Thursday, December 17, 2009

همه چیز ناگهان حل شد

تمام مشکلات حل نشده ی زندگی، تمام معماهای بزرگ هستی، تمام دردهای کهنه ی عشق های شکست خورده، تمام عقده های سیری ناپذیر گذشته، تمام خاطرات تلخ گذشته، تمام آرزوهای تحقق نیافته را در گلوله ای انباشت و در مغزش خالی کرد. چه قدر آسان بود و چه ناگهان، پاک کردن صورت مساله به جای حل اش. چه اهمیتی داشت که دیگر نه صورتی بود، نه جوابی و نه سوال کننده ای.

Sunday, December 06, 2009

جامعه شناسی خیلی علمی

در یک جامعه انسانی اسامی متداول دو دهه ی متوالی به این صورت بوده است:

اسامی متداول پسر دهه ی الف:
احسان، رضا، علی (و مشتقاتش)، امیر (و مشتقاتش)، حسین، مرتضی

اسامی متدوال پسر دهه ی ب:
آرش، کاوه، امید، آرمان، مهرداد، بابک، کامران

۱) تفاوت کلی اسامی دهه ی الف را با دهه ی ب توضیح دهید (۲ نمره)
۲) با ذکر دلایل منطقی توضیح دهید کدام دهه اول بوده است (۲ نمره)
۳) عامل یا عواملی که باعث این تغییر بنیادین در انتخاب اسامی بوده است را توضیح دهید و تحلیل کنید. (۵ نمره)
۴) احتمال بازگشت دوباره ی جامعه به انتخاب اسامی دهه ی اول (الف یا ب؟) را بیان کنید (۵ نمره)
۵) استدلال کنید (تحت شرایط حکومتی هر دهه) قاچاقچیان و معتادان سریال های تلویزیونی به احتمال زیاد از کدام دسته اسامی انتخاب شده اند (۶ نمره)

Tuesday, December 01, 2009

بر اولاد برفت هر آنچه حق ولی بود

امام خمینی سال ۴۲ فریاد وااسلاما سرداد و مردم اشک ریختند. آخر شاه خاین در یکی از مفاد انقلاب سفید زنان را به فحشا کشیده بود (بخوانید به زنان حق رای داده بود). جا دارد پدر و مادران گرامیمان که هر روز در جواب فرزندان طلبکارشان می گویند ما نمی دانستیم اینگونه می شود را با احترام بزرگتری به گوشه ای آرام بکشیم و بپرسیم:

"گوساله جان از این واضح تر آخه؟"

Monday, November 23, 2009

شیمی روابط

سکس فنر مولکولی است که مرد و زن دو اتم تشکیل دهنده ی آن هستند. فنر مولکولی که شل باشد اتم هایش فرصت ول چرخیدن بیشتری با اتمهای قوی تر کناری و در نهایت شکستن پیوند قبلی و تشکیل پیوند قوی تر دارند. خدا خودش انشالله فنرهای همه مان را راست، قوی و ارتجاعی نگه دارد. آمین.

Sunday, November 22, 2009

دعای شب دوشنبه

ای خداااا تو را به حق این شب خودت این کیر خایه رو بگیر بکن راحتمون کن! خلاصمون کن!
دیوانگی موهبتی است که نصیب هر کسی نمی شود.

دو موضوع کاملا بی ربط

- در وحي مستقيم حالت‌هايي چون احساس سنگيني‌، داغ شدن بدن و عرق ريختن‌، حالتي شبيه به بي هوشي‌، تغيير رنگ چهره و... بر پيامبر عارض مي‌شد. در روايتي مي‌خوانيم‌: حارث بن هشام از پيامبر سؤال کرد: وحي چگونه بر شما نازل مي‌شود؟ پيامبر فرمود: گاهي آن را به صورت زنگ مي‌شنوم و آن شديدترين نوع آن بر من است که گويي بندهاي من از يکديگر مي‌گسلد و در اين هنگام مطالب وحي شده را حفظ مي‌کنم‌. [+]

- در زمان هاي قديم، صرع را به نام "بيماري مقدس" مي شناختند. مردم آن زمان بر اين عقيده بودند که فرد مصروع در حال جنگيدن با شيطان مي باشد و يا مي گفتند که فرد مصروع، پيام آور از طرف خداوند است... قبل از اين که حمله شروع شود، بيمار احساس مي کند که حالش بد است. اين احساس ها شامل: تغييرات بينايي، تغييرات بويايي و شنيدن صداهاي نامفهوم مي باشد... صرع، انواع مختلفي دارد( نزديک به 40 نوع) که براي هر شخص متفاوت مي باشد و بستگي به محلي از مغز دارد که حمله در آن ايجاد مي شود. برخي ها بيهوش مي شوند. برخي ها در روي زمين مي افتند و برخي ها اندامشان را به سرعت تکان مي دهند. [+]

Friday, November 20, 2009

استفتا: خودکشی چه حکمی دارد

نظر به اینکه خداوند متعال وقتی جان بخشید دیگر نمی تواند ادعای مالکیت داشته باشد (مگر نه به آن بخشیدن نمی گفتند)، امری حلال است. لکن خودکشی تا زمانیکه پدر، مادر، همسر (دوست دختر شاملش نمی شود) یا فرزندان زنده اند مکروه است. بعد از مرگ پدر و مادر و در صورت مجرد بودن اشکالی ندارد.

دفتر آیت الله العظمی مترقی (دمت گرم)

مساله اینست

آوردن یه تخم حروم یا نیاوردن یه تخم حروم.

