حرصم می گیرد که هنرمندانِ خاصم بازاری می شوند، همه گیر می شوند و طرفدارانشان زیاد می شود. انگاری خاص بودن آنها اعتباری برایم آورده است که با لو رفتنشان بر باد رفته است. با خاص بودن آنها دیوار انزوایی می سازم تا خودم را از «ابتذال عمومی» دور نگه دارم. به تحقیر تازه طرفداران می پردازم، جمعیتشان که از دستم در رفت پس می زنم و ضد طرفدار می شوم و پی هنرمندِ خاص دیگری می روم که بازاری نشده است. اینبار شاید از تجربه ی گذشته درس گرفته ام و قید نمایشِ خاص بودن در چشم بقیه را می زنم و تبلیغش را به حتی نزدیک ترین دوستانم هم نمی کنم. ای کاش حسادتم فقط محدود به هنرمندانم می شد. بعضی اوقات این رفتار عجیب را با اشیا و اماکن هم دارم. روز به روز دیوار خاص بودنم را مستحکم تر، بی نفوذ تر و بلند تر می کنم. دیری نیست که در می یابم که هر چه فریاد می زنم کسی صدایم را نمی شنود و هر که فریاد می زند من نمی شنوم.