Friday, November 26, 2010

کابوس دولت ها

"ویکی لیکس توانسته به اندازه کل رسانه های دنیا روی هم اسناد محرمانه و طبقه بندی شده منتشر کند. این حرف را نمی زنم که بخواهم مثلا بگویم چقدر ویکی لیکس موفق بوده است. بر عکس می خواهم نشان دهم وضعیت رسانه در دنیا چقدر وخیم و بحرانی است. واقعا چطوری است که پنج نفر آدم دور هم جمع بشوند و بتوانند بیشتر از کل رسانه های دنیا اطلاعات مخفی و سرکوب شده توسط دولت ها را در این حجم و سطح به گوش مردم برسانند. واقعا شرم آور است!" - جولیان اسانژ، موسس سایت ویکی لیکس

Wednesday, November 24, 2010

خدا پیر شد

+ جبرئیل؟ دنیا چطور پیش می رود؟ خیلی وقت است که خبری نیاورده ای برایمان.
- عالی پیش میرود بارالها. بهتر از این نمیشود. نگران نباشید. استراحت کنید. نگران شدن در این وضعیت برای سلامتیتان اصلا خوب نیست.
+ اگر این سینه [اهههههههخخق اههههه خق اههههههخ خخخخ اهههه هههق] اگر این سینه ی لعنتی می گذاشت می رفتیم یک تک پا احوال پرسی انسان. دلتنگش شده ایم. انسان بی معرفت کمتر سراغی از ما می گیرد.
- بارالها خودتان هم خوب می دانید انسان دیگر بزرگ شده است. از پس مراقبت از خودش بر می آید. سرش شلوغ است و دیگر وقت نمی کند مثل آن قدیم ها. شما نباید نگرانش باشید دیگر. شما الان فقط باید به چیزهای خوب فکر کنید و استراحت کنید.
+ چه میدانم... جبرئیل؟
- جان جبرئیل.
+ فیلم تولد انسان را دوباره برایمان می گذاری ببینیم؟

[جبرئیل از کنار تخت بلند می شود و فیلم تولد انسان را از قفسه بر می دارد و می گذارد و به آرامی کنار تخت می نشیند. خدا با تبسم فیلم را نگاه می کند. داستان گل و آتش، بهشت و سیب و عشق. خدا تک خنده ای می زند و اینبار آنقدر سرفه می کند که خون می بیند. این بار فیلم به نیمه هم نرسیده. خدا از سرفه کردن خسته می شود و چشمانش را می بند و به آرامی به خوابی عمیق فرو می رود. نفسش هس هس می کند. فیلم تمام می شود. صدایی دیگر از خدا بلند نمی شود. جبرئیل چشمانش تر می شود.]

کرم های مودب

ینی من مرده ی این تخصصی و دقیق حرف زدن مسولان محترم و توضیحات قانع کننده شان هستم.

[تق تق تق]
+ بله؟
= باز کنین درو
+ شما؟
= استاکس نت هستم
+ آشغال نداریم
= آشغالی نیستم. برا تاسیسات هسته ای مزاحم شدم.
+ یه لحظه
[بابا می گه استاکس نتم. باز کنم؟ / نه بابا جان بگو در بسته است. برو پیش اربابهای غربی ات.]
+ بابامون می گن در رو باز نمی کنیم. برین پیش همون غربی ها.
= ئه

و استاکس نت پس از روبرو شدن با در بسته (در جلوی ساختمان، آنجا که همه می روند) صدای عجییبی از خودش در آورد (جیغ نازک ناشی از عصبانیت) و رفت پیش ارباب های غربی اش و هیچ سانتریفیوژی هم از کار نیافتاد به حمد الله هیچ مشکلی هم نیست.

آقای صالحی گفت که کرم اینترنتی استاکس‌نت با در بسته روبرو شد و متخصصان ایرانی جلوی آن را گرفتند.

Tuesday, November 23, 2010

جایگاه والای زن در دیدگاه امام

تلگراف امام خمینی به شاه ملعون راجع به مصوبه انجمنهای ایالتی و ولایتی، مهر ۱۳۴۱، صحیفه نور، جلد اول، صفحه ۷۸
"بسم الله الرحمن الرحيم
حضور مبارك اعليحضرت همايوني
پس از اهداي تحيت و دعا، به طوري كه در روزنامه ها منتشر است ، دولت درانجمنهاي ايالتي و ولايتي ، "اسلام " را در راي دهندگان و منتخبين شرط نكرده ؛ و به زنهاحق راي داده است . و اين امر موجب نگراني علماي اعلام و ساير طبقات مسلمين است .بر خاطر همايوني مكشوف است كه صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين اسلام وآرامش قلوب است . مستدعي است امر فرماييد مطالبي را كه مخالف ديانت مقدسه ومذهب رسمي مملكت است از برنامه هاي دولتي و حزبي حذف نمايند تا موجب دعاگويي ملت مسلمان شود."

