Tuesday, September 27, 2011

فرافکنی ایرانی‌ها

«نتیجه‌ی تاریخی این تفکر ناسیونالیستی افراطی (پارسی‌گرایان) این بود که نژاد «پاک»، «اصیل»، «اهورایی» و «آریایی» ایرانی هیچ مسوولیتی در قبال انحطاط و عقب‌ماندگی هولناک ایران نداشت. ایرانیان مردمانی «نیک‌سرشت» و با فضل و کمال بودند که از بدِ حادثه مملکت متمدن و پیشرفته‌شان مورد هجوم «مشتی عرب ملخ‌خوار بادیه‌نشین بدسرشت» قرارگرفته و مجد و عظمتشان از بین رفته بود. به عبارت دیگر، مشکل از «بیرون» وارد جامعه‌ی ایران شده بود واِلا خود ایرانی‌ها هرگز جامعه‌ای عقب‌مانده پیدا نمی‌کردند. ... پارسی‌گرایان با یک دورخیز تاریخی از ایرانِ ساسانی به ایران عهد قاجار پل زده و دیگر چندان در پی تبیین تغییر و تحولاتی که ظرف این سیزده قرن جامعه‌ی ایران را در خود فرو می‌برد نبودند.

همچون پارسی‌گرایان [...] مدافعین دیدگاه «استعمار عامل عقب‌افتادگی» هم با مقصر اعلام نمودن استعمار و محکوم کردن آن به عنوان عامل همه‌ی بدبختی‌ها، ضعف‌ها، شکست‌ها و ناکامی‌ها، خیال خود را راحت نموده و دیگر در پی کنکاش و پژوهش بر‌نمی‌آیند [...] اولی (غرب) ظالمانه ثروت و منابع دومی را به یغما برده، مردمانش را به استثمار درآورده، مغزهایش را ربوده، با صدور تکنولوژی سعی دارد آن‌ها را هرچه بیشتر وابسته نگه دارد و بالاخره با نفوذ و رسوخ فرهنگیش سعی دارد ارزشها و مفاهیم فرهنگ ملی و اصیل آن جوامع را از میان برده و فرهنگ خود را جایگزین آن سازد [...]

فقط یک نکته‌ی کوچک می‌ماند و آن هم این که اساسا چطور شد استعمار به ایران آمد و توانست آن را به زیر مهمیز خود بکشد، اما ایرانیان هرگز به این فکر نیفتادند که بروند انگلیس یا فرانسه را به استعمار خود درآوردند؟ [...] یک پاسخ می‌تواند این استدلال باشد که برخلاف استعمارگران که نه اخلاقی داشتند و نه به اصول و آیینی پایبند بودن، ایرانیان بدلیل پایبندی به اصول و اعتقادات اخلاقی و دینی که داشتند نمی‌توانستند بخود این اجازه را بدهند که ثروت و منابع کشوری را به تاراج برند. البته اگر ما در طول تاریخ طولانی‌مان امثال سلطان محمود غزنوی، نادرشاه افشار یا آغا محمد‌خان قاجار را نمی‌داشتیم، شاید ممکن بود چشمان خود را به روی هم گذارده و در عالم خیال این‌طور تصور نماییم. اما واقعیت این است که ما نیز همچون اروپاییانِ استعمارگر، وقتی آب بوده است نشان داده‌ایم که شناگران قابلی هستیم. [...]

پاسخ واقع‌بینانه‌تر این است که ما توانِ به استعمار درآوردن دیگران را نداشتیم. [...] بنابراین این سوال که چرا استعمارگران سر از سرزمین ما به‌درآوردند اما ما نرفتیم جایی را مستعمره نماییم، به این پرسش تبدیل می‌شود که چرا و چگونه شد که استعمارگران آن‌همه توان یافتند و ما در مقابل، آن‌همه ضعیف و ناتوان.» -- ما چگونه ما شدیم، صادق زیباکلام، ص ۲۶-۳۳

Monday, September 26, 2011

در این گه‌دانی

خط کشی عابر پیاده، جاییست که احتمال دراز شدنت روی آن بیشتر از جاهای دیگر خیابان است.

