد
Monday, August 24, 2009
Sunday, August 23, 2009
Wednesday, August 19, 2009
Tuesday, August 18, 2009
Friday, August 14, 2009
صدای پتک قدم هایش همیشه از دورادور می آمد
گاهی کوتاه و گاهی بلند
گاهی آهسته و گاهی تند
سالهاست که چشم بر این در دوخته ام
صدای اش را اما چنین بلند نشنیده بودم
انگاری که پشت در است
سیاهی سایه اش بر نور درون ام افتاده است
با تبر می کوبد بر در
در را انگاری که دارد از جا بر می کند
پشت این در
تاریخ سیاه من است
آمده است تا دوباره خانه خرابم کند
این بار اما حفره ای به گشادی کس مادرش
بر پیشانی اش می کارم
با شاتگانم
گاهی کوتاه و گاهی بلند
گاهی آهسته و گاهی تند
سالهاست که چشم بر این در دوخته ام
صدای اش را اما چنین بلند نشنیده بودم
انگاری که پشت در است
سیاهی سایه اش بر نور درون ام افتاده است
با تبر می کوبد بر در
در را انگاری که دارد از جا بر می کند
پشت این در
تاریخ سیاه من است
آمده است تا دوباره خانه خرابم کند
این بار اما حفره ای به گشادی کس مادرش
بر پیشانی اش می کارم
با شاتگانم
Friday, August 07, 2009
Wednesday, August 05, 2009
Saturday, August 01, 2009
بعضی وقت ها فکر می کنم که شکستن قالب های سنتی بی منطق از ترک اعتیاد به هرويین هم سخت تر باشه. هر چه می شکنی اشان دوباره بر می گردند به نحوی. هر چه سخت تر بشکنی اشان سخت تر بر می گردند. هر چه سن بیشتر بالا می رود سخت تر می شوند!
آنقدر سخت است که بعضی وقت ها وسوسه می شوم که بگویم گور بابای هر چه open minded بودن است! بذار به خماری سنت ام بمانم...
آنقدر سخت است که بعضی وقت ها وسوسه می شوم که بگویم گور بابای هر چه open minded بودن است! بذار به خماری سنت ام بمانم...
Saturday, June 20, 2009
Thursday, June 18, 2009
Saturday, June 06, 2009
Tuesday, June 02, 2009
Monday, June 01, 2009
واقعا باید نیم میلیون سال طول بکشه تا به این واقعیت پی ببریم که از هر ۱۰ نفر یکی هم جنس گرا در میاد؟ چقدر اون هم جنس گرای ایرانی باید بدشانس باشه که بعد این همه سال که پی به این واقعیت بردیم هنوز قربانی این کله شقی بشه. همجنس گرای ایرانی دلم برات می سوزه. همونقدر که برای برده های ۲۰۰ سال پیش می سوزه.
Saturday, May 30, 2009
چیه؟! ساپورت خانواده روکردی اعتماد به نفس نداشته ات، اعتبارش رو زدی رو یه لا قبای گشادت، پول و پله اش رو زدی زیر کون گشادت که ترسید تو همون جایی برینه که یه متر اون ور تر غذا می خوری، هان بچه ننه؟! حالا گله می کنی که شش دنگ زنت و زندگی ات رو زدی به نام خانواده ات؟ حالا گله می کنی که راجع به پوزیشنی که زنت رو می کنی هم اظهار نظر می کنن؟! خوب حقته.
Friday, May 29, 2009
گله می کنی که آدم اجتماعی ای نیستی. چطوری اجتماعی باشم وقتی هر حرفی می خوام بزنم زبونم نمی گرده چون می بینم به من مربوط نیست؟ چطوری اجتماعی باشم وقتی هر حرفی که می شنوم دلم می خواد بگیرم طرف رو زیر ترکه ی قضاوتش سیاه کنم. چطور اجتماعی باشم وقتی از حرف زدن راجع به خودم متنفرم و از کسی که راجع به خودش حرف می زنه منزجرم؟ عزیزم تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که تحمل کنم، سکوت کنم و برای احترام گاهی لبخند بزنم. این نهایت اجتماعی بودن منه..
Thursday, May 28, 2009
Wednesday, May 27, 2009
Monday, May 25, 2009
Friday, May 22, 2009
Thursday, May 14, 2009
Monday, May 11, 2009
Thursday, April 30, 2009
Wednesday, April 29, 2009
Monday, April 27, 2009
Tuesday, April 21, 2009
Monday, April 20, 2009
Subscribe to:
Posts (Atom)