آذر ۱۳۴۱، همان، جلد اول، صفحه ۱۱۸

"شما ببينيد بيست و چند سال است از اين كشف حجاب مفتضح گذشته است ؛ حساب كنيد چه كرده ايد؟ زنها را وارد كرديد در ادارات ؛ ببينيد در هر اداره اي كه وارد شدند، آن اداره فلج شد. فعلا محدود است ؛ علما مي گويند توسعه ندهيد؛ به استانها نفرستيد. زن اگروارد دستگاهي شد، اوضاع را به هم مي زند؛ مي خواهيد استقلالتان را زنها تامين كنند؟!كساني كه شما از آنها تقليد مي كنيد، دارند به آسمان مي پرند، شما به زنها ور مي رويد؟"


اسفند ۱۳۴۱، همان، صفحه ۱۴۹

"دولت [...] سر خود و مردم را گرم مي كند به امثال دخالت زنان در انتخابات ، يا اعطاي حق زنها، يا وارد نمودن نيمي از جمعيت ايران را در جامعه . و نظاير اين تعبيرات فريبنده ، كه جز بدبختي و فساد و فحشا چيز ديگري همراه ندارد."


اعلام عزای عمومی، ۲۹ اسفند ۱۳۴۱، همان، صفحه ۱۶۱

"به نام امام صادق مي خواهند احكام مقدس قرآن را از بين ببرند و تعاليم درخشان آن راريشه كن كنند. آنها در كنار شعار احترام به مقام حضرت صادق ، از تساوي حقوق زن ومرد دم مي زنند. تساوي حقوق زن و مرد يعني قرآن را زير پا گذاردن ؛ يعني مذهب جعفري را كنار زدن ؛ يعني قرآن را مهجور كردن و به جاي آن كتابهاي ضاله قرار دادن ،يعني دخترها را به سربازخانه ها كشانيدن و ساير كارهايي كه نواميس اسلام و مسلمين رابه خطر تهديد مي كند. اين تساوي حقوق زن و مرد و ملحقات آن از نظر بيست ميليون نفوس ايراني مردود،و محكوم است .[...] اين نخست وزير خبيث بيسواد از جان اين مردم چه مي خواهد؟ چرا نمي رود به دنبال كارش تا يك نفر فهميده و باسواد كه غمخوار اين ملت باشد بر سر كار آيد؟"

عکس العمل شاه:
حمله به فیضیه قم.

Monday, November 22, 2010

زیر ۱۸؟!

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
[ابروهای حضار بالا می رود. شاعر آب دهنش را قورت می دهد.]

می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
[ابروهای حضار پایین می آید. شاعر نفس راحت می کشد.]

دلدار کوشش

یه روز یه اسبی برای گرفتن کار می ره پیش رئیس یه سیرک. رئیس سیرک از اسبه می پرسه خوب آقا اسبه بلدی بپری از تو حلقه آتیش؟ اسبه می گه نه. می گه بلدی عقبکی چهار نعل بری؟ می گه نه. می گه بلدی رو دو پا راه بری؟ می گه نه. می گه خوب تو چه غلطی پس بلدی بکنی اومدی اینجا؟ اسبه می گه الاغ جان دارم باهات حرف می زنم، اسب دیدی حرف بزنه؟

حالا شبیه داستان این وبلاگستانه. به نظرم بهترین آدمهایی که می شه تو ایرانی ها پیدا کرد همین وبلاگ نویس ها و وبلاگ خوان ها هستن. واقعا آدم های گلی هستند. باشعور و مهربان و رومانتیک و بااطلاع و با سواد و همه چی. مشکل اینه که نصفی شون صبح تا شب دارن برای آدم رویایی شون شعر و داستان می گن و هی می گن کوشش کجاس یا ناله می کنن که آی رفتش نیستش دیگه آخ بوش هنوز اینجاس آخ قلبم. بعد اون نصف دیگه می رن نظر می ذارن که آره راست می گی کوشش؟ نیستش که. کاش بود همچین آدمی. آخی حیوونی کاش نمی رفت عشقت. آخی تنها شدی خیلی. منم خیلی تنهام اتفاقا. به وبلاگ من هم سر بزن. بعد جاها عوض می شه هفته بعد اونا می گن کوشش نصفه اول می رن واسه این بقیه کامنت می ذارن. آخرش هم می رن با یه ان تو مهمونی جایی آشنا می شن خودشون رو بدبخت می کنن دوباره میان وبلاگ می نویسن که عشقم رفت چی شد.

خوب بابا جان! چشاتون رو باز کنین دیگه. حالا شاید این وبلاگی ها خیلی خوشگل و سکسی و فلان نباشند اما از جنبه هایی تک هستند. درونشون زیباست. خلاق و لطیف اند. باهوش اند. شوخ طبعند. سرشون به تنشون می ارزه. چشاتون رو باز کنین شاید دلدار داره کامنت می ذاره براتون. خوب یه پیغام بدین یه ذره نخ بدین با هم دوست شین دیگه. کجا دارین دنبالش می گردین؟ پیر شدینا؟ حالا هی بگین آره ما منتظر تو بودیم بهمون بگی. شبیه آخوندای مچ میکر تلویزیون شدم.

