Monday, May 31, 2010

خدا بیامرز می گفت

"پسر جان قبل از اینکه آدمها را با یک قانون کلی جمع بزنی، از درستی اش آنقدر اطمینان پیدا کن که حاضر باشی برای هر یه مثال نقض اش یه تخمت را فدا کنی."

این رو در جواب "ایرونی باید زور بالا سرش باشه" بهم گفت.

اسراییل

هیچ موقع نفهمیدم فایده ی گاز گرفتن، جر دادن، آتش زدن یا لگد کردن پرچم یک کشور چی می تونه باشه و اینکه چرا اینکار رو فقط تو کشورهای خاصی مثل ترکیه، ایران، لبنان، پاکستان می شه دید... مثلا سوئیسی کسی دیده پرچم گاز بزنه؟

از جملات پدر

دانشجو بودم. با یکی از دوستانم در اتاقم بحث می کردیم؛ راجع به وجود خدا. همه ی همسالهای ما مشغول بالا پایین رفتن بودن ما مشغول چی بودیم. دیر وقت بود. من در ردش دلیل می آوردم و دوستم در وجودش. کار به جاهای حساس رسیده بود. هر دو یه کم صدامون رفته بود بالا و بعضی وقت ها تکه های درشتی به هم می انداختیم. عصبانی شده بودیم و حرف همدیگر رو اصلا نمی شنیدیم. یکهو صدایی از پنجره ی طبقه ی پایین آمد که من را صدا می زند. گفتم به دوستم "خفه شو ببینم کیه." گفتم "بله؟" بابام بود. با لحن عصبانی ای داد زد که:

"پدر جان رد وجود خدا به همان اندازه ی اثبات وجودش سخته. دیوانه شدم از دست جفتتون. بگیرید بخوابید!"

اون شب آخرین باری بود که سعی کردم کسی رو قانع کنم که خدا وجود نداره. با دیدن سایت داوکینز یاد این خاطره افتادم.

Sunday, May 30, 2010

اینشتن نباید بود

خوب بگو تو از هر ده تا دختر دو تا شون خیلی خوشگلن. حالا باز بگو از هر ده تا دختر دو تاشون خیلی باهوشند. خوب ضرب کن اینا رو تو هم می شه از هر صد تا دختر ۴ تاشون هم خوشگلن خیلی هم خیلی باهوشن. این سخت بود فهمش؟ حالا هی بیا تئوری بده که دخترهای خوشگل همشون خنگند. یا دخترهای باهوش همشون بی ریختند. ضربه آقا ضرب! ضرب احتمالات. این دو پدیده مستقل از هم هستند. به همدیگر هم هیچ ربطی ندارند.

ایضا:
دخترهای وبلاگ نویسِ خوشگلِ باحال بنویس.

پ.ن.
دو از ده مثال بود. برای شما اصلا ده از ده.

کانتینری می فرستیم اصلا

با لحجه غلیظ انگلیسی اش می گفت که زمان های قدیم یک آدم معمولی از سیاست های کشورش خوشش نمی آمد، شخصا تصمیم می گرفت خودش سیاست مدار شود و عوض کند آن سیاست ها را. آدم های با اصولی وارد یک حزب می شدند، به تدریج بالا می رفتند و بعد هم نخست وزیر یا رییس جمهور می شدند و آنوقت به همان ایده آل ها و افکار خود جامعه ی عمل می پوشاندند. از اول تا آخرش هم پای حرفشان می ایستادند. شکایت می کرد که این دوران به سر رسیده و حالا سیاست مدارها به جای عمل به آنچه خودشان عمیقا باور دارند مدام به نظرسنجی ها رجوع می کنند تا بینند مردم چه می خواهند و آنچه که مردم می خواهند را سیاست جدیدشان می کنند.

گفتم الاهی خیر ببینی ما تو ایران از این نوع سیاست مدارهای با اصول (حرف-مردم-تخم-مبارکشون-هم-نیست) یه کم زیادی داریم. یه مدت بدون اصول دندون رو جیگر بذارین. بچه ها دارن می کننشون تو کارتون؛ می فرستیم براتون.