Friday, September 23, 2011

مساله‌ی درخواست عضویت در سازمان ملل از جانب فلسطین شاید از معدود مسائلی باشد که سه دولتِ (و شاید فقط همین سه دولت) اسرائیل، آمریکا و ایران بر سر آن متفق الرای باشند. اسرائیل نمی‌خواهد چون معنایش پایانِ اشغال، متوقف کردن ساختِ شهرک‌های یهودی نشین و عقب‌نشینی به مرزهای سال ۱۹۶۷ است. آمریکا نمی‌خواهد چون اگر برخلاف اراده‌ی اسرائیل عمل کند اوباما سومین رئیس‌جمهورِ دموکراتِ یک‌دوره‌ای تاریخ آمریکا خواهد شد. ایران نمی‌خواهد فلسطین به عضویت درآید چون معنایش به رسمیت شناختنِ تلویحی کشورِ اسرائیل است.

محمود عباس با این پیشنهاد فوق‌العاده، این سه دولت ریاکار را در مخمصه‌ای تاریخی قرار داده است.
«اعدام فقط مرگ نیست. مجازاتِ اعدام همانقدر از مجازات محرومیت از زندگی به دور است که اردوگاه کار اجباری از زندان است. مجازات اعدام برای قاتلی متناسب است که قربانی‌اش را از تاریخ مرگی دردناک مطلع می‌سازد و از آن به بعد ماه‌ها او را به امید بخشش محبوس می‌کند. چنین هیولایی در عمل وجود ندارد.» - آلبر کامو

اعدام اشتباه‌پذیر و برگشت‌ناپذیر است. اعدام حق یک انسان برای دفاع از خودش را برای همیشه از او می‌گیرد.

زندگی ارزشمندترین است. اعدام از ارزش مطلق زندگی در نظر مردم می‌کاهد. اعدام این پیام را به اجتماع می‌رساند که آنجا که بشود توجیه کرد زندگی هم گرفتنی است؛ زندگی احترام و ارزش مطلق ندارد و قتلِ انسان را می‌شود توجیه کرد. اعدام، خشونتِ دولتی را عادی جلوه می‌دهد.

اعدام نمایش تنفرآمیز دولت‌ها است. اعدام، سرپوش دولت‌های بی‌کفایت است بر ناکامی‌ سیاست‌های ضدِ جرم و تبهکاریشان. اعدام، انحراف افکار عمومی است از ریشه‌های اصلی جرم و جنایت در اجتماع. اعدام پاک کردن صورت مساله است.

اعدام بربریت است و مجریانش بربر.

برگرفته از این مقاله‌ی هوگو بِداؤُ.

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

«عده‌ای به هم پیوسته و سازمان یافته که بر خلاف گرایشات فطری بشری به خدای یکتا و راه پیامبران ایمان ندارند و هواهای خود را جای خدا نشانده‌اند...نزد آنان فقط قدرت و ثروت اصالت دارد و همه برنامه‌ها در خدمت کسب آن است... پیشرفت، رفاه و عزت خود را در نابودی، فقر و تحقیر دیگران جستجو می‌کنند... خود را برتر از دیگران و صاحب امتیازات ویژه و انحصاری دانسته و برای دیگران ارزش و حقی قائل نیستند... اصرار دارند شیوه زندگی و باورهای خود را به دیگران تحمیل کنند... برای تامین منافع و اهداف سلطه‌گرانه خود فریبکاری و پنهانکاری و ترویج مواد مخدر و حتی ترور و کشتن انسان‌ها را نیز مجاز می‌شمارند...با ایجاد اختلاف بین اقوام و ملت‌ها، تخم کینه و نفرت کاشته و با ایجاد فضای ناامنی و سوء‌ظن فرصت رشد و شکوفایی را از آنان می‌گیرند... تحمل کوچک‌ترین انتقاد و یا سئوال را ندارند و بجای پاسخ‌گویی به تخلفات خود همیشه طلبکاری می‌کنند.» - محمود احمدی‌نژاد، مجمع عمومی سازمان ملل، ۲۰۱۱