Sunday, November 21, 2010

بند سوم کانون بلاگرها

صراحتا اعلام می کند که اصلا مهم نیست که چه کسی، چگونه، از چه طریقی و یا با جستجوی چه عبارتی به چه وبلاگی رسیده است و دارنده ی آن وبلاگ بعد از دیدن آن عبارت چه احساسی پیدا کرده است. کانون بلاگرها راه حل های دیگری نظیر "سکوت تا خوردن یک ایده ی بهتر به ذهن" را برای پر کردنِ عریضه پیشنهاد می کند.

اما در راستای نقض همین بند سوم اعلام می کنم که یک نفر با جستجوی سوال معصومانه ی "چرا ک.ی.ر بعضی ها کوچک می باشد؟" به وبلاگ این حقیر رسیده که خوب خودش جای تامل دارد (گوگل جان شما از کجا می دانی؟). به هر حال اگر اینجا را دوباره خواندی ضمن تبریک به خاطر انشای درست و رعایت قوانین نگارش ات می خواهم بگویم به همان دلیل که مغز بعضی ها کوچک می باشد یا دماغ بعضی ها دراز می باشد. چرا ندارد که عمو جان! نگران نباش خیلی مهم نیست. اگر مغزت کار کند و کار بلد باشی یک سانت هم باشد کارت راه می افتد. جانم؟‌ دوستان می گویند یک سانت شاید برای شاش هم کفاف ندهد. پنج شش سانت می نیمم است ظاهرا.

NG404 گزارش می دهد

- خوب NG404 بگو ببینم زمین خوش گذشت؟
+ بله قربان. جالب بود.
- جالب بود هان؟ خوبه خوبه. می تونی خلاصه ی گزارشت رو بخونی.
+ چشم قربان. به نام Gliese 581 مهربان. گزارش از کره ی زمین. آدمها در نگاه اول موجودات احمقی به نظر می رسند اما پشت چهره ی معمولی شان دنیایی کشف نشده است. با یک نگاه نمی شود رای معتبری صادر کرد.موجودات عجیبی اند. جمع اضدادند. خیلی خودخواه و در عین حال بسیار دل رحمند. اینکه در کدام مد هستند بسته به شرایط محیطی، شرایط فیزیکی و روانی شان تغییر می کند. خاکستری متمایل به سفید اند. گاهی اوقات ذهنشان آنقدر مشغول است که حواسشان به دور و برشان نیست. گاهی ممکن است "تنه" بزنند. معمولا نیازی به داد زدن سرشان یا حکم دادن به بی شعوری شان نیست. حواسشان زیاد پرت می شود. بعد از مدتی با هم بودن از همدیگر خسته می شوند و نیاز به زنگ تفریح دارند. بزرگترین نیروی هل دهنده شان لذت است. لذت های اساسی شان جنس مخالف، قدرت، باقی گذاشتن نسل و شکم است. از لذت های فرعی می توان به مورد تمجید واقع شدن، زیبایی، جستجو کردن و راحتی اشاره کرد. قوانین فیزیکی برایشان کافی نیست و به موجودات نامرئی اعتقاد دارند. برای گسترش قلمرو از هر فرصت و ابزاری استفاده می کنند اما موجودات محتاط و ترسویی اند. حواسشان به آینده شان نیست و مثل موریانه های فرازمینی مشغول خوردن منابع طبیعی شان و تخریب محیط زیستشان هستند. به صورت طبیعی دزدی و دروغ و کلک هم ازشان بر می آید.

- این صفات آخری که گفتی چی بودن NG404؟
+ قربان این صفات را ما نداریم. در شرح گزارش توضیح داده ام که اگر بخواهید می خوانم.
- نه نه الان فقط خلاصه ها را می خوانم.  همممم. خوبه. گزارش جالبی بود. این آدمها خیلی با ما متفاوتند NG404.
+ بله قربان. عجیبند.
- خوب کی پیشنهاد حمله می دهی؟
+ قربان پیشنهاد می کنم از همین الان راه بیافتیم.
- چه خوب. چه قدر تجهیزات جنگی لازم داریم؟
+ نیاز نداریم قربان. تا آنجا برسیم خودشان خودشان را نابود کرده اند.
- مطمئنی NG404؟
+  ۱۰۰ درصد اطمینان دارم قربان.
- مرخصی NG404. بگو NG405 بیاد تو گزارش بده.
+  قربان اممم یک موردی هست که نگفتم.
- بگو ببینم.
+  من راستش رو بخواین یک کم آنجا که بودم اممم
- چیه NG404 عاشق شدی؟
+ بله قربان.
- اشکال نداره. دستور می دم براش NG صادر کنند.
+ خیلی ممنون قربان.
- مرخصی.

