صدای پتک قدم هایش همیشه از دورادور می آمد
گاهی کوتاه و گاهی بلند
گاهی آهسته و گاهی تند
سالهاست که چشم بر این در دوخته ام
صدای اش را اما چنین بلند نشنیده بودم
انگاری که پشت در است
سیاهی سایه اش بر نور درون ام افتاده است
با تبر می کوبد بر در
در را انگاری که دارد از جا بر می کند
پشت این در
تاریخ سیاه من است
آمده است تا دوباره خانه خرابم کند
این بار اما حفره ای به گشادی کس مادرش
بر پیشانی اش می کارم
با شاتگانم