ای ابراهیم! آن گوسفند، قربانی نبود. برای اسماعیل بود؛ که از این به بعد به جای تو آن را پدرش صدا کند.
Tuesday, August 30, 2011
Monday, August 29, 2011
زن باید توانایی استقلال کامل از مردش را داشته باشد. اگر میخواهد در خانه بنشیند و بچه داری کند این تصمیم اوست. اما آن توانایی را باید قبلا کسب کرده باشد (و یا تصمیم بگیرد که کسب کند) که بتواند هر لحظه به مردش بگوید من از فردا نیازی به پولت ندارم و خودم کار میکنم. مردی که احساس کند زنش توانایی استقلال ندارد و وابسته ی مالی اوست، احتمال زورگویی و سوء استفاده کردنش به میزان چشمگیری بیشتر میشود. این یکی از قوانین جهانشمول و نانوشتهی زندگی است که هر زنی باید قبل از تصمیم به ازدواج به خاطر بسپارد. سکسیزم نیست؛ خوی دیکتاتوری و قدرتطلبی انسان است که هر لحظه و هر جایی بارها و بارها واقع میشود.
Sunday, August 28, 2011
Saturday, August 27, 2011
Thursday, August 25, 2011
روزی روزگاری عیسی مسیح یک جذامی را شفا داد و به او گفت ببین پسرم بین خودمان باشد نروی به کسی بگویی شفایت داده ام ها. جذامی گفت باشد باشد نه بابا خیالت راحت یک چیزی می گویی ها (با همین لحن قدیمی). بعد دوید رفت دِهِ جذامی ها و جار زد که آهای لکُ پیسی ها غافل چه نشسته اید که پیامبری آمده است که جذام شفا می دهد. بدویین! فردایش صد نفر جذامی ریختند سرش و پسر خدا چون به هر حال وقتش محدود بود (آن زمانها مثل الان نبود) دو پا داشت و دو تای دیگر هم از روح القدس قرض کرد و الفِرار. خوشبختانه پیامبر آخر خداوند محمد (ص) از مشکلات عدیده ی معجزات این چنینی پیامبران قبلی به خوبی با خبر بود و گفت من کلا مریضی و اینها اصلا کار نمی کنم و خیال خودش و همه را راحت کرد. آدم ساده لوحی مثل من فکر می کند که پیامبران هم خوب مثل ویندوز بوده اند لابد دیگر. مثلا نسخه ی آخرش که می آید علاوه بر این که کارهای جدیدی باید بکند همه ی کارهای نسخه های قبل را هم باید بکند و یکهو نمی گوید که نسخه ی جدید (که اتفاقا شاهکار آخرش هم هست) نه کپی می کند نه کات و نه پیست. منِ ساده دل، غافل از این حقیقتم که نسخه ی آخر ویندوزِ پیامبران حتی بالا هم نمی آید و معجزه اش هم اتفاقا همین هست. به هر حال، پیامبر آخر گفت که من اصلا به دلیل شرایط زمانی و مکانی که همه شاعرند و اینها فقط شعر و ادبیات و این چیزها کار می کنم و البته کتابی هم دارم که شاهکار ادبیات تمام اعصار هست مثلا از هر جا بازش کنی کلا فرقی نمی کند. خلاصه برای همین وقتی فهمید ای بخشکی شانسِ بد با یک زن جذامی ازدواج کرده است خیلی خونسرد فردایش طلاقش داد. فقط یک لحظه تصورش را بکنید که پیامبر این زن را شفا می داد و نگهش می داشت و خبرش به بقیه زنهای لک و پیسی دم بخت می رسید.
Tuesday, August 23, 2011
Monday, August 22, 2011
Tuesday, August 16, 2011
میمونهای بزدل رقتانگیز اعصاب خوردکنی که استرسِ ناشی از آگاهی از اُمُّل بودنشان را در خندیدن و دست انداختنِ مداومِ روشن فکرانِ دور و برشان دفع می کنند؛ این دسته، ... این دسته، ... این دسته را باید مشت توی صورتشان زد لبخند کجی توی صورتشان زد و آگاه بودن از بازیِ مسخره شان را بلند اعلام کرد و نادیده گرفتشان.
Saturday, August 13, 2011
Friday, August 12, 2011
Tuesday, August 09, 2011
Sunday, August 07, 2011
Thursday, August 04, 2011
Wednesday, August 03, 2011
Tuesday, August 02, 2011
Subscribe to:
Posts (Atom)