[NG404 در را می بندد و مثل ملخ فرازمینی بغل زن زمینی اش می پرد و می گوید قبولت کرد. قبولت کرد.]

+ این یکی هم از دست رفت. NG هایمان در برابر زن های زمینی مقاوم نیستند. باید فکری کرد. NG405 می تونی بیای داخل.

[ادامه دارد]

Saturday, November 20, 2010

خورشت روغن بادمجون

اگه بادمجون همینجور که روغن می کشه به خودش چیزای دیگه رو هم می تونست بکشه می شد به عنوان جارو دستی ازش استفاده کرد.

دیوید نیجرفیلد

سپس در پایان این مراسم دیوید نیجرفیلد یک کانتینر اسلحه و مواد منفجره از کلاه اش بیرون آورد که با تشویق یکپارچه حضار روبرو شد. او سپس دست در جیب کتش کرد و یک کانتینر هم هروئین بیرون آورد و در هوا پخش کرد که باز هم با تشویق حضار روبرو شد.  سپس دستبند سبز نیجریه ایش را از دستش در آورد در میان جمعیت انداخت و خداحافظی کرد. حضار که مبهوت چیره دستی نیجرفیلد شده بودند با کوبیدن پا و فریاد زدن "دوباره! دوباره!" او را به روی صحنه فراخواندند که این شعبده باز تردست دوباره به روی صحنه آمد و گفت "حالا که این همه اصرار دارین بیاین اینم ۶۳ درصد کاغذ خط خطی." که این هم با تشویق شدید حضار روبرو شد. حضار سپس با همخوانی "یار دبستانی من" سالن را ترک گفتند.

همه بی تفاوتیم

حالا یکی کمتر و یکی بیشتر. مگر نه اگر قرار بود نسبت به هر گرسنگی و فقر و ظلم و ستم و جنایت و بی عدالتی که هر روز بر هر انسانی در هر گوشه ی دنیا می رود بی تفاوت نباشیم در لحظه سنگ کوب می کردیم. سنگ کوب نمی کنیم چون شیشه های دودی را بالا داده ایم (شاید به درستی هم بالا داده ایم) و هر از گاهی که دلمان هوس کرد، یا کسی به شیشه مان کوبید و یا خاطرات گذشته برایمان تازه شد یکی شان را نیمه باز می کنیم و برای لحظه ی کوتاهی برای چیزهایی که برایمان ناگهان اهمیت پیدا کرده اند باتفاوت می شویم و به دیگران هم احیانا تلنگری می زنیم که چرا بی تفاوتند و خوشحال از باتفاوت بودنمان دوباره شیشه ها را بالا می دهیم و زندگی دوباره ادامه پیدا می کند. با تفاوت بودنت بی نهایت کوچک است. با تفاوت بودنت را به رخ نکش.

Friday, November 19, 2010

بله گودر اینه!

دموکراسی واقعی نیازی به سانسور و آقا بالاسر ندارد.

در رابطه با: مشکلات بالاترین در حذف کردن لینک های ضد مذهبی و بدون مشکل بودن گودر و سایت لایک خور از همه ی این مسایل. لایک خور جان دوستت دارم به خاطر بی ادعایی ات، به خاطر مطیع بودنت، به خاطر دموکرات بودنت. حیف که قدرت رو نمی دونن!

Thursday, November 18, 2010

خیلی خوشحال بودم که پیدات نکرده بودم

فیس بوک: مکانی عجیب که در آن نه تنها کسانی که یک عمر از دستشان فرار می کردیم دوباره پیدایمان می کنند، بلکه مجبور می شویم از دوباره پیدا کردنشان هم ابراز خوشحالی کنیم.

Wednesday, November 17, 2010

مریخی نسخه ویستا

خووووووب این هم سورااااااااااااااااااااااخ کونـــــــــــــــــــــش. تموم شـــــــــــد. اوف! طولی کشید ها! خوب. فرشته ها لطفا سریع سجده رو برین که می خوایم بدیمش خط تولید.

[لازم به توضیح است که در عالم بالا سجده، مثل فوتِ آخر کوزه گری است. با این که خیلی ساده است اما خیلی هم مهم است. خدا هم مسلما خودش نمی تواند بر چیزی سجده کند چون اگر سجده کند بنا به قوانین عوالم بالا خودش تبدیل به قورباغه ی ملکوتی می شود.]

چیه؟ چتونه؟ چرا مثل بز منو بر بر نگاه می کنین؟ گفتم سجده کنین وقت نداریم دیگه. هان؟ پشگل داره توش؟ داره که داره. عوضش بهتر می گیره خودش رو. چی؟ شیشه خورده؟ لازمه اونم. من یه چیزی می دونم که شما نمی دونین. هان؟ کی؟ آدم؟ نخیر اون خیلی هم درست بود. ابلیس؟ ابلیس غلط کرد با تو اسرافیل خان! نخیرم! هیچ مشکلی هم نداشت. نپر وسط حرفم گوساله! می گم درست بود اون. باز حرف خودش رو می زنه. یه کم زیادی پیامبر فرستادیم براش فقط. هان؟ اون آخری؟ نخیر خیلی هم خوب بود. هان؟ خوب تقصیر اون جبرئیل گور به گوریه دیگه. صد بار بش گفتم های پایین نرو. حالا اصلا هر چی. آدم نابود کرده خودش رو. یه چیزی جایگزین باید بفرستیم پایین. وقت جر و بحث نیست الان. وقت اتحاد و وحدته. اسمش؟ مریخی. حالا اصلا اسمشو چی کار دارین. سجده کنین بدیمش بره پایین سریعتر. آفرین فرشتگان خوبم.