رازی است در بغل کردن

ای کاش زودتر به اهمیت بغل کردن پی برده بودم. امتحان کنید اگر از بغل کردن بدتان می آید. فکر نکنید به اینکه کی ولتان می کنند، و یا اینکه کسی نگهتان داشته. شما هم خودتان را رها کنید. عجله ای نیست؛ دنیا جایی نمی رود. چند ثانیه ی دیگر دوباره مجبور خواهید بود روی پای خودتان بایستاد. سنگینی نگاه اطرافیان را با بستن چشمانتان سبک کنید. سر بر شانه شان بگذارید. رفع تکلیف نکنید؛ خوب مکث کنید. نفس عمیق بکشید. لمس کنید تن‌شان را. تا خیلی دیر نشده بغل کنید عزیزانتان را. عزیزان از دست می روند...

Saturday, May 29, 2010

فک ها برای که پایین می افتند

[صحنه: مادر پنج دقیقه ایست که با یک لبخند عاشقانه بهم خیره شده. من هم می دونم داره نگام می کنه. به رو خودم نمیارم. سرم رو انداختم پایین و کتابم رو می خونم. مادره دیگه. حتما دلش داره قش می ره برام.]

- مامان جان خدا رو شکر تو دختر نشدی ها.
= اِ؟ چطور؟ چون دو تا دختر داشتین می گین؟
- نه مامان جان، با این دهن گشاد و دماغ کج تو رو به کی می خواستیم بدیم آخه؟
= [صفحه ی آبی ویندوز]

Friday, May 28, 2010

عرب و اسلام ستيزی

لطفا يكی بياد توجيه كنه برای من كه گندی كه پدران و مادران ما بالا آوردند سی سال و اندی پيش چه ربطی به اسلام دارد؟ آقا جان بی سواد بودند ديگر از اين واضح تر؟ مذهبی كه ١٤٠٠ سال قبلش به وجود آمده است چه گناهی مرتكب شده؟ من از اسلام دفاع نمی كنم اما مذهب موجود زنده و با اختيار نيست كه بتوانيم تقصيرهايمان را گردنش بیاندازيم. مگر خودمان عقل نداشتيم؟ عرب هایی كه اصلا در يك كشور ديگر زندگی مي كنند چه گناهی مرتكب شده اند؟ حماقت ما چه ربطی به آنها دارد كه آنها را مسوول مشكلات خود بوجود آورده مان مي دانيم؟ تا آنجا كه نژاد پرست شده ايم و ارث پدرمان را از همه ی عرب ها طلب داريم. اگر عرب های امروز مسوول تصرف ايران در ١٤٠٠ پيش بوده باشند، لابد ايرانی های امروز هم مسوول به آتش كشيده شدن يونان اند. انصافمان كجاست؟ منطقمان كجا رفته است؟ عصبانی هستيم اما نبايد شعورمان را از دست بدهيم كه!

غلامحسین منی خمینی

فکر می کنی اگه اسم آقای خمینی، به جای روح الله، مثلا غلامحسین یا کامبیز بود همونقدر شانس رهبر شدن داشت؟

Thursday, May 27, 2010

كور شيم خوبه؟

عجب گرفتاري شديم ها. شما خانوما خودتون فيها خالدون خانوماي ديگه رو برانداز مي كنين آدم شك مي كنه لزبيين يا چي، ما دو ثانيه به صورت، پر و پاچه و سك و سينه پيش كش خودتون، به صورت يه خانوم خوشگل نگاه مي كنيم يهو آرنجه كه مياد تو صورتمون كه هوووو خورديش كه! خجالت بكش! هيز! همتون هيزين!

Wednesday, May 26, 2010

نگي نگفتم

پسري كه ٦ ماه تنها زندگي نكرده، دستش نسوخته، شرتش رو نشسته، توالت نشسته مرد نيست كه قربون شكلت برم. پسر گوگولي مامانشه. با همچين آدمي هم اگه ازدواج كني بايد مدرك هاي دانشگاهت رو قاب كني بزني بالاي همون عكس عروسيت و بشي مامانش.