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟

Tuesday, September 20, 2011

فقیهان

آن جامه‌ی زرّینِ رنگینی که صدها شاعر و عارف و فیلسوف، صدها سال با مشقّت بر قامت اسلام دوختند را یک شبه دریدند و ذاتِ بَدریختش را لخت و عور پیشِ چشمانمان نمایاندند.

Monday, September 19, 2011

عشق بر دو گونه است: عشق جسمانی که حقیقی است و دیگری عشق جسمانی که حقیقی است. باقی همه افسانه و خیال و وهم است و مایه ی پشیمانی.

Sunday, September 18, 2011

ویل‌دورانت خوانی ۲

"Religions are born and may die, but superstition is immortal. Only the fortunate can take life without mythology. Most of us suffer in body and soul, and Nature's subtlest anodyne is a dose of the supernatural." The Story of Civilization, The Age of Reason Begins

«مذهب ها ممکن است به وجود آیند و از بین بروند، ولی خرافات جاودانیند. تنها خوشبختها می‌توانند بدون اساطیر زندگی کنند. بیشتر ما از لحاظ روحی و جسمی بیماریم، و مؤثرترین داروی مسکن طبیعت مقداری چیز فوق طبیعی است.» - تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ص ۶۷۷، چاپ اول ۱۳۶۸

حین پَرسه زدن در عصر ایمان (ج ۴) ص ۳۳۸ به المعری شاعر و فیلسوف عربِ قرن ۴ بر می خورم. فک‌ام روی زمین می‌افتد و زبانم مثل فرشِ قرمزِ سلبریتی‌ها پهن زمین می شود: شاعر نابغه‌ی نابینای گیاه‌خواری که صدها سال از زمانش جلوتر می‌اندیشد و قبل از خیام هزاران بار تهورآمیزتر علنی کفر می‌گوید. گلچین جستجویم در اینترنت و تاریخ تمدن را اینجا می آورم و پیشنهاد می‌کنم روی پیوند‌ها هم کلیک کنید و این نابغه را بیشتر بشناسید:

"People come from far corners of the land
to throw pebbles (at the Satan) and to kiss the (black stone).
How strange are the things they say!
Is all mankind becoming blind to truth?
O fools, awake! The rites ye sacred hold
Are but a cheat contrived by men of old
Who lusted after wealth and gained their lust
And died in baseness-and their law is dust." - Al-Ma'arri

مردم از چهار گوشه ی جهان می آیند، تا سنگ بیاندازند (بر شیطان) و بوسه بزنند (بر حجرالاسود)
چه عجیب است آنچه می گویند، چشمانِ بشر بر حقیقت مگر کور شده است؟
احمق ها بیدار شوید! دینهای مقدس شما جز حیله ی گذشتگان نیست،
مال اندوختند و به شهوتشان پرداختند،
در فرومایگی مردند و خاک شدند.

(ترجمه ی الکنِ خودم، با کمی تقلب از تاریخ تمدن، اصل شعر را پیدا نکردم. ترجمه کردن چقدر مشکل است!)

"They all err—Moslems, Jews, Christians, and Zoroastrians:
Humanity follows two world-wide sects:
One, man intelligent without religion,
The second, religious without intellect." - Al-Ma'arri

«حنیفان گمراهند، و مسیحیان راه به جایی نبرده‌اند، جهودان سرگردان و مجوسان گم گشته‌اند. ساکنان خاک دو گروه‌اند: نخست آنان که عاقلند و دین ندارند و دومین گروه دین دارانند که از عقل بهره‌ای نبرده‌اند.» ابوالعلا معری [بیشتر]

«اگر می‌خواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید
که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم می‌کند
که آنها را به دنیا نیاورید.