[و خدا در چشمان فرشتگانش نگاه می کند. فرشته ها سرشان را یکی یکی می اندازند پایین اما خیال ندارند کمرشان را خم کنند.]

 به قرآن مجید می دم بندازن همتون رو بیرون ها؟

[همه به جز ابلیس داخل سالن هستند.]

نمی کنین؟ به درک اسفل السافلین که نمی کنین. گور بابای همتون. اون اسرافیلتون و عزراییلتون و زهرماریتون. اصن کی گفته پشگل و شیشه خورده سجده می خواد. هیچم نمی خواد.

[ خدا شروع می کند به قالب زدن. هممممم. ظاهرا ترکیب پشگل و شیشه خورده بدون سجده هم جواب می دهد. بد نیست! بد نیست...]

بیا! به این خوبی! منت شما ها را هم نکشیدم. فتبارک الله احسن الخالقین!

 [مدل های پشگل-شیشه ای خدا یواش یواش وا می روند.]

 کدوم روح سوخته ای خندید؟! خودش بیاد بیرون!

[همه سکوت می کنند. خدا با عصبانیت دوباره قالب می زند. باز وا می روند. نیم ساعت بعد ...]

فرشته های خوبم؟ لوس بازی در نیارین دیگه؟ بخدا خسته شدم از دستتون حوصله ندارم دیگه. این یکی رو به جون خودم قول می دم هیچ مشکلی نداره اصلا. همه چیش درسته. به قرآن راست می گم. هان؟ چــــــــشم! چــــــــــشم! ابلیس جونتون رو هم می گیم بیاد تو از این به بعد. خوب شد حالا؟‌ راضی شدین؟ حالا سجده می فرمایین الحمد الله؟ هان؟ چی چیتونه؟! کسر شانه؟ حقوق فرشتگان؟ از کی تاحالا سجده کسر شان شده واسه شماها؟ دم در آوردین این چند میلیون سال؟ حقوق پیدا کردین؟  بدم پدر پدر سوختتون رو در بیارن؟ نخند! می خندی؟!

[خدا جاروی ملکوتی کهنه اش را بر می دارد و به دنبال فرشتگان دم در آورده ی حقوق آسمانی طلب کننده می افتد. ادامه دارد...]

Tuesday, November 16, 2010

بادکنک

واقعا آدم معمولی نبود کسی که به این دانشگاه می رفت. البته اگر آدم معمولی را بقال سر کوچه حساب کنیم. اما اگر معمولی بودن را به نسبت همکلاسی های آن دانشگاه حساب می کردی همه معمولی بودند. حالا یکی کمی باهوشتر بود یکی کمی خنگ تر. کسی واقعا نابغه نبود. اما بعضی ها بودند که می خواستند یک جوری نشان بدهند که نسبت به همکلاسی هایشان معمولی نیستند. این که واقعا فکر می کردند نابغه اند یا فقط دوست داشتند نابغه باشند معلوم نبود. یک جنگولک بازی ای باید در می آوردند که نشان بدهند مثل بقیه معمولی نیستند. از گرفتن کتاب های سه سال بالاتر بگیر تا ریش عجیب غریب، کس خل بازی های عجیب غریب و رفتارهای عجیب غریب. یکهو مثلا به یه جایی خیره می شد و یک ربع بعد یک مزخرف بی ربط می گفت و بعد هم مثل دیوانه ها می خندید مثلا. عجیب بودن مهم بود. بعضی ها هم خوب البته موفق بودند در باوراندن این شخصیت نابغگی خودشان به هم کلاسی های بی اعتماد به نفس دیگر.

گذشت و بالاخره همه لیسانسشان تمام شد و خیلی هایشان یک دانشگاهی جایی خارج از کشور مشغول به ادامه ی تحصیل شدند. تراژدی (و البته طنز) کل قضیه این بود که بعد از دیدن هم کلاسی های جدید، استادان جدید و دیدن دنیای واقعی و حجم کار و درک و شناخت بهتر از خودشان هیچ کس دیگر تخم نمی کرد ادای نبوغ در بیاورد. همه بادشان خوابید به نحوی. بعضی ها اینقدر سرخورده شدند که اصلا ول کردند درسشان. بقیه هم که فهمیدند کسی خیلی پهن هم بارشان نمی کند بچه های خوبی شدند و تازه آدم شدند. یعنی قابل معاشرت شدند تازه. بعضی شریفی ها را باید بگذاری ۷ سال بگذرد بروند دنیا را ببینند تا بشود تازه نگاهشان کرد. این البته دلیل نمی شود که بگویم یکی از متواضع ترین و دوست داشتنی ترین دوستانم شریفی بود. اما خوب نوابغ هم کم نبودند کلا. ای بابا.