Tuesday, May 25, 2010

آبسشنِ لایک

حضرت محمد فیدبک نمی گرفت اینجوری زد تو باقالی ها. اگر اون زمان هم این سیستم لایک گرفتن گودری بود احتمالا تعداد آیات عذاب به تعداد انگشتان دست هم نمی رسید.

آینه

آدمها از آنچه در وبلاگشان به نظر می آید نزدیک‌ترند.

مثبت منفى

دوست دخترم تازه شروع كرده به وبلاگ نويسی. چند وقت پيش ازم مي پرسيد مثبت منفی چطوری می زنم من. هي با خودم گفتم خدايا مثبت منفی چيه اين چي مي گه. فهميدم منظورش لينك های + ايه كه زيرش يه خط ميوفته. وقتى فهميد قش قش خنديد و گفت به خدا اگه بنويسى تو وبلاگت. الهی من قربونت برم اينقد خنگی تو كامپيوتر. نوشتم.

Monday, May 24, 2010

رسم‌الخط شور

در راستای رسم‌الخط جدید فارسی که مد شده است کلمات را تکه‌پاره کنند و هی نیم‌فاصله بین‌شان بی‌اندازند پیش‌نهاد می‌‌شه که اصل‌ن کل‌ن ب‌ین تم‌ام ح‌روف‌ ن‌یم ف‌اصل‌ه بي‌ان‌دازي‌م و خ‌ی‌ال خ‌ودم‌ون رو راح‌ت ک‌ن‌ی‌م.

پروسه ی قضایی زندانیان سیاسی در ایران

شبانه به خانه ی "نامبرده" یورش می شود. نامبرده بدون تفهیم حکم به سلول انفرادی انداخته می شود. نامبرده ماه‌ها در سلول می ماند. مادر، خواهر و دختر نامبرده جلوی چشمش آورده می شود. نامبرده کتک می خورد. نامبرده اعتصاب غذا می کند. جهان خیلی اعتراض می کند. با نامبرده ملاقات می شود. برای نامبرده قرار آزادی موقت تا تشکیل دادگاه صادر می شود. نامبرده ...

"دادستان تهران در پاسخ به سؤالي درباره آخرين وضعيت پرونده جعفر پناهي گفت: در ديداري كه روز پنج‌شنبه هفته گذشته با نام‌برده در زندان اوين صورت گرفت، ..." +

عوضی! این نامبرده اسم داره. اسمش جعفر پناهیه. یه تار مویش هم به تمام هیکل مرده شور برده ات می ارزه.

Sunday, May 23, 2010

هواپيما را دوست دارم

يادم مي اندازد مشكلاتم چقدر بى اهميت است، چقدر كوچكم، دنيا چقدر وسيع است و چقدر جاهاى ديگرى وجود دارد براى فرار و شروعى دوباره.

تفاوت در كجاست

از پيرى دنيا ديده بپرسيدند اى پير كافران را چگونه يافتى. گفت گزيده گويم، ماتحت آب نگيرند و "ولد زنا" را "فرزند عشق" خطاب گويند.

Saturday, May 22, 2010

راه صبح

بله کوچولوهای من ایران آخر سر نجات پیدا می کنه. منجی ایران اما اسمش کاوه نبود که؟ اتفاقا آهنگر هم نبود که؟ اسمش مژگان بود. رقاص بود. چه رقاص لوندی. هممممم‍‍‍‍! مژگان، این شیرزن بیشه ی شیران، تصمیم می گیره یک تنه بره و آقا خامنه ای رو عاشق خودش کنه. آقا عاشق می شه، عقل اش رو دوباره بدست میاره، دست از سر این تخت و تاج لعنتی بر میداره و با مژگان می ره وسطای جنگل های سیسنگان. تا آخر تاریخ، روز و شب آقا برای مژگان تار می زنه و مژگان هم برای آقا قر می ده. آقا با تبرش چوب خورد می کنه و مژگان هم برای آقا آتیش درست می کنه.‌ آقا و مژگان ابدی می شوند. اما نترسین. بوی خوش مژگان و آتش، ایران را برای همیشه بیمه می کنه. خون از دماغ کسی نمیاد و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه.