خود به نصیحت خویش عمل کرد و نوشته‌ی قبرش را، که از همه‌ی نوشته‌های قبور غم انگیزتر و مختصرتر و حکمت‌آمیزتر است چنین نگاشت:

این جنایت را پدرم در حق من کرد،
ولی من در حق کسی نکردم.» - تاریخ تمدن، عصرایمان، ص ۳۴۲، چاپ اول ۱۳۶۸


«اطاعت مکن کسانی را
که دین شان دامی ست برای باج گرفتن
چرا از آن همه دروغ که پیوسته به منبر ها می گویند
منبر ها فرو نمی ریزد؟
...
صبح هنگام شراب را بر مردم حرام می کنند
و شب هنگام به وقت فراغت شراب را
خالص و مخلوط، پیاپی می نوشند
در طلب خواسته های پست به منبر می روند
تا از قیامت برای مردم سخن گویند و ایشان را بترسان اند
اما به آن قیامت که برای کسان تصویر می کنند
خود باوری ندارند!» -
المعری

Saturday, September 17, 2011

روزی روزگاری مغازه داری در جواب مشتری که پرسیده بود «آقا ببخشید این جنسش خوبه؟» صادقانه گفت:

«کدوم خانوم؟ اون؟ نخیر خانوم! اون که خیلی بی خود و پِرپِریه. ما اصلا کارمون اینه که جنس آشغال میاریم می کنیم تو پاچه ملت. شما مثل خواهر منی. از این بُنجلهای ما اصلا نخر. مغازه بغلی خیلی بهتره.»

از آن زمان به بعد بود که بعضی مشتریان فهمیدند چقدر خوب است قبل از هر خریدی این سوال تعیین کننده و مهم را از مغازه دارها بپرسند.
فوتبالی عزیز،
تو در بازی های فوتبال گلی نمی زنی. حتی پایت هم به توپ نمی خورد. کلا هیچ نقشی در برد و باخت تیم ها نداری. نگو ما ۲ تا گل زدیم. فلان جا ما ۶ تا زدیم. ما بردیمتون ما قهرمان شدیم. ما در اینجا مفهومی ندارد. دو تیم ۱۱ نفره آن پایین مثل سگ می دوند و اگر بتوانند گل می زنند. تو اگر خیلی هنر کرده باشی آن بالا فقط حنجره ی خودت را جر می دهی. «ما» را «آنها» کن، خونسرد باش و افتخارِ الکی نصیب خودت نکن.

Friday, September 16, 2011

صبح بخیر


۸۰  ضربه شلاقِ غیر نمادین برای آن مستِ خمار
۱۰۰ ضربه شلاقِ غیر نمادین برای آن مرد و زن همخواب
۱۰۰ ضربه شلاقِ غیر نمادین برای آن دو زن همجنسگرا
پرتاب کردنِ غیر نمادین از کوه بلند، زدن غیر نمادینِ گردن با شمشیر، سوزاندن غیر نمادین در آتش، سنگسار کردنِ غیر نمادین، خراب کردنِ غیر نمادینِ دیوار بر سرِ آن دو مردِ همجنسگرا
اعدامِ غیر نمادین برای آن مسلمان زاده ی کافر
سنگسار غیر نمادین برای آن مرد و زن همخوابِ همسردار

۵۰ ضربه شلاقِ نمادین برای توی مسلمان خروج کرده بر حکومت اسلامی خدا

مرام دینت و مجریانش تحقیرِ غیر نمادین و مداومِ هزاران انسان بی گناه مثل خودت است.
در مملکت امام زمان سه میلیارد دلار چند کیلو چرکِ کفِ دست می شود؟

Wednesday, September 14, 2011

ازدواج

دبّه ای از گُه زیرِ لایه ای از عسل.