Sunday, November 14, 2010

لابد مثل اون شبیه سازی فضاحت بار دخترهای سبز تو اون مانور کذایی ناجا تو این مانور "ضد کروز" هم می خوان یه مشت موشک آتیش بازی به جای کروز به کار ببرند. شما که کروز ندارید اصلا که آخه می خواید ضدش رو مانور بدین! انایی می خورن که...
والله گناه است. والله اون دنیا باید جواب پس بدید. اون دنیا به هر کدوم از این هنرمندها باید جواب پس بدید. زیر پل صراط پر از آلات و ادوات موسیقی با شکل ها و لوله های عجیب و غریب هست که اصلا هیچ ضمانتی نیست کدام وری بیافتید رویشان. رد هم بشید برید اون ور بخواهید خدای ناکرده دروغ بگویید دونه دونه از آلات و اعضای بدنتان دهان باز می کنند و علیهتان کنسرواتواری شهادت می دهند. نکنید. با اسپیکر لپ تاپ گوش نکنین موزیکی که این همه سرش زحمت کشیده شده. فکر اون دنیایتان باشید. اگر هم مضطر شدید اقوی اینست که فقط با اکتفا به رفع ضرورت از اسبیکر لب تاب استرباح کنید و سریعا هدفون استبعاع* کنید.

* استبعاع در باب استفعال از ریشه ی بَعَعَ است و از همان ریشه ی لاتین buy می آید.

چیو دنبال می کنن دقیقا؟

ای مردانی که دخترهای خوشگل موشگل گوگل ریدری که تا حالا یک آیتم هم شر نکردند را فالو می کنید؛ خدا قوت و خسته نباشید واقعا. فرهنگ بی جهت دنبال دخترها راه افتادن در خیابان را در گودر هم آوردید که واقعا جای تقدیر داره. فقط کاش گوگل ریدر به جای اون دکمه ی "مارک آل از رد" دکمه ی "سوت بلبلی" یا "جون" می گذاشت هر از گاهی یه دکمه ای هم فشار می دادید.

Saturday, November 13, 2010

می میرن همه برامون

[مکان: یک کلاب در پاریس
صحنه: یک بلوند قد بلند سکسی با یک گلاس شراب نیمه پر کنار پیشخوان تکیه داده. شخصیت ایرانی با اعتماد به نفس آلن دلونی و صدای آلن دلونی در حالیکه یکی از ابروهایش را بالا انداخته قدم زنان به او نزدیک می شود. تلق تلق تلق ...]
+ ببخشیـــــــد خانوم می تونم براتون شراب بگیرم؟
- نخیر! ایکبیری.
[شخصیت ایرانی پاسپورت ایرانی اش را از جیبش در میاورد و می اندازد روی پیش خوان. بلوند چشم آبی با تعجب کشور روی پاسپورت را می خواند. جمهوری  ...  اسلامی  ...  ایران! شت! شت! چه اشتباهی کرده بود. گل از گلش می شکفد. شخصیت ایرانی آن یکی ابرویش را بالا می اندازد و دوباره سوالش را تکرار می کند]
+ قرمز یا سفید خانوم محترم؟
- م م م م م م. قرمــــــــز... قرمـــــــــز لطفــــــا...
[سردار نقدی که کنار پیشخوان ایستاده بود و نظاره گر داستان بود لبخند می زند و زیر لب می گوید "می دونستم!" و لاته اش را می کشد بالا و بعد هم در کافه را به هم می کوبد و یکراست می رود ایران.]

در رابطه با:

"کافی است پاسپورت ایرانی نشان دهيد تا ببینید چقدر مردم دنيا به شما عشق و علاقه دارند" - سردار نقدی، فرمانده بسیج

خراب شه اون بلند گو

یک سایت در پیت:
فلانی در نقش ندا آقا سلطان در فیلمی با موضوع جنگ نرم بازی می کند...

عکس العمل اول عده ای از ایرانی های وب:
فاحشه! جنده! کثافت! چقدر پول گرفتی؟ فیلم پورنو بازی کن به جای این! خائن! خودفروش! ...

فحش ها تا یکی دو روز بعد ادامه دارد تا اینکه خبر کلا تکذیب می شود.

عکس العمل دوم عده ای از ایرانی های وب:
ئه؟ خوب اصلا مهم نیست. مهم این بود که ما متحد عمل کردیم تا حساب کار دستشون بیاد.

