در کلاس مراقبه استاد گفت:
«خوب دوستان امروز آخرین جلسه است. سه روز پیش همه گرسنه بودید و حسن آقا جلویتان ماکارونی خورد و شما باید سعی می کردید چشمانتان رابسته و به چیزی فکر نکنید. دو روز پیش روی میخ خوابیدید و حسن آقا رو مبل نشسته بود و مسخره تان می کرد و شما چشمانتان را بستید و سعی کردید به چیزی فکر نکنید. جلسه ی قبلش حسن آقا فیلم پورنو گذاشته بود و شما چشمانتان را بستید و به چیزی فکر نکردید. همه را انجام دادید با موفقیت اما امروز از همه ی جلسات کارتان سخت تر است. امروز حسن آقا عکس آقای خامنه ای و آقای احمدی نژاد را روبرویتان گذاشته است شما باید اینبار با چشمان باز نگاه کنید این دو عکس را و به چیزی فکر نکنید.»
«خوب دوستان امروز آخرین جلسه است. سه روز پیش همه گرسنه بودید و حسن آقا جلویتان ماکارونی خورد و شما باید سعی می کردید چشمانتان رابسته و به چیزی فکر نکنید. دو روز پیش روی میخ خوابیدید و حسن آقا رو مبل نشسته بود و مسخره تان می کرد و شما چشمانتان را بستید و سعی کردید به چیزی فکر نکنید. جلسه ی قبلش حسن آقا فیلم پورنو گذاشته بود و شما چشمانتان را بستید و به چیزی فکر نکردید. همه را انجام دادید با موفقیت اما امروز از همه ی جلسات کارتان سخت تر است. امروز حسن آقا عکس آقای خامنه ای و آقای احمدی نژاد را روبرویتان گذاشته است شما باید اینبار با چشمان باز نگاه کنید این دو عکس را و به چیزی فکر نکنید.»
پس از پنج دقیقه مراقبه کنندگان گفتند گور پدر تو و حسن آقا و هر دو را یک فص کتک زدند و رفتند خانه شان. همین.