چند ساعتی است که فقط اخبار ایران خوانده ام. اعصابم به هم ریخته است. می گویم گور بابای همه شان. به من چه ربطی دارد اصلا. من که اصلا تو اون خراب شده هم زندگی نمی کنم. هر غلطی دلشون می خواد بگذار بکنن. دیوانه ام اصلا من. آخرش که چی. لپ تاپ رو می اندازم یه گوشه به پنجره خیره می شم. داره برف میاد. چایی می ریزم و به دانه های برف خیره می شوم. آخیش! آره بابا گور بابای همه کره خرشون...
[نیم ساعت بعد]
اعصابم کمی آرام شده. نگاهم از دانه های تنک شده ی برف به لپ تاپ خیره می شه...
[نیم ساعت بعد]
اعصابم کمی آرام شده. نگاهم از دانه های تنک شده ی برف به لپ تاپ خیره می شه...