برو بچه پی بازیت

هر دفعه یاد این داستان رفیقم می افتم خندم می گیره. تعریف می کرد ظاهرا بچه که بوده تو یه مهمونی یه دختر بچه رو در حالیکه مامانش داشته کهنه اش رو عوض می کرده دیده و با تعجب از مامان دختر بچه پرسیده " این پس چرا دو تا کون داره؟!"

Wednesday, November 18, 2009

اسلام درست اسلام مرده است

آقای دکتر مهاجرانی! بیایید به جای گفتن "اسلام درست اجرا نشد." برای یکبار بپرسیم "اسلام کی درست اجرا شد؟"

Tuesday, November 17, 2009

لبخند های ملیح روزمره

با لبخند حسادت آمیزی که تا گونه هایم به ملیحی باز شده اند (و از زور خیطی ام نمی توانم جمعش کنم)، با دورویی برایت آرزوی موفقیت می کنم. می خواهم در چشمانت نگاه کنم اما چشمانم مانند مرغ سرکنده همه جا را نگاه می کند به جای تخمک چشمانت، مبادا بد دلیم مانند زهر مار از مردمک چشمانم به بیرون بپاشد. لعنت بر این بی استعدادی! مثل همیشه به سادگی لو می روم. تو هم با بازی مهارت آمیز لبانت می فهمانی که دریافته ای از ته دل می خواهم بز بیاری. با زیرکی لبخند ملیحی می زنی. لبخند ملیحت که به زبان بی زبانی می گوید "خر خودتی مادر جنده" وجودم را بیشتر آتش می زند. آه خدا‍! امیدوارم روی موفقیت نبینی دوباره. عجیب اینکه باز با هیجان بیشتر برایت آرزوی موفقیت می کنم و باز هم بهت لبخند ملیح می زنم و تو بیشتر مرا میسوزانی با لبخند ملیح ترت... آخ چه حالی می ده با احترام به هم لبخند می زنیم و از ته دل برای هم آرزوی سیاه بختی می کنیم و با احترام هر چه بیشتر بیلاخ رد و بدل می کنیم. چه حالی میده!

پرسش و پاسخ با خدا

در جواب شما باید بگویم که زندگی منشور کس شری است در حرکت دوار. هیچ معنایی هم ندارد. هر کس هم که می گوید معنایی برایش پیدا کرده احتمالا مزخرف می گوید. سوال بعد؟

Friday, November 13, 2009

پیشنهاد برای اصل یکم قانون اساسی جدید ایران

مقدّس، کیرِ خرِ اسبِ آبی است. فقط.

Tuesday, November 10, 2009

تنبیه کودکی

مادر شروع کرد به بازگو کردن داستان. ناگهان ابروان بلند و پر پشت پدر چون امواج طوفانی دریا در هم فرو ریخت. چشمانش مثل شمع ای که دود می کند باریک و کشیده شد. تو گویی همچون گاو نری است که هر لحظه ممکن است برخیزد و پسر بچه را از هم بدرد. نگاه اش به آرامی از تخمان چشم پسرک برداشته شد و به کتابش دوخته شد. سکوتی عمیق برای دقایقی متمادی اتاق را پر کرد. پسرک که انگاری تازه عمق خطای اش را دیده با نفس های بی وقفه اش سکوت را هر لحظه برای مادرش غیر قابل تحمل تر می کرد.

- "برو."

پسرک به خواهر کوچکترش که چشمان ضعیف و عینک ضخیمی داشت بعد از باختن بازی شطرنج از روی عصبانیت گفته بود "چهارچشمنگولی‌!". این پاسخ کوتاه پدرش به همراه آن نگاه سنگین تلخ ترین تنبیه ای بود که به عمرش چشیده بود. هنوز هم که هنوزه پشت تخمان چشم پسرک درد می کند، دردی بازدارنده تا باقی عمرش.

Thursday, November 05, 2009

پوچ گرای اهل حال

خيام اگر زباده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت كارِ جهان نيستی است
انگار كه نيستی، چو هستی خوش باش

Wednesday, November 04, 2009

جواد منم. جواد تویی.

جواد بودن و خز و خیل بودن هم شده انگی که هر جوری که می خوایم و به هر کی که می خوایم می چسبونیم و تحقیر می کنیم. آقا جان کی گفته که جوادی یساری جواده؟ کی گفته قیافه ی گلزار جواده؟ (این رو البته کسی نگفته) کی گفته پیکان جواده؟ کی گفته کفش گام جواده؟ کی گفته شلوار کردی جواده؟ کی گفته کاکل جواده؟ کی گفته دمپایی پلاستیکی جواده؟ کی گفته گیوه جواده؟ کی گفته زرد قناری جواده؟ کی گفته انگشتر عقیق جواده؟ کی گفته چادر گل منگلی جواده؟ جواد تویی! طرز فکرته! نگاهته! بینشته! جهانبینیته! ...!

Tuesday, November 03, 2009

ارباب قدرت

هر سه به بلندای کوه رسیدند. هر سه حلقه ی شیطانی قدرت را به یک قدمی نابودی اش رساندند. گاندی و ماندلا در آتش کوه انداختندش و جاودانه شدند. خمینی اما افسوس که در آخرین لحظه وسوسه شد، حلقه را در انگشتش کرد و تا ابد نفرین شد.