Friday, May 21, 2010

مردم ... اند

شنونده‌ی عزیز! توجه فرمایید!
"..." ای که شنیدید صفتی بود نظیر دزد، هیز، دودره، فرصت طلب، سواستفاده کننده الخ و به این معناست که احتمالا در خود گوینده به وفور وجود دارد.

Tuesday, May 18, 2010

بخت نیار

مرغ طوفان،
دیدی؟ دیدی آخرش؟
چطور تاخت خوردی،
برای آن سگی که گلویت را درید؟

دختر تینیجری شکمش بالا آمد

[به لحن این قسمت پالپ فیکشن]

مادر: نمی خواد بندازتش. خیلی علاقه پیدا کرده بهش.
پدر: مجبورش نمی تونیم بکنیم که. لطمه می خوره خیلی.
مادر: درسش چی می شه آخه.
پدر: ما هستیم کمکش می کنیم تا درسش تموم شه.
مادر: مردم چی می گن آخه.
پدر: مردم کس می گن عزیزم. کس می گن...

كفتارها

بازداشت مشاوران ارشد، رييس ستادهاي ارشد، محافظ هاي ارشد ...
شيوه ي كفتارها براي از پا دراوردن طعمه اي كه بزرگتر از دهانشان است گاز گرفتن پاهايش است.
كفتارها وقتشان را تلف مي كنند،
اين طعمه ميليون ها پا دارد.

Monday, May 17, 2010

همممم...هان؟

۱- "خدا بعضی‌ها رو آورده تو این دنیا که مردم عین گاو شیرده بدوشنشون. بابات یکی از اوناست."
۲- "با بابات خیلی وقت‌ها حرف می زنی انگار داری با دیوار حرف می زنی."
۳- "بابات فقط از یک مسیر بلده بره همه جا. مسیر دفترش."
۴- "حرص آدم رو در میاری ها. خوب بابا زنگ بزن بهش بگو مرتیکه خر آخه کجایی هفت ساعته غذا رو گازه. این همه زحمت کشیدم." (این رو راجع به همکار بابام که دیر کرده بود برای شام گفت. بابام می خندید فقط و می گفت اینقدر جوش نزن).
۵- "به خدا هر کی جای من بود این بابات رو ول می کرد یک سال بعد از ازدواج. فرشته ام من به خدا."
۶- "شریک های بابات سه ماه یه بار می رن آمریکا ما اینجا باید حساب سه قرون ده شاهی کنیم. یا طلاق می گیرم یا فردا می ریم تکلیفشون رو روشن می کنم." (فرداش میره شریکای بابام رو یکی یکی از تخماشون آویزون می کنه. اون موقع یادمه کارد می زدی بابام خونش در نمی اومد. می گفت مامانت اعصابش متشنجه. بیراه نمی گفت. اما بعدها با خنده تعریف می کرد و می گفت مامانت کار نسبتا خوبی کرد اون روز. یه کم پررو شده بودند.)
۷- "تو فقط می خوای منو بکشی." (البته این مورد فقط یکبار اتفاق افتاد. قضیه این بود که موقع شام خوردن بابام شروع کرد به سیم جیم کردن بابام که فلانی تو شرکتت چی کار می کرده چی می خواد. بوی پول به مشامش خورده حتما. بابام هم قاطی می کنه می گه نمی خورم اصلا این غذا رو به تو چه و پس می زنه اونور. مامانم می ره تو آشپزخونه جیغ و داد می کنه و بشقاب و لیوان می کوبه به در و دیوار و پس می اوفته می بریمش بیمارستان.)
۸- "بیچاره! تو از من و بابات خوشبخت تر نمی تونی پیدا کنی." (این رو یک ماه بعد از اون دعوای حسابی و کوبیدن پنج شش تا بشقاب تو در و دیوار به برادرم گفت. قضیه این بود که با ازدواجش مخالفت می کرد و داداشم می‌گفت چیه ازدواج شما خیلی خوب از آب در اومد که حالا می خوایید برای من تصمیم بگیرید. مامانم با هزار آیه و قسم و تهدید قبول کرد ولی داداشم بدجوری زایید و ازدواجش به طرز خیلی مفتضحانه ای به شکست انجامید. اما خوب دلیل نمی شد. منطق مامانم به طرز عجیبی کس شر بود. می گفت من با ترک جماعت وصلت نمی کنم. آره دقیقا همین که گفتی. وات د فاک؟!)
۹- "چی هی می گی هممم هممم؟ اصلا گوش می دی چی می گم؟" (بابام دوباره اینجا می گه ههمممم؟ بابام یک قدرت عجیب مردانه داره که اینجوریه که بعضی وقت ها که مامانم حرف می زنه و بابام حوصله نداره تو چشمای مامانم نگاه می کنه سرشو تکون می ده و هی می گه هممم همممم اما ورودی هاش کاملا بسته است. اگر نشناسیش فکر می کنی داره گوش می ده. اما مشغول افکار خودشه. یه چیزی رو داره تو یه چیز دیگه ضرب و تقسیم می کنه. اما مادرم خوب می شناسدش. بعد از تموم شدن حرف های مامانم یک جمله ی کاملا بی ربط می گه و خودش رو لو می ده. اونجاست که جمله ی معروف انگار با دیوار داری حرف می زنی مصداق پیدا می کنه و اوقات تلخی حسابی پیش میاد.)
۱۰- "از بابات پپه تر خودشه."