جامعه شناسی این عده از ایرانی های وب:

  • تعداد: ۱۰۰ نفر
  • قدرت صدا: ۱۰۰۰ مگاوات
  • آمال و آرزو: احترام به مردم و رسیدن به دموکراسی
  • صفات غالب: ساده بینی، ساده لوحی، گوسفند وار دنبال کردن، بی تربیتی، پررویی تا مرز نامرئی شدن سنگ پای قزوین، خودخواهی، بی آبرویی، بی چاک دهنی


مازوخیسم معنوی

لذتی پنهانی در تحقیر شدن هست که در هیچ تحسین شدنی نیست. باید کشفش کرد و لذت برد.

Friday, November 12, 2010

زندگی زیباست

داستان پیدا کردن حقیقتِ زندگی را از دو دسته شنیدم: زیبادلان و شیادها. با دسته ی اول روزمره در تماسم. می آیند می نشینند کنارم، ایده ها و داستانهایشان را با هیجان تعریف می کنند برایم. با هیجان حرف می زنند و موهای بدنشان سیخ می شود. دلم می خواهد بغلشان کنم و بگویم چقدر دوستشان دارم و چقدر خوشحالم برایشان. اصرار می کنند که تو هم می توانی و باید فلان کَسَک را ببینی. به توصیه و اصرار می روم به ملاقات دسته ی دوم. شمشیرم را می بندم به کمرم، لانچیکایم را به دوشم با سه چهارتا ستاره ی نینجایی در جیبم و می روم به ملاقات استاد بزرگ. خونین و مالین بر می گردم. ازم می پرسند خوشت آمد؟ کف کردی؟ می گویم جالب بود اما قانع نشدم. هر دو افسوس می خوریم برای همدیگر و زندگی باز هم ادامه پیدا می کند...

زمینم پاییز می کشد

دلش درد می کند و زوزه می کشد شب ها. مثل باران از رحمش برگ قرمز و زرد می ریزد. بی مقدمه خشمگین می شود و طوفان به پا می کند. لب ور می چیند و سیل جاری می کند. زمینم دوباره پریود شده است. زیبایم پریود شده دوباره...

Wednesday, November 10, 2010

سراب

آرزوها را باید گوشه ی دفتری، پشت عکسی، پشت جلد کتابی جایی نوشت و نگه داشت برای آینده. به بعضی هایشان آنقدر ذره ذره و آهسته آهسته می رسی که دیگر یادت نمی ماند روزی آرزویت بوده. وقتی بهشان می رسی بی اهمیت و بدیهی می شوند، فراموشت می شوند و جایشان را می دهند به جدیدترها. بنویس این لامصب ها را که فکر نکنی به هیچکدامشان نرسیدی.

Sunday, November 07, 2010

فلوچارت حسادت

موفقیت های دیگران را انکار می کنم تا آنجا که آنقدر عیان می شود که چاره ای جز پذیرششان ندارم. چون فقط خدایان از من بهترند موضعم را عوض می کنم و بت می کنمشان و شروع به ستایششان می کنم. انگار هیچ وقت نمی شود مثل آدم موفقیت کسی را ببینم.



تمدن؟ کدام تمدن؟

خوب در قسمت بعدی برنامه ی امشب به نظرات منطقی و غیرنژادپرستانه ی یک ایرانی متمدن در واکنش به سخنرانی نژاد پرستانه ی یک سال پیش سید حسن نصرالله گوش می دهیم:

- زر نزن عربِ پدر سگِ سوسمار خورِ شیر شتر خورِ عوضیِ آشغالِ گهِ ان. تو پ هم نمی تونی بگی اونوقت می گی ما تمدن نداریم؟

خوب این نظرات اصلا انتظار نمی رفت. بله دوستان به من اطلاع دادند که ظاهرا اشتباهی پیش آمده و سید حسن همین هم که گفته ایران تمدن عربی دارد هم ظاهرا اشتباه بوده. اصلا تمدنی دیگر نمانده. اگر هم مانده همان بهتر که اصلا چیزی نماند از این "تمدن".

Saturday, November 06, 2010

بیلم کو

واقعیت اینست که حدود ۱۸۰ سال بعد از تولد پیامبر یکی از خلفای بنی امیه کعبه را محاصره می کند و در اثر اصابت سنگی از منجنیقی، حجر الاسود خرد می شود به طوری که مجبور می شوند بعدا آن را به هم بچسبانند. حدود ۴۰۰ سال بعد عده ای از قرمطیان سنگ را کلا می دزدند و با خودشان می برند به یمن و می گذارند در تاقچه ی مسجدشان و حالش را می برند! ظاهرا سنگ حدود ۲۰ سال بعد دوباره به مکه منتقل می شود. البته اگر اصلا همان سنگ بوده باشد. داستان های دیگری هم هست که ظاهرا یک نفر کارهای بدی روی حجرالاسود کرده که گفتنش اصلا در شان این وبلاگ نیست. [+]