Monday, November 02, 2009

کاوه ی آهنگر

دانشمندان پلیس اطلاعاتی اسراییل (موساد) بعد از سیکونس کردن ژن محمود وحید نیا در کمال تعجب دریافتند که دو رشته ی مارپیچ دی.ان.ای این فرد به جای چهار حرف لاتین A, C, G, T با چهار حرف فارسی خ، ا، ی، ه به یکدیگر متصل شده اند.

Sunday, November 01, 2009

تف بر این روزگار

گفت "بسیجی همان دو سگی است که ناپلئون در قلعه ی حیوانات در بچگی مخفی شان می کند و تربیتشان می کند و بعد به جان دیگر حیوانات قلعه می اندازد برای حکومتش."

گفتم "شاید. لعنت بر این ایدئولوژی، بر این جهانبینی، بر این دولت، بر این روزگار که مردمم را به دو دسته ی بسیجی و غیر بسیجی تقسیم کرد و به جان یکدیگر انداخت."

انگشت خیس خدا

من به وضوح می شنوم. آیا شما هم می شنوید؟ صدای خیس شدن انگشت خدا را می گویم دیگر! صدایی زیبا، دلهره آور و سرگرم کننده. بابا جان من مگر نمی دانید؟ می گویند خدا وقتی می خواهد کتاب تاریخ را ورق زند برای آنکه برگی جا نماند (که این موجب تباهی و دردسر بسیار شود!) انگشتش را کمی تَر می کند. این صدای خیس شدن انگشت خدا صدایی ظریف و آهسته دارد. گوش کنید؟ این بار خدا صفحه ی تاریخ ایران را ورق می زند. تا که کی صدای غرش مهیب ورق خوردن اش را بشنویم. خیلی زیباست. خیلی دلهره آورست.

Thursday, October 29, 2009

خاطرات یک تسلسلی

لعنت بر این شانس! آخرش همه چیز درست از آب در آمد. صحرای محشر شد. تمام بندگان دوشادوش در محضر خدا حاضر شده بودند و کارنامه ی اعمالشان در دست هایشان. کافران، منافقان و گناهکاران چشمانشان را بسته بودند و منتظر صاعقه ی قهر الهی که وجودشان را از فرق سر تا انگشت پا بسوزاند. معتقدان و صالحان اشک شوق در چشم، مشتاق شنیدن دعوت الهی به بهشت برین. سر در گریبان فرو برده، یک چشمم را بسته بودم و با چشم نیمه باز دیگرم پیامبران اورشلیم را می پاییدم. موسی، عیسی، محمد و بها. به یکدیگر دزدکی نگاه می کردند و یواشکی می خندیدند. نامردها! ناگهان خدا اخم هایش را باز کرد و لبخند زد؛ انگشتش را آرام آرام بلند کرد و به دوربین عظیمی به بزرگی کره ی زمین در پشت صف انسان ها اشاره کرد و گفت:

"بندگان من همگی لبخند بزنید، شما جلوی دوربین مخفی بودید."

Tuesday, October 27, 2009

هنجار های مزحک

از جمله تمرینات این پیامبر بزرگ قرن ۲۱ شکستن روزمره ی هنجارهای بی اساس اجتماعی بود. در یکی از این تمرینات فرد معتقد باید در پارکی بزرگ یا در میان جمعیتی بزرگ کلمات رکیکی مانند "کیر و کس" را فریاد می کرد و سپس در چشمان از حدقه در آمده ی اطرافیان زل می زد.

فلسفه ی مستی

فریاد زد: "نزنید مرا! به شرفم قسم گناهی جز آزار دیگری نیست. مگر به کسی آزار رساندم من؟"
این سخن عمیق دوست جوان ما در این لحظه با سخنی عمیق تر از جانب آقای مجری احکام روبرو می شه: "خفه شو سوسول ادبی حرف نزن واسه من. عرق خوردی فیلسوف اخلاق شدی واسه من؟ فلسفه از مغزت می پره حالا."

Monday, October 26, 2009

جهنم

صبحگاه مدرسه راهنمایی، معلم "تربیتی" سر صف گفت: "سال اولی ها بهشتی اند، سال دومی ها برزخی اند. اما سال سومی ها جهنمی اند."

معیار، میزان بلوغ بود. به سن سی نزدیک دارم می شم. برنامه دارم که پیداش کنم این روانشناس بزرگ کودک رو. می خوام جهنم رو نشونش بدم.

Sunday, October 25, 2009

خودآگاهی فرازمینی

سفینه ی MANN توانست نوشته ای کلیدی و غیر منتظره را مخابره کند. نوشته ای که از قبرهای بی شمار این موجودات فرازمینی که بر کل سیاره شان مانند جواهرات ریزنشانی می درخشیدند تشکیل شده بود. پس از سالها زحمت تیزهوش ترین دانشمندان زمینی بالاخره رمزش گشوده شد اما دولت مرکزی زمین به علت حساسیت برانگيز بودنش تصمیم به عدم انتشارش گرفت:

"آوردن فرزند نه تنها بیهوده است بلکه جنایتی هولناک است."

Friday, October 23, 2009

مردک مغرور سکسیست!

آخ که ما مردای ایرونی بعضی هامون چقدر حقیریم. تا دختری دیدیم تو یه جمع که سرش به تنش میارزه، برو و بیایی داره و کارش درسته، مغزش کار می کنه و سر بحث ها مثل بز نگات نمی کنه سریع گارد می گیریم. ( جالب اینه که اگه خارجی باشه اشکالی نداره. چقدر ماشاالله می فهمه. ایرانی که باشه انگار جرم مرتکب شده!)
"از فلانی خوشت میاد؟ نه حال نمی کنم باهاش. چرا؟ نمی دونم. حال نمی کنم دیگه. یه جوریه!"
من که می دونم چرا؟ چون به حضرت آقا عرض خضوع نکرده یه جوریه. مردک اندونی!