Tuesday, September 13, 2011

غربتی که اینجاست


تهران یک کارگاه ساختمان سازی بزرگ شده است. خانه های زیبای کودکی ام تبدیل به برج های بد ترکیب زشتی شده اند با ساکنینی فرازمینی که شاید تنها حرف مشترکشان با من پول باشد. هر چه حساب می کنم چه کسی از چه راهی با چه شغلی می تواند در چنین وضعیتی این خانه ها را بخرد به جایی نمی رسم. گویی ریاضیاتِ خرج و دخل آدمها در این شهر به نقطه ی تکینگی رسیده است. مرا چه شده چرا در کوچه های کودکی ام، همان جایی که هر جمعه هفت سنگ بازی می کردم، همانجایی که عاشق اولین دختر زندگی اش شدم، چنین احساس غریبگی می کنم؟

سرِ صبح، شیشه ی اتوبوس سریع السیری، غم دنیا در اشک جوانی رعنا را منعکس می کند. سرِ ظهر راننده ی مستاصلی در ترافیک میرداماد به یکباره ضجه و فریادِ دیوانگی می زند. عصرِ آفتابی زیبایی، گشت های ارشاد دختران و پسران جوانی را در بام تهران به اسارت می برند. بانگ اذان مغرب، فرشتگانی در فرشته از سر فقر اتو می روند. بچه ی فقیری زیر نور رستوران کابوکی تجریش مشق شب می کند. گویی آخرالزمان است. هر جا نظر می کنم رویاهای بلندِ بازگشت را می بینم که دانه دانه مانند برجهای تجارت جهانی در هم فرو می ریزند.

Friday, September 09, 2011

قسم به آن لحظه که انسجام اخلاقی در بوته ی آزمایش گذاشته می شود؛ و آن لحظه که مغز مدام می گوید احمق حواست هست چه کار داری می کنی. قسم به آن لحظه که نَفَست را حبس می کنی و خودت را اَبَرانسان می بینی. قسم به آن نه ای که می گویی و بیرون می آیی. قسم به آن لحظه ی نابی که عقل در برابر اصول اخلاقی سر خم می کند که لذتی در رنج و زحمتِ راستی و درستی هست که در هیچ نادرستی ای نیست؛ برای آن مازوخیست هایی که تعمق می کنند.
یک باریکلا هم به کلاسیک های بلاگستان،
که توانستند اینقدر زود به دنیا بیایند.

Wednesday, September 07, 2011

تجربه، اسمی فریبنده که بر روی حماقت های زندگی مان می گذاریم.

سالِ دهم

اگر برهه ای از تاریخِ گذشته برایت طلایی است و اکنون دیگر برایت جذابیت گذشته را ندارد، اگر اکنون کیفیتش را از دست داده است و رو به زوالش می بینی، اگر اکنون دیگر آن حس و حال را ندارد و خواهان بازگشت به گذشته ای،

صادقانه باید گفت که دوست عزیز،
اکنون هرگز کیفیتش را از دست نمی دهد؛ این آدمها هستند که پیر می شوند و درکشان از کیفیت را از دست می دهند. سالها پیش زمانت به سر آمد. محیطت عوض شد، اما تو سازگار نشدی و مثل یک دایناسور در گذشته ی طلایی ات دفن شدی.

Friday, September 02, 2011

از ايرانى زن بگير، به ايرانى زن نده.

Thursday, September 01, 2011

همدم فراموشکار

یک بار با او تجربه اش می کنی و بارها و بارهای بعد لم می دهی و سر بر سینه اش می گذاری و با جزئیات تمام دوباره برایش تعریف می کنی. هر بار عین خنگ ها چشمانش برق می زند و می گوید "ئــــــــــــه آآآآآآآره یادم میـــــــــــــــاد چه خووووووب بووووووداااا بعدش چی شد؟ بعدش چی کار کردیم؟ ...". اتفاقات بد را زود از یاد می برد و تجربه های خوبِ مشترک را می توان در لحظه زنده کرد و از اول یک دلِ سیر دوباره لذت برد.