«نتیجهی تاریخی این تفکر ناسیونالیستی افراطی (پارسیگرایان) این بود که نژاد «پاک»، «اصیل»، «اهورایی» و «آریایی» ایرانی هیچ مسوولیتی در قبال انحطاط و عقبماندگی هولناک ایران نداشت. ایرانیان مردمانی «نیکسرشت» و با فضل و کمال بودند که از بدِ حادثه مملکت متمدن و پیشرفتهشان مورد هجوم «مشتی عرب ملخخوار بادیهنشین بدسرشت» قرارگرفته و مجد و عظمتشان از بین رفته بود. به عبارت دیگر، مشکل از «بیرون» وارد جامعهی ایران شده بود واِلا خود ایرانیها هرگز جامعهای عقبمانده پیدا نمیکردند. ... پارسیگرایان با یک دورخیز تاریخی از ایرانِ ساسانی به ایران عهد قاجار پل زده و دیگر چندان در پی تبیین تغییر و تحولاتی که ظرف این سیزده قرن جامعهی ایران را در خود فرو میبرد نبودند.
همچون پارسیگرایان [...] مدافعین دیدگاه «استعمار عامل عقبافتادگی» هم با مقصر اعلام نمودن استعمار و محکوم کردن آن به عنوان عامل همهی بدبختیها، ضعفها، شکستها و ناکامیها، خیال خود را راحت نموده و دیگر در پی کنکاش و پژوهش برنمیآیند [...] اولی (غرب) ظالمانه ثروت و منابع دومی را به یغما برده، مردمانش را به استثمار درآورده، مغزهایش را ربوده، با صدور تکنولوژی سعی دارد آنها را هرچه بیشتر وابسته نگه دارد و بالاخره با نفوذ و رسوخ فرهنگیش سعی دارد ارزشها و مفاهیم فرهنگ ملی و اصیل آن جوامع را از میان برده و فرهنگ خود را جایگزین آن سازد [...]
فقط یک نکتهی کوچک میماند و آن هم این که اساسا چطور شد استعمار به ایران آمد و توانست آن را به زیر مهمیز خود بکشد، اما ایرانیان هرگز به این فکر نیفتادند که بروند انگلیس یا فرانسه را به استعمار خود درآوردند؟ [...] یک پاسخ میتواند این استدلال باشد که برخلاف استعمارگران که نه اخلاقی داشتند و نه به اصول و آیینی پایبند بودن، ایرانیان بدلیل پایبندی به اصول و اعتقادات اخلاقی و دینی که داشتند نمیتوانستند بخود این اجازه را بدهند که ثروت و منابع کشوری را به تاراج برند. البته اگر ما در طول تاریخ طولانیمان امثال سلطان محمود غزنوی، نادرشاه افشار یا آغا محمدخان قاجار را نمیداشتیم، شاید ممکن بود چشمان خود را به روی هم گذارده و در عالم خیال اینطور تصور نماییم. اما واقعیت این است که ما نیز همچون اروپاییانِ استعمارگر، وقتی آب بوده است نشان دادهایم که شناگران قابلی هستیم. [...]
پاسخ واقعبینانهتر این است که ما توانِ به استعمار درآوردن دیگران را نداشتیم. [...] بنابراین این سوال که چرا استعمارگران سر از سرزمین ما بهدرآوردند اما ما نرفتیم جایی را مستعمره نماییم، به این پرسش تبدیل میشود که چرا و چگونه شد که استعمارگران آنهمه توان یافتند و ما در مقابل، آنهمه ضعیف و ناتوان.» -- ما چگونه ما شدیم، صادق زیباکلام، ص ۲۶-۳۳
همچون پارسیگرایان [...] مدافعین دیدگاه «استعمار عامل عقبافتادگی» هم با مقصر اعلام نمودن استعمار و محکوم کردن آن به عنوان عامل همهی بدبختیها، ضعفها، شکستها و ناکامیها، خیال خود را راحت نموده و دیگر در پی کنکاش و پژوهش برنمیآیند [...] اولی (غرب) ظالمانه ثروت و منابع دومی را به یغما برده، مردمانش را به استثمار درآورده، مغزهایش را ربوده، با صدور تکنولوژی سعی دارد آنها را هرچه بیشتر وابسته نگه دارد و بالاخره با نفوذ و رسوخ فرهنگیش سعی دارد ارزشها و مفاهیم فرهنگ ملی و اصیل آن جوامع را از میان برده و فرهنگ خود را جایگزین آن سازد [...]
فقط یک نکتهی کوچک میماند و آن هم این که اساسا چطور شد استعمار به ایران آمد و توانست آن را به زیر مهمیز خود بکشد، اما ایرانیان هرگز به این فکر نیفتادند که بروند انگلیس یا فرانسه را به استعمار خود درآوردند؟ [...] یک پاسخ میتواند این استدلال باشد که برخلاف استعمارگران که نه اخلاقی داشتند و نه به اصول و آیینی پایبند بودن، ایرانیان بدلیل پایبندی به اصول و اعتقادات اخلاقی و دینی که داشتند نمیتوانستند بخود این اجازه را بدهند که ثروت و منابع کشوری را به تاراج برند. البته اگر ما در طول تاریخ طولانیمان امثال سلطان محمود غزنوی، نادرشاه افشار یا آغا محمدخان قاجار را نمیداشتیم، شاید ممکن بود چشمان خود را به روی هم گذارده و در عالم خیال اینطور تصور نماییم. اما واقعیت این است که ما نیز همچون اروپاییانِ استعمارگر، وقتی آب بوده است نشان دادهایم که شناگران قابلی هستیم. [...]
پاسخ واقعبینانهتر این است که ما توانِ به استعمار درآوردن دیگران را نداشتیم. [...] بنابراین این سوال که چرا استعمارگران سر از سرزمین ما بهدرآوردند اما ما نرفتیم جایی را مستعمره نماییم، به این پرسش تبدیل میشود که چرا و چگونه شد که استعمارگران آنهمه توان یافتند و ما در مقابل، آنهمه ضعیف و ناتوان.» -- ما چگونه ما شدیم، صادق زیباکلام، ص ۲۶-۳۳