دست تقدیر

دستِ محیط، کمانِ ذاتمان را می کشد و پرتابمان می کند به هدفی که بادِ اختیار فقط می تواند از خال وسط نهایتا به حلقه ی میانی منحرفش کند. مگر نه سیبل زندگی من و تو از پیش معلوم شده است برادر.

Thursday, October 22, 2009

عجیبه، عجیبه...

از اول هم فیزیکدان کس خلی بود. حرف هایی می زد که سر و ته نداشت. زنش ترکش کرد. کارش آخر به تیمارستان کشید بیچاره. روزی به سراغش رفتم. با اشتیاق حرف می زد. می گفت قانون بقای انرژی می تواند نقض شود. هر کار کردم حواسش را پرت کنم باز هم مجبورم کرد به حرف های هشت من یه غازش گوش کنم. با عجله دست به موهاش کشید و عین کس خل ها به هم زدشون و گفت:

" نه تو ببین. ببین خیلی ساده است. من و تو در یک اتاق بسته با هم نشسته ایم. خوب؟ خوب؟ من حالم خراب است. انرژی ام کم است. تو با من حرف می زنی و به من امید زندگی می دهی. من حالم بهتر می شود. انرژی ام بیشتر می شود. اما تو هم حالت بهتر می شود. تو هم انرژی ات بیشتر می شود. تو هم خوشحال تر می شوی. این مگر نقض قانون بقای انرژی نیست؟ هان؟ نه؟ درست نمی گم؟ تو رو خدا راست نمی گم؟"

گفتم: "درست می گین استاد. جالبه. تا حالا بهش فکر نکرده بود. اما سخت نگیرید استاد. استراحت کنین."

چشمانش رو بست و زیر لب گفت: "عجیبه. عجیبه..."

آزار مذهبی

طغیان بر مذهب نباید منجر به آزار مذهبی شود. اولی حتی وجود خارجی هم ندارد. دومی اما زنده است. نفس می کشد! چرا بعضی ها فرق این دو را نمی فهمند؟

Wednesday, October 21, 2009

دعای توکل

خدایا! تو از مراقبت از تکه سنگی عاجز بودی. من چگونه بر تو توکل کنم؟

Sunday, October 18, 2009

ملامت انتظار

گمان می کنم هر ایرانی ای یکبار حداقل در کودکی اش پتک این جمله ی معلم بر سرش کوفته شده باشد:
"من از تو انتظار بیشتری داشتم."
بچه هم در کمال شرمندگی سر پایین می اندازد و خودش را ملامت می کند که چرا انتظار معلم را برآورده نکرد، عذری می خواهد و سر جایش می نشیند. شاید قطره ی اشکی هم از گونه اش روان شود. آخر مگر نمی دانی برآوردن انتظار معلم مهمترین هدف یک بچه ی مدرسه ایست؟
دلم می خواهد که می شد زمان را به عقب برگرداند. به یکی از همان روزها، همان لحظات. همان موقع که معلم منتظر شنیدن اظهار شرمندگی من است. معلم ابروانش را بالا انداخته است و سرش را کمی خم کرده است. من سر بالا می آورم و با همان صدای نازک بچگی با کمال وقاحت می گویم:

"به کیرم خانم معلم که انتظار بیشتری داشتی."

Friday, October 16, 2009





با دیدن جوانه ی گیاهی که ازش قطع امید کرده بودم لبخندی بر لبانم نشست. لبخندی که هر چه می گردم دلیلی برایش پیدا کنم نمی توانم. لبخندی که امیدوارم کرد شاید آنقدرها هم پایین نرفته ام.
سالها تمرین و ممارست می خواهد تا بتوان فیلتر قضاوت در برخورد اول را گشاد و گشادتر کرد. قدم اولش بستن زبان است، وقتی که خودش را دارد هلاک می کند که بجنبد و کس شری بگوید. فکر می کنم دارم قدم اول را بر می دارم.
کاش به جای گوسفند چرانی، باغبانی شغل انبیا بود.

Tuesday, October 13, 2009

برادر افغانی، من را ببخش. اعمال این حکومت فاشیست و نژاد پرست را به نام من نگذار. اگر به دست من بود دوایی به درد خودم می کردم. اگر به دست من بود تو همان روز اول اجازه کار داشتی، حق تحصیل داشتی، شهروند ایرانی بودی. من را ببخش. گمان می کنم با این بلاهایی که بر سرت آوردیم صد سال سیاه هم نخواهی ایرانی صدایت کنند.

Monday, October 12, 2009

تخم منطق آخوندی رو باید در منشا پیدا کرد. مشرکین از محمد خواستند که برای اثبات پیغمبریش معجزه بیاره. محمد هم می گه معجزه متعلق به خداست من هم به خدا گفتم معجزه بفرست و خدا گفته ما فرستادیم قبلنا خیلی اما قبلیا باور نکردن دیگه نمی فرستیم.
من اگه جای مشرکان قریش بودم خود زنی می کردم.