و البته همه انشالله درس های شیرین و البته بسیار مفید کودکی شان را به یاد دارند؛ داستان به دنیا آمدن پیامبر اسلام در سال عام الفیل. در این سال ابرهه ی احمق تصمیم می گیرد به مکه حمله کند که در میانه ی راه به دست ابابیل که پرنده هایی بودند که سنگ به دندان داشتند غافل گیر می شود. سنگ ها می خورد در ملاج ابرهه و فیل هایش و همه شان نابود می شوند. چند وقت بعد هم پیامبر به دنیا می آید لابد. جدای از احمقانه و خنده دار بودن کل داستان سوالی که می ماند اینست که در سالهای بعد چه کسی دقیقا خواب بود. ابابیل، خدا یا مسلمانان؟

قوانین احمقانه و ساده ی طبیعت

تو با شعورترین و مهربانترین آدم روی زمین هم که باشی محکوم به از دست دادنش هستی، اگر کارت را در تخت خواب بلد نباشی.

غیرعادی

"غیر عادی کسی است که شبیه من نیست."

مثلا به خدا اعتقادی ندارد و کسی را می بیند که مذهبی است. مشروب نمی خورد و کسی را می بیند که مشروب می خورد. دگرجنس گرا است و کسی را می بیند که همجنس گراست. عقل ندارد و کسی را می بیند که عقل دارد. کم می خندد و کسی را می بیند که همیشه بی مورد می خندد. از گفتن حقیقت می ترسد و کسی را می بیند که بی پروا حرف می زند. فحش لغت اول فرهنگ زبانش است و کسی را می بیند که هیچ وقت فحش نمی دهد. سیگار هم نمی کشد و کسی را می بیند که همیشه علف می کشد. با دگر جنسانش مشکل دارد و کسی را می بیند که مدام بغل دگرجنسانش است. معمولا غمگین است و یک جایی کز کرده و کسی را می بیند که مدام مهمانی است و همیشه خوشحال است. ریشش را همیشه می تراشد و کسی را می بیند که ریش های بلندی دارد. همیشه کراوات می زند و کسی را می بیند که هیپی وار زندگی می کند. ...

غیر عادی کسی است که شبیه من نیست. غیر عادی ها را باید عجیب نگاه کرد، ازشان دوری جست و بعضی وقت ها ازشان تنفر پیدا کرد. در صورت تنفر شدید هم در ذهن (یا اگر زور کافی داشت در عالم واقع) به جهنم فرستادشان. تعدادشان یا علت رفتارشان مهم نیست. تعداد امثال "من" یا علت رفتارم مهم نیست. تنها معیاری که مهم است اینست که "من" مهمترین موجود زنده در جهان است. من هم معیار است و هم قاضی و همه باید مثل من باشند.

با هم دستانمان را به آسمان بگیریم و تکرار کنیم:
هایل خودمان! غیر عادی کسی است که شبیه ما نیست.

Thursday, November 04, 2010

آفتاب آمد دلیل آفتاب

آن که چند ثانیه قبل از اوج خود ارضایی سر زده به خیالتان پا می گذارد کسی است که یک شب را باید باهاش بگذرانید. آن که چند ثانیه بعد با احساس گناه به ذهنتان دعوت می کنید کسی است که یک عمر را باید باهاش بگذرانید.

Tuesday, November 02, 2010

لحظه ای که در آینه عمیق نگاه کنم و از خود صادقانه بپرسم چرا اینقدر عوضی ام، متاسف شوم از عوضی بودنم و باور داشته باشم به تغییر، آن لحظه شاید نقطه ی عطف زندگی ام شود.
ایده آل هایم را یک به یک از دست دادم. دنیایم خاکستری شد. خاکستری می بینم و خاکستری رفتار می کنم. کسی یا چیزی برایم ارزشی ندارد. چیزی دیگر هُلم نمی دهد. جایی نمی خواهم بروم. کسی نمی خواهم بشوم. چیزی نمی خواهم بدست بیاورم. چشمانم برقی ندارد دیگر. دلم هوایی ندارد دیگر. پایم جانی ندارد دیگر. چه بر سرم آمد به یکباره؟ کی باختم من؟ من که هنوز جوانم؟
چرا اینقدر غصه می خوری عزیز دلکم؟ نگران نباش. نگاش کن چه اشکی می ریزه. دستت رو بده من. منو نگاه کن. کجا رو نگاه می کنی. آخرش چیه؟ آخر آخرش چیه؟ آخر آخر آخرش چیه؟ یه ساختمون بلند مهربون پیدا می کنی، یا یه قطارِ سنگین مهربون، یه شیشه قرص ریز مهربون، یا شایدم یه شیر گاز نامرئی مهربون. آخر آخرش این اشیای مهربون رو همیشه میشه راحت پیدا کرد. بعدش هم می ری یه راست جهنم. هممون می ریم جهنم ایشالا. دیدی؟ چقدر آسون شد؟ حالا چی شده اصلا؟

Monday, November 01, 2010

قبل از مرگ

دفترچه سیاهش را از لای کتاب هایش در آورد. با بی حوصلگی ورق زد و در آخر لیست نوشت:
سکس زیر کهکشان راه شیری