یه غلطی کردم با پاکستانی ای که تو سوپرمارکت بغل خانه ام کار می کنه یه دفعه سلام علیک درست حسابی کردم و یک ربع گپ زدم و فهمید ایرانی ام. گفت شیعه است و در عرض یک ربع لقب من از آقا به برادر تغییر کرد. از آنجا که زبون من فقط تو همین وبلاگ درازه حالا دیگه روم نمیشه برم گالن گالن آبجو بخرم از اون سوپر. مجبورم یک کیلومتر راه برم این آبجو ها را خرکش کنم رو کولم که برادرم ناراحت نشه که برادر شیعه اش به تخمش هم نیست. من کجا برم که این مذهب دست از سر زندگی کچلم برداره؟ ای خدا.