Sunday, October 11, 2009

Thursday, October 08, 2009

در حالیکه با یک دست تسبیح خدا می گفت و در دست دیگرش لوله ی قلیان بود گفت:

"همخوابگی حق مرد است. اگر زن نخواست بدهد مرد باید به زور بگیرد. زن حق نه گفتن ندارد. زن برای همخوابگی آفریده شده است و فقط هم به همین درد می خورد. بعضی هایشان حتی تنشان می خوارد که کتکی هم بخورند در کنارش."

آسمان نتپید. زمین دهان باز نکرد. بادهای سیاه و سرخی نیامد. خدا سر تکان داد. الحمد الله. به ناگه زنی آمد که به قدر هزاران سال عصبانی بود. زنی آمد و آن دسته ی قلیان را از دست اش گرفت و به تعداد روزهایی که بر او تجاوز رفته بود در حلق اش کوبید. تا شیشه ی قلیان پر از خون شد. خدا تعجب کرد! اما خایه نکرد.

Thursday, October 01, 2009

من هیچ گونه طرفداری از هسته ای شدن ایران نمی کنم. چون معتقدم چاقو دست دیوانه دادن عین دیوانگی است. اما با اصل مذاکرات دیپلماتیک بر سر تعلیق غنی سازی هم مشکل دارم. به نظر من این جمله تناقض درونی دارد. دیپلماسی یعنی اینکه دو طرف که یکدیگر را قبول دارند و به یکدیگر احترام می گذارند پای یک میز بنیشینند و گفتگو کنند. اما تعلیق غنی سازی بر این اصل بنیادی بنا است که رژیم ایران یک رژیم ناپایدار و کله خر است. درست در همین جاست که دیپلماسی نقشش را از دست می دهد. این که دیگر دیپلماسی نیست. این اعلام جنگ است. این فحش است. به نظرم این مذاکرات باید اسمش به "کس خل جان اون چاقو رو بده به من" تغییر نام پیدا کنه و خیال همه را راحت کنه.

Wednesday, September 30, 2009

برادران و خواهران گرامی! نظر به روایات متعدد اسلامی به اطلاع می رساند که در هر صورت فرزند شما کور، کر، لال، کودن و یا ستمکار به دنیا خواهد آمد. بنابراین بدون هیچ دغدغه فکری هر گونه که مایلید با زوجتان همبستری کنید و از فرستادن هر گونه پرسش دیگر راجع به این مساله جدا خودداری کنید.

روابط عمومی حوزه علمیه قم مقدسه
- آخ آخ! الحمدالله! سبحان الله!
- حاج آقا؟!! شما ۳۰ ثانیه این آب حیات مبارک رو اداره کنین مدیریت جهان پیش کش!

(صدای خر خر میکروفون)
سربازگمنامی به سرباز گمنام دیگری نگاه می کند و پقی می زنند زیر خنده.

Sunday, September 27, 2009

دردی دارم که درمانش درمان درد دیگری است.
خصوصیات زشت به ارث رسیده از پدر و مادر را هر از گاهی در خودم می بینم. لامصب زندگی را به مانند دیدن مو در غذا به کامم تلخ می کند. مویی که هر چه بیشتر تلاش می کنی درش بیاوری بیشتر در غذایت فرو می رود!
نسل بشر بر دو گونه است: نوعی که در زندان های ایران به خودآگاهی می رسد و آن را انسان می نامند و نوعی که بر اشتباهات گذشته اش پافشاری می کند که آن را ابرانسان می نامند.

Saturday, September 26, 2009

حلالیت طلبیدن: اوج پررویی و خودخواهی در سوء استفاده از حس ترحم در آخرین لحظات

Sunday, September 20, 2009

صداقت فقط نمک رابطه است. تازه آن هم به میزان کافی اش جوانک! اشکالی ندارد. تجربه شد.

Saturday, September 19, 2009

سر اش بدجوری کلاه رفت. تمام زندگی اش را مشق نوشت. مشقی که هیچ وقت تصحیح نشد. برای معلمی که اصلا وجود نداشت.

Tuesday, September 15, 2009

وحشت از آینده دردی است ناگهانی که التیامش بستن چشمان و فشردن تن انسانی دوست داشتنی برای مدتی طولانی است. کاملا بی ربط اما موثر.

Sunday, September 13, 2009

می مردی شش ماه دندون رو جیگر می ذاشتی؟ که اون سگ پدر بمیره؟ که این دوزاری کون ملت نذاره؟ هان؟ منتظری جان؟
هر فلسفه ای که سخن از رهایی انسان می زند را باید بسیار شکاکانه دید. هر مذهبی که علاوه بر رهایی انسان راهی هم برای رسیدن به آن برایش پیش پای تو می گذارد را باید به شدت شکاکانه دید. سری که درد نمی کند را احتمالا دستمال نمی بندند.
سه میلیارد جنس مخالفِ تو دارن می چرن و تو زانوی غم بغل کردی اشک می ریزی مثل ابر بهار که عشقت را از دست داده ای؟ که گذاشتت رفت با یکی دیگه؟ خوب به تخمت (کست). حوا (آدم) که نبوده که.
خواهران مهربان و خوش قلب من پندی بگیرید از من. هر از گاهی برینید به شوهرتان، دوست پسرتان، هر کوفتی که دارین. تا شما را بدیهی فرض نکنند این موجودات آلزایمری جنده پسند.

Saturday, September 12, 2009

افکار منفی گه مغزی است
باید هر روز رید و سیفون زد
روابط عمیق مانند کریستال اند. وقتی می شکنند به گونه ای تماشایی (و البته دردناک) هزاران تکه می شوند.

