در حالیکه با یک دست تسبیح خدا می گفت و در دست دیگرش لوله ی قلیان بود گفت:
"همخوابگی حق مرد است. اگر زن نخواست بدهد مرد باید به زور بگیرد. زن حق نه گفتن ندارد. زن برای همخوابگی آفریده شده است و فقط هم به همین درد می خورد. بعضی هایشان حتی تنشان می خوارد که کتکی هم بخورند در کنارش."
آسمان نتپید. زمین دهان باز نکرد. بادهای سیاه و سرخی نیامد. خدا سر تکان داد. الحمد الله. به ناگه زنی آمد که به قدر هزاران سال عصبانی بود. زنی آمد و آن دسته ی قلیان را از دست اش گرفت و به تعداد روزهایی که بر او تجاوز رفته بود در حلق اش کوبید. تا شیشه ی قلیان پر از خون شد. خدا تعجب کرد! اما خایه نکرد.