یکبار از مامانم پرسیدم اگه به گذشته بر می کشتی با همین آدم دوباره ازدواج می کردی. جوابش با مکث طولانی ای مثبت بود. انگار بعضی آدم ها برخلاف این همه کش مکشی که با هم دارند خوشحالند. یا حداقل خوشحالتر از اون چیزی اند که فکر می کنند هستند. خبر بد اینه که ظاهرا من کپی برابر اصل بابام هستم و دوست دخترم هم کپی مامانم. همممم... هان؟

Sunday, May 16, 2010

آبروریزی

= ترجمه نمی شه.
- اِه؟ ترجمه کنین دیگه. اللهم عجل لولیک ...
= ترجمه نمی شه.
- اِه؟ آهان آهان. نه اینایی که گفتم کس شر بود. درسته درسته. ترجمه می شه.

۲ وبلاگ نویس باتجربه

وبلاگ نویس با تجربه به خوبی می داند که اگر لینک های کنار وبلاگ مورد علاقه اش همگی یکی از یکی بهتر است و فقط یک لینک است که به بقیه نمی خورد و همچین سه می زند، به احتمال زیاد آن لینک، وبلاگ دوست پسر/دختر یا زن/شوهر آن وبلاگ نویس است. در این هنگام وبلاگ نویس باتجربه بر خلاف وبلاگ نویسان تازه کار نه تنها تعجب نمی کند بلکه کاملا او را درک می کند.

پ.ن.
خدایا خودت به خیر بگذران.

کمپوت هلو در وان آب گرم

- شما دوست عزیز! شمایی که کت شلوار خوشگلِ باس تنته و کیف سامسونت داری و خدادتا در میاری.
= کی من؟
- بله شما دوست عزیز! نمی دونم که چه شغلی داری که از این بی ام و۲۵۰ میلیونی پیاده شدی. اصلا علاقه هم ندارم بدونم چون مطمئنم از صبح کله سحر تا شب سگ دو می زنی.
= چه وضعشه آقای محترم. چی می خوای حالا؟ شاعری؟
- نخیر! می خواستم بگم که تو اینهمه پول داری تا حالا وقت کردی یک بار هم که شده بری تو وان آب گرم کمپوت هلو بخوری با تخمات بازی کنی؟ نه می خوام بدونم شده؟ یا وقتش رو نداشتی هیچ وقت؟ هان؟ بگو دیگه؟ چرا لال شدی پس؟
= همممم. بگذارید فکر کنم. هممم. همین هفته ی پیش در ویلای اسپانیایم بودم. البته اگر جکوزی روباز رو بشه وان حساب کرد. اتفاقا آقا غلام یه سانشاین خیلی خوب هم درست کرده بود. هلو نداشت ولی. با تخمام هم بازی نمی کردم چون یک خانم خیلی زیبا بغلم بود. در جواب سوال شما باید بگم نخیر دقیقا اون کاری که شما گفتید رو وقت نداشتم انجام بدم.
- اِه
[پانزده ثانیه سکوت]
- شغلتون فرمودین چی بود؟