Sunday, September 06, 2009

می‌گی وبلاگم رو فقط برای خودم می‌نویسم. کس شر! چرا تو یه دفترچه نمی‌نویسی بذاری گوشه‌ی خونه‌ات پس؟
هرگز نگو هرگز. جمله ای که گیجم می کنه.
برایت مهم است که بعد از مرگت مردم چه می گویند؟ می‌خواهی وقتی هم که نیست شدی مردم از تو بگویند، از تو تاثیر بپذیرند؟ می‌خواهی به هدف غایی زندگی‌ات، فناناپذیر بودن، برسی؟
قضیه خیلی ساده به نظر می آید. اگر قرار بود تمام تصمیم های درست زندگی‌مان از منطق به تنهایی منتج بشه میلیون‌ها سال پیش احساساتمان را از دست داده بودیم. این قضیه برای عقل صفر و یک من کمی هضم نشدنی است.
همین ۱۰۰، ۱۵۰ سال پیش موسیقی مردمی موسیقی ای بود که به طور متوسط ۱۰ دقیقه طول می کشید. امروزه متوسط ۳، ۴ دقیقه است. آدم امروزی موسیقی‌‌ای می‌پسنده که مانند قرص سریع و خلاصه باشه. آدم امروزی خیلی زود حوصله‌اش سر می ره.

Saturday, September 05, 2009

"در زندگی تا می توانی ساده و یکرنگ باش
قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است"

چرا آخه کس می گی شاعر؟ چه ربطی داره آخه؟

Friday, September 04, 2009

یه مشت فرشته ی کس مغز خایه مال که تا خدا گفت بر یه تپه گل سجده کنن سه سوت کونشون رفت هوا. از همچین فرشته های احمقی انتظار دنیای بهتری هم نباید داشت.
نیمی از زندگی را
در شب عرق ریختم
نیمی را در روز
زندگی‌ام خطی بود
با شیبی یکنواخت
به سمت مرگ
ای وای بر من!
احمدی خیانت کرد
خامنه ای حمایت کرد
این خدا بود که جنایت کرد
فکر می کنی کی گورتو از کشورم گم می کنی بیرون؟
خدایا؟
خدایا!
پیامبرانت یکی از یکی ازگل تر
جانشینانت یکی از یکی قاتل تر
پیروانت یکی از یکی بوگندو تر
مدافعانت یکی از یکی منگل تر
خجالت نمی کشی؟

Tuesday, September 01, 2009

باغ وحشی که میزان خرهاش به طرز غیرقابل کنترلی از میزان خرگوش هاش بیشتر شده.
آه که ما یه مشت برده ایم. برده های مغز های شرطی و پر از تجربه های تلخ و شیرین. چاره ای جز اطاعت نیست که طغیان را راهی جز جنون نیست.
کلاسهای موزیک سازی قوی با هیپنوتیزم:

آیا موزیک سازی بلدید اما همیشه کس شر می سازید؟ آیا هر کاری می کنید آخرش کس شر در می آید؟

ما شما را هیپنوتیزم می کنیم. به شما القا می کنیم که در کودکی در معرض انواع و اقسام آزارهای جسمی و روانی قرار گرفته بوده‌ اید. به شما القا می کنیم که پدر و مادرتان همواره با هم مشاجره و دعوا داشته اند. ما می توانیم به شما القا کنیم که در کودکی همیشه سوژه ی مسخرگی همکلاسی هایتان بوده اید. صدای آژیر جنگ را در اعماق سلولهای مغزتان فرو می کنیم. صحنه های کتک خوردن مادرتان از پدرتان را کنار صحنه های خط کش خوردن در مدرسه قرار می دهیم. صحنه های گم شدن در بازار پر رفت و آمد، صدای سکس پدر مادر در اتاق بغلی در سن کودکی، صدای پک سیگار پدر بعد از کبود کردن شما با کمربندش. انواع و اقسام صداها. بعد از هیپنوتزم به دریای پهناور موسیقی سازی عمیق می رسید.

اگر خواستید به مراحل بالای موزیک سازی برسید حتی می توانیم القا کنیم که در معرض اذیت جنسی هم قرار گرفته اید. انتخاب با شماست.

موزیک خود را بسازید و دوباره با هیپنوتیزم به دنیای کسل کننده قبلتان باز گردید...

Monday, August 31, 2009

Social justice in action:

survivors, victims and statistics of Titanic
Category Number aboard Number of survivors survived lost
First class 329 199 60.5 % 39.5 %
Second class 285 119 41.7 % 58.3 %
Third class 710 174 24.5 % 75.5 %
Crew 899 214 23.8 % 76.2 %
Total 2,223 706 31.8 % 68.2 %
"I've got my ideal job. I like to sing, I like to dance, I like to bang drums and dress up, and someone pays me – it's incredible" --Florence Welch

Tuesday, August 25, 2009

آقام خامنه ای رو می خوام یه شب
ببرم یواشکی به صحرا به دشت
یه دوربین دو چشمی بذارم رو اون عینک ضخیمش
آرام آرام ببرم از زمین به آسمون اون محاسن بلندش
یادش بیارم خدایی اگر باشه کجا هاست
ولی امر مسلمینی اگر باشه کجا هاست
شاید سر اش به آسمان ماند مدتی
نفس راحتی کشیدیم ما حتی اندکی
شاید عمامه از سر اش برافتاد
خدا را چه دیدی
شاید خیال بندگی به سراش افتاد

Monday, August 24, 2009

خدایا آیا تو کور بودی که کلیتوریس را بیرون واژن آفریدی؟

Sunday, August 23, 2009

مرزهای نور را بدر. مرا به بی نهایت تاریکی برسان.