برادر پاکستانی من

یه غلطی کردم با پاکستانی ای که تو سوپرمارکت بغل خانه ام کار می کنه یه دفعه سلام علیک درست حسابی کردم و یک ربع گپ زدم و فهمید ایرانی ام. گفت شیعه است و در عرض یک ربع لقب من از آقا به برادر تغییر کرد. از آنجا که زبون من فقط تو همین وبلاگ درازه حالا دیگه روم نمیشه برم گالن گالن آبجو بخرم از اون سوپر. مجبورم یک کیلومتر راه برم این آبجو ها را خرکش کنم رو کولم که برادرم ناراحت نشه که برادر شیعه اش به تخمش هم نیست. من کجا برم که این مذهب دست از سر زندگی کچلم برداره؟ ای خدا.

Saturday, May 15, 2010

ریاکاران

ای ریاکارانی که بر پیشانیتان مهر داغ می کنید و مردم را داغ دار! آن خدایی که من وجودش را از صداقت و عدالت شما هم نامحتمل تر می دانم، اگر وجودی داشته باشد و ارزنی عدالت، روز جزا همان مهرها را بر ماتحتتان داغ می زند. حیف که خودتان هم می دانید که خوب قسر در خواهید رفت!

Wednesday, May 05, 2010

سادیست متعال

آدمها را برای ستایش خودش، بدون اختیارشان، به این دنیا می آورد؛ امتحانِ سختی و زجر از آنها می گیرد؛ بیش از نیمشان را بر اساس معیارهای خودش بی چون و چرا مردود می کند و تا ابد در آتش می سوزاندشان. این کار اگر سادیسم نیست پس چیست؟

Monday, May 03, 2010

شبکه های انسانی

خوب دوستان در جلسه ی آخر کلاس شبکه های انسانی، فیلمی مستند از پرسرعت ترین و رمزنگاری شده ترین ارتباط ممکن از لحاظ فیزیکی بین دو موجود زنده را به شما نشان می دهیم. این فیلم یک مهمانی پرجمعیت خانوادگی را نشان می دهد. بازیگران این فیلم عبارتند از یک مردِ مجرد خوش تیپ، یک زن متاهلِ خوشگلِ ناراضی و یک شوهر خنگ که حین این ارتباط پرسرعت مشغول بحث راجع به سیاست است. با هم این فیلم را نگاه می کنیم...

Sunday, May 02, 2010

خودارضایی وبلاگی

به عملی اتلاق می شود که طی آن یک وبلاگ نویس ابتدا در وبلاگ خود نوشته ای پست می کند و سپس خود در سایت های اجتماعی نظیر بالاترین، دنباله و امثال آن به تبلیغش می پردازد. وبلاگ نویس حین این پروسه موش خود را بر روی دکمه ی رفرش مرورگر خود قرار داده و مرتب و به آرامی فشار می دهد و ول می کند تا اینکه در نهایت نوشته اش به صفحه ی داغ جهش کند.

Saturday, May 01, 2010

Cheap shots

- اون کره خری که به خانوم شادی متلک گوفت کوجاس؟ اگه نگین همتونو شقه شقه می کونم!!
= لوتی اون بود اون بود!
- بیا جلو بینم کره بز! شتلق! شتلق! دیگه متلک نگیا بزمجه!
= چشم لوتی. نزن توروخدا دیگه.
- گوشتو بیار جلو بینم؟
= بله. نکنیش توروخدا؟
- آخه حیف نون اینم متلک داشت آخه؟! گمشو برو!