Wednesday, August 19, 2009

اونیکه به ترانه در زندان تجاوز کرد شیطان بود؟ با من چه قدر تفاوت داشت؟ آیا واقعا من هرگز نمی توانستم به ترانه در زندان تجاوز کنم؟
اگر می دانستی با چرخش دیگر سکه ی تقدیر قهرمانت چه راحت می توانست ضد قهرمان باشد و ضد قهرمانت چه راحت قهرمان. اگر می دانستی ...

Tuesday, August 18, 2009

تو می دونی من ازت خوشم نمیاد من هم می دونم که تو از من خوشت نمیاد. اما نمی دونم چیه که رودرواسی داریم با هم. دقیقا نمی دونم چیه که حال نمی کنیم با هم. بیا به جای اینکه هر روز به هم به زور لبخند بزنیم یه بار فحش رو بکشیم به هم. شاید فرداش داوطلبانه لبخند زدیم به هم.

Friday, August 14, 2009

صدای پتک قدم هایش همیشه از دورادور می آمد
گاهی کوتاه و گاهی بلند
گاهی آهسته و گاهی تند

سالهاست که چشم بر این در دوخته ام
صدای اش را اما چنین بلند نشنیده بودم
انگاری که پشت در است
سیاهی سایه اش بر نور درون ام افتاده است
با تبر می کوبد بر در
در را انگاری که دارد از جا بر می کند

پشت این در
تاریخ سیاه من است

آمده است تا دوباره خانه خرابم کند
این بار اما حفره ای به گشادی کس مادرش
بر پیشانی اش می کارم

با شاتگانم

Friday, August 07, 2009

بر کفر نماند و بر ظلم ماند

Wednesday, August 05, 2009

Saturday, August 01, 2009

گفتی زشتی درونت را بپذیر
تا به آرامش برسی
کس شر گفتی کریشنای من
پذیرفتم و حالا روحم را دارد مثل علف هرزه می گیرد

باید می جنگیدم از همان اول
کس شر گفتی
بعضی وقت ها فکر می کنم که شکستن قالب های سنتی بی منطق از ترک اعتیاد به هرويین هم سخت تر باشه. هر چه می شکنی اشان دوباره بر می گردند به نحوی. هر چه سخت تر بشکنی اشان سخت تر بر می گردند. هر چه سن بیشتر بالا می رود سخت تر می شوند!

آنقدر سخت است که بعضی وقت ها وسوسه می شوم که بگویم گور بابای هر چه open minded بودن است! بذار به خماری سنت ام بمانم...
محکوم به گذشته ایم
به گذشته ای که دستی در آن نداشتیم

لعنت بر تو ای تقدیر زشت

Saturday, June 20, 2009

قتل عام، ضرب شصت

Thursday, June 18, 2009

با کنکور نشد با میله که میشه!

Saturday, June 06, 2009

Tuesday, June 02, 2009

من یه کم پرت بودم از وبلاگ ها. می خوام یه چند تا لینک این بغل بذارم. پیشنهادی دارید؟
اینقدر تو مملکتم ریدین که هر روز دی دریم می کنم که رییس جمهور شدم و دارم درستش می کنم!

Monday, June 01, 2009

قبل ها عمیقا معتقد بودم موفقیت فقط به شایستگی آدم ربط داره. الان فکر می کنم شایستگی هم م م م... در کنار دغل و کلک بودن و پارتی بازی و حذف ناجوانمردانه ی رقیب و اعتماد به نفس بی پشتوانه و شانس نقش کوچکی بازی می کنه.
واقعا باید نیم میلیون سال طول بکشه تا به این واقعیت پی ببریم که از هر ۱۰ نفر یکی هم جنس گرا در میاد؟ چقدر اون هم جنس گرای ایرانی باید بدشانس باشه که بعد این همه سال که پی به این واقعیت بردیم هنوز قربانی این کله شقی بشه. همجنس گرای ایرانی دلم برات می سوزه. همونقدر که برای برده های ۲۰۰ سال پیش می سوزه.

Saturday, May 30, 2009

ایرانی باهوش ترین ملیت دنیاست. ایرانی ها ناسا رو می چرخونن. ببینیم ایرانی تو این انتخابات چی کار می کنه. ان رو از گوشت کوبیده تمیز می ده؟
زندگی در حال؟ کدوم حال؟ با من از گذشته حرف بزن!
چیه؟! ساپورت خانواده روکردی اعتماد به نفس نداشته ات، اعتبارش رو زدی رو یه لا قبای گشادت، پول و پله اش رو زدی زیر کون گشادت که ترسید تو همون جایی برینه که یه متر اون ور تر غذا می خوری، هان بچه ننه؟! حالا گله می کنی که شش دنگ زنت و زندگی ات رو زدی به نام خانواده ات؟ حالا گله می کنی که راجع به پوزیشنی که زنت رو می کنی هم اظهار نظر می کنن؟! خوب حقته.

Friday, May 29, 2009

گله می کنی که آدم اجتماعی ای نیستی. چطوری اجتماعی باشم وقتی هر حرفی می خوام بزنم زبونم نمی گرده چون می بینم به من مربوط نیست؟ چطوری اجتماعی باشم وقتی هر حرفی که می شنوم دلم می خواد بگیرم طرف رو زیر ترکه ی قضاوتش سیاه کنم. چطور اجتماعی باشم وقتی از حرف زدن راجع به خودم متنفرم و از کسی که راجع به خودش حرف می زنه منزجرم؟ عزیزم تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که تحمل کنم، سکوت کنم و برای احترام گاهی لبخند بزنم. این نهایت اجتماعی بودن منه..

Thursday, May 28, 2009

متاسفانه با خواندن این جمله احتمالا تو هم می گیری،
هر دفعه در آسانسور که باز می شه تصور می کنم که یه نفر اونور در وایستاده و می خواد با اسلحه ی ژسه اش منو به رگبار ببنده. و این قضیه هم در موقع بیرون آمدن از آسانسور و هم رفتن به اسانسور پیش میاد.
نفهمیدی انسان را
کاش به این آسانی حکم به قتلش نمی دادی.

Wednesday, May 27, 2009

حرف من فقط غبار خودپسندی دارد،
مگر نه خالصه و از دل بر آمده.

هدف من فقط نشاندن احساسی عجیب
جستجوگر و پرسشگر
در تو و من است.

متاسفم اگر گونه ای دیگر برداشت می شه.
فوت کار رو هنوز بلد نشده ام.
اگر فقط یک دلیل برای حقیر و پست دانستنت داشته باشم
اون حرام دانستن و حرام کردن شرابه.
خیال می کردم آدمی خاص ام.
واقعیت اینه که آدم خاصی نیستم،
بلکه به گونه ای افسرده کننده متوسطم.
کشف این حقیقت غمگین ام می کنه.
اما شاید برگ برنده ی من همین باشه.

Monday, May 25, 2009

و اما نمونه ی اثر پروانه ای،
در گذر زمان ناچیزی
اسپرم ناچیز زشتی با دم ناچیزش
لگدی ناچیز به اسپرم ناچیز دیگری زد
و خودش زودتر وارد تخمکی ناچیز شد
از ۷۷ سال غیر ناچیز بعدش
از پشت و جلو سرویس می شیم ما

به طرز غیر ناچیزی،
به مدت غیر ناچیزی،
هر روز!

Friday, May 22, 2009

مگه نمودار هوش آدم ها یه خط مستقیمه که رای همه با هم مساوی باشه؟
این چه سیستم احمقانه ایه آخه؟

Thursday, May 14, 2009

تحریم کاملا بی فایده است
رای احتمالا بی فایده است

روشنه باید چه کار کرد؟

Monday, May 11, 2009

جواب اون کره خر تخم سگی که با لبخند حق به جانبش به خودش اجازه داد یه عمر عبادت خالصانه ی یه معلم دینی رو با پرسیدن سوال <<ببخشید آقا خدا چی؟ خود خدا منظمه یا نا منظمه؟>> به مسخره بگیره جز این بود؟!

Thursday, April 30, 2009

آروم باش پسر
زمین و زمان رو به هم ندوز
زمین به تنها چیزی که نیاز نداره هیچ وقت عصبانیت تو یکیه
اهمیت اینکه خلیج فارس فارس باشه یا مولوی ایرانی باشه چیه؟
شاید مهمتر این باشه که چهار تا شعر از اون هشت من غزلیاتش بخونی؟
یا شاید اینکه بری جنوب ایران تو اون دریا یه شنایی غواصی ای قایقرونی ای کاری بکنی؟
قبل از اینکه رگ تعصب ملی ات قمبل کنه بیرون
محتویات: اشک چشم
شیوه ی مصرف: ماهی دو بار روی قسمت های خشکی زده ی مغز

از خوردن و در دسترس قرار دادن کودکان جدا خودداری شود

Wednesday, April 29, 2009

بزن بیرون شهر
بکش خودت رو از این گه دونی بیرون یه شب
برو وسط کویر وسط دشت
دوربین دوچشمی ات رو بده به آسمون
بگذار ستاره ها ماساژ بدن چشمای خسته ات رو
در بیا از این روزمرگی کسالت آور
قبل از اینکه بمیری.

Monday, April 27, 2009

شاشیدیم تو دو دستی که برای کمک و دوستی به همزبون خودش دراز کرده بود و یه سیلی خوابوندیم رو گونه های قرمزش و با تیپا از خونه اش انداختیمش بیرون. اسمش رو گذاشتیم بازگشت داوطلبانه ی مهاجران افغانی به کشورشان. وحشی های پر ادعایی بیش نیستیم.

Tuesday, April 21, 2009

تاثیر گذاشتن بر دیگران یه لذت عمیق ترسناک می ده بهم. به عمق خواروندن پشت کمر و به ترسناکی عقبکی افتادن از پشت بوم.

Monday, April 20, 2009

کلاف در هم پیچیده ی درست و غلطه. راست و دروغ. منطق و بی منطق. جدید و قدیم. عمیق و سطحی. پیچیدگی اش به گونه ی ناامیدوار کننده ای گیج کننده است. ایران رو می گم. سخته برام. جدی می گم. سختمه! خسته ام می کنه ...

Sunday, April 19, 2009

عزیز دل کم روی من
تو افق زندگی رو نگاه کن

تو دل کوبیدن پا تو صورت پایینی ات رو نداری
تو توان پایین کشیدن بالایی ات رو نداری

تو دونده ای نه صخره نورد

چیزی اون بالا برای تو نیست
عزیز دل کم روی